مرور یک دیدار خاطرهانگیز...
شهریار دست آقا را فشرد و گفت: «ابوالفضل مائی»
شهریار مراودات فراوانی با رهبر انقلاب داشته است. ماجرای شعرخوانی شهریار در تبریز در محضر رهبر معظم انقلاب حاوی نکات خواندنی است. استاد شهریار در دوران حیات خود با رهبر معظم انقلاب دیدار داشته و در محضر ایشان یکی از سرودههای خود را قرائت کرده است.
به نقل از فارس، در شرایطی که رهبر انقلاب دوران ریکاوری بعد از عمل جراحی را در دوران ریاست جمهوری سپری میکردند و شخصیتهای مهم لشکری و کشوری طی 24 ساعت گذشته از ایشان ملاقات به عمل آورده بودند، اما ایشان به تبریز میروند و شرایط دیدار شهریار با معظمله فراهم میشود.
ایرج نوبهار از دوستان شهریار میگوید: قرار بود این دیدار در منزل شهریار برگزار شود اما ظاهرا بنا به درخواست این شاعر و به دلیل کوچک بودن منزلش دیدار و شعرخوانی در ساختمان استانداری تبریز صورت میگیرد. شهریار عنوان میکند که اگر همسایهها متوجه حضور ایشان شوند، منزل من مکان مناسبی برای حضور جمعیت گسترده نخواهد بود، از این رو دوستانش یکی از اتاقهای ساختمان استانداری را در اختیار وی قرار میدهند.
روایتی که علیاصغر فردی از شاگردان شهریار پیشتر این گونه شرح داده است: «یکی از روزهای تابستان سال 1365 بود که از روابط عمومی ریاستجمهوری زنگ زدند و گفتند که آقای رئیسجمهور عزم تبریز دارند و مایل هستند ملاقاتی با استاد تدارک شود که بهتر است چند تن از شعرای مُعنوَن تبریز هم در آن دیدار ملتزم و مشایع باشند. روز بعدش معظمله به تبریز آمدند و چون حضور ایشان در منزل استاد یا منزل محل ورود آقا که منزل امام جمعه وقت بود، مناسب نمیبود، سالن استانداری را در نظر گرفتیم و حدود 20 تا 30 تن از شعرای تبریز را هم دعوت کردیم. بعد از نماز مغرب بنده استاد را از منزلشان به میعاد ملازمت کردم.»
دیدار آقا و استاد حکایتی است که با کلام توصیف نمیشود. بسیار صحنه دلاویزی بود. از این جهت که من با تمامی رفتارها و سکنات استاد حکیم آشنایی دارم، برای من این نوع استقبال از استاد بسیار شگفتانگیز بود. این دو همدیگر را به آغوش کشیدند و استاد تا دست آقا را در دست گرفت، گریه عجیبی سرکرد. دست آقا را به سینه فشرد و گفت: «ابوالفضل مائی».
این در حالی است که استاد شهریار پیش از خواندن شعر در محضر رهبری، میگوید: در محضر چنین شخصیتی اظهار وجود کردن، احتمالا کار پیرمردی مختلالمشاعر مثل من است.
