kayhan.ir

کد خبر: ۵۷۵۸۹
تاریخ انتشار : ۱۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۶
تقدیم به روح متعالی همه حاجیان ناجی که از امروز به سرزمینمان تشرف می‌یابند...

برای حاجیان در قربانگاه عشق

اللهم لبیک...
هان ای عقل! تو را چه می‌شود که از حکایت انبوه حاجیان معراجی این چنین مبهوت و متحیر و سرگردان گشته‌ای؟!
مگر نشنیده‌ای که لشگر عشق، همواره تاختنی هزار هزار دارد و این وهم در خاک افتاده است که از انبوه تجلیات پرازدحام عشق، بی‌نصیب است.
آن را که عاشق دیدار یار است، نسزد و نشاید که از تجلیات بی شمار جبروت معشوق خالی باشد، خواه این تجلیات، در سعی و صفا و منا و عرفات باشد، خواه در رکن و مقام و رمی جمرات.
بگذار صف پیچ در پیچ هجوم کثرات، عاشق وحید غریب را در نوردد و او را در پنجه‌های پولادین خویش هزار تکه کند، مگر نه این است که عاشق، شه باز عالی همت است که دست اعتصام به عروه وثقای «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» نهاده است؟
عاشق سینه‌چاک را خواه شیر ژیان و اژدهای دمان فرو بلعند و خواه در حریم امن الهی روضه رضوان بخواند، در هر دو حال التجای به خدای عزوجل دارد و از کثرت، آنجا که وحدت در کمین است، نگریزد.
آری آن را که در گوشه‌ای خلوت، به دل امن نشسته و دلفریبانه، غره تسبیح و اذکار خویش گشته و در پندار ناصواب تقرب خود به حق، در خواب زمستانی فرو رفته است کی خبر از نفحات بی‌بدیل انفاس اهل دل باشد؟!
مگر نشنیده‌ای که آن معشوق بی‌پروا، همواره رسم عاشق‌کشی دارد؟! مگر نه این است که او در ماه صیام، صائمین را از آب و نان برحذر داشته و هرچه عیش و نوش است بر ایشان حرام نموده، حال چه بعدی است که آتش عشقش چنان افروخته شود که دلدادگان کوی خویش را از هوا  و نفس نیز برحذر داشته و این چنین بساط رحل قرب خویش را فراهم نموده باشد؟!
اگر چنین است پس راه راستان منا، از آن شما مستانی است که دل در کف محبوب نهاده و جان خویش را، جرعه‌ای برای عیش و مستی‌ یار، تحفه داده‌اید.
آری تقدیم نمود جانتان در قربانگاه عشق، فتح‌الفتوح ریاضت و مجاهدت شما در اربعین کلیمی بود و طنین لبیک حق بر ندای لبیکتان.
بگذار حرامیان بی‌بندبار دیار یار، بر کور دلی و لاابالی‌گری شیادانه‌ خویش بمانند و همواره طعن دنیایتان زنند و از اشک غریبانه شما گذر کنند، به راستی آن را که سر در آخور چارپایگان دارد کجا توانای استشمام شمیم لاله‌ای است که معشوق در دل عاشق دمانیده و بساتین ملوک نیز حتی آن را به خواب ندیده‌اند.
ای نشسته بر بال ملائک! اگر در انبوه تلاطم فشار حاجیان به فغان آمدی، اگر بیمناک آسیب‌ جان گشتی و مخلصانه روی به جانب حق آوردی، اگر از هر چه پیرامون خویش است به درآمده و ریسمان امید از همه کس بریدی، اگر از فرط عطش به یاد تشنگی کام آن دردانه شش ماهه شدی و غریبانه بر غربتش گریستی، اگر نفس کم‌آوردی و تا مسلخ عشق یک نفس شدی، اگر از بوسه خورشید، بر پیشانی و صورت زخمی خویش به داغ آمدی، اگر دیدگانت تار گشت و در زیر دست و پای همسفران افتادی، اگر به درد آمدی و همه دنیا و تعلقات خویش را به یکباره رها کردی، نوش جانت.
خوشا مستی و شیدایی عاشق که پایکوبی جانش در لحظه دیدار، قرین لگدکوبی تنش باشد.
آری محنت عاشق است که مشعل عشق را، شعله‌ورتر می‌سازد و کدامین عاشق است که از رنج و درد، آنجا که پای معشوق در میان باشد بهراسد و یا بگریزد.
محب جسم، مهبوط در جحیم است و مهبوط در جحیم را کجا توانای ادراک مرتع محبوب؟
اما حال عاشق را بین که تا چه حد، شگفت است! آنجا که دمی پیش از دیدار، طالب قطره‌ای آب برای فرونشاندن اندکی از کویر تشنگی جان خویش است، و لحظه‌ای بعد از دیدار، لعل لبش، سرچشمه عسل مصفی است آنچنان که قطره‌ای از آب دهانش، تمامی دریاهای عالم شیرین سازد.
و عجب، آنجا که معشوق، سودای هم‌نشینی عاشق را دارد همه جهانیان حتی دشمنان نیز لشگر حق می‌شوند تا بساط قرب او مهیا سازند. اگر چنین است بگذار نامردمان مرد اندام، به خیال خام خویش، راه بر شما مسدود سازند و انواع عرش را در دیدگانتان نبینند و جاهلانه دعوی باطل زنند.
در دیده اهل شهود، همه معادات مصافات است و همه مناشقات معاشقات!
به راستی دیدگان کور این خفاش‌صفتان را چگونه تاب مشاهده انوار معارج نیکوطلعتان باشد؟!
پندار نااهل این است با زخمی که بر تنت نهاده، مرکب راهوار نفست را به زمین زده، غافل از آنکه این مرکب راهوار، یعنی جسم نازنینت، هرچه زخمی‌تر و دست بسته‌تر باشد، رکابش برای پرواز روح، استوارتر خواهد بود.
اما به راستی غبن و حسرتی تمام عائد انسان است آنجا که دل به غفلتکده دنیا بندد و به «دعوت» اتهام تقدیر زند!
به راستی چگونه می‌توان باریافتگان به دیار یار را، که در لباس احرام به دیدار محبوب خویش شتافته‌اند، بیرون از «دعوت تشرف» دانست و رحل اقامتشان را به تقدیر نامه اعمالشان تفسیر نمود.
به راستی اگر نبود ندای لبیک حق بر خالصانه‌ترین لبیک حیاتشان، کدامین حاجی این‌چنین ناجی می‌گشت و کدامین مُحرم مَحرم اسرار حق؟!
حاجی! جرم صغیر تنت، تاب نگاه داشت عالم اکبر جان پرانت را نداشت آنگاه که در انبوه خلائق، نور حق پدید و از کثرت به یکباره بیرون شد و به وحدت درآمد! شهد شیرین قبولی احرامت تاابد نوش‌جانت باشد.
به راستی این رمی کدامین جمراتت بود، که به ناگاه تو را، از دامنه وصف حاجی تا به بلندای نام نامی «شهید» رسانید؟!
و در این میان، خوشا آن حاجیان شهیدی که از حصار بهشت، که عطیه تن است، بیرون رفتند، و به هم‌نشینی در جوار حق، که عطایای دل است، بار یافتند.
حاجی جان! حال که به وصال معشوق درآمدی آیا مجال آن برایت هست که مرثیه‌ای از داغ فراغ ما نیز برای نگاه معشوق بخوانی...
  امیر رستگار