کشتی نجات
سحرم دولت دیدار به بالین آمد
گل و شمعم به مزار دل خونین آمد
گفت پاشو که مسیحات به بالین آمد
ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات
راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد
قاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوست
چه به از آنکه به سر سوره یاسین آمد
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد
جشن این کوکب و این کوکبهی قدسی را
همه آفاق به آئینه و آیین آمد
نامهات با خط و خال ختنی هر جا رفت
گوئیا قافلهی نافهاش از چین آمد
آیتی خواندم از این نسخهی قانون که شفاست
چشم خود بینم از این سرمه خدابین آمد
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
مژدهای بود به فرهاد که شیرین آمد
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
گل مولا که به کشکول تبر زین آمد
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد
البته علیاصغر فردی، شاگرد این غزلسرای بزرگ، خاطراتی از مراودات حضرت آیتالله العظمی خامنهای و استاد شهریار را به رشته تحریر درآورده است. وی درباره همان شب دیدار شهریار با رهبری مینویسد: آن شب استاد شهریار بارها اشاره به دست مجروح آقا داشتند و روز بعد که مشرف شدم، شعری را پیش رویم نهادند که در آن این بیتها بود:
شهید زندهی ما خود رئیس جمهوریست
که چون وصیّ رسولش بوَد جمال غدیر
نگاه داشت به یک دست پرچم اسلام
که خونبهای ابوالفضل میزند شمشیر
به قدّ اوست قبای ریاست جمهور
که خلعتی است الهی و نیستش تغییر
به نقل از فارس، در شرایطی که رهبر انقلاب دوران ریکاوری بعد از عمل جراحی را در دوران ریاست جمهوری سپری میکردند و شخصیتهای مهم لشکری و کشوری طی 24 ساعت گذشته از ایشان ملاقات به عمل آورده بودند، اما ایشان به تبریز میروند و شرایط دیدار شهریار با معظمله فراهم میشود.
ایرج نوبهار از دوستان شهریار میگوید: قرار بود این دیدار در منزل شهریار برگزار شود اما ظاهرا بنا به درخواست این شاعر و به دلیل کوچک بودن منزلش دیدار و شعرخوانی در ساختمان استانداری تبریز صورت میگیرد. شهریار عنوان میکند که اگر همسایهها متوجه حضور ایشان شوند، منزل من مکان مناسبی برای حضور جمعیت گسترده نخواهد بود، از این رو دوستانش یکی از اتاقهای ساختمان استانداری را در اختیار وی قرار میدهند.
روایتی که علیاصغر فردی از شاگردان شهریار پیشتر این گونه شرح داده است: «یکی از روزهای تابستان سال 1365 بود که از روابط عمومی ریاستجمهوری زنگ زدند و گفتند که آقای رئیسجمهور عزم تبریز دارند و مایل هستند ملاقاتی با استاد تدارک شود که بهتر است چند تن از شعرای مُعنوَن تبریز هم در آن دیدار ملتزم و مشایع باشند. روز بعدش معظمله به تبریز آمدند و چون حضور ایشان در منزل استاد یا منزل محل ورود آقا که منزل امام جمعه وقت بود، مناسب نمیبود، سالن استانداری را در نظر گرفتیم و حدود 20 تا 30 تن از شعرای تبریز را هم دعوت کردیم. بعد از نماز مغرب بنده استاد را از منزلشان به میعاد ملازمت کردم.»
دیدار آقا و استاد حکایتی است که با کلام توصیف نمیشود. بسیار صحنه دلاویزی بود. از این جهت که من با تمامی رفتارها و سکنات استاد حکیم آشنایی دارم، برای من این نوع استقبال از استاد بسیار شگفتانگیز بود. این دو همدیگر را به آغوش کشیدند و استاد تا دست آقا را در دست گرفت، گریه عجیبی سرکرد. دست آقا را به سینه فشرد و گفت: «ابوالفضل مائی».
این در حالی است که استاد شهریار پیش از خواندن شعر در محضر رهبری، میگوید: در محضر چنین شخصیتی اظهار وجود کردن، احتمالا کار پیرمردی مختلالمشاعر مثل من است.
کشتی نجات
سحرم دولت دیدار به بالین آمد
گل و شمعم به مزار دل خونین آمد
گفت پاشو که مسیحات به بالین آمد
ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات
راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد
قاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوست
چه به از آنکه به سر سوره یاسین آمد
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد
جشن این کوکب و این کوکبهی قدسی را
همه آفاق به آئینه و آیین آمد
نامهات با خط و خال ختنی هر جا رفت
گوئیا قافلهی نافهاش از چین آمد
آیتی خواندم از این نسخهی قانون که شفاست
چشم خود بینم از این سرمه خدابین آمد
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
مژدهای بود به فرهاد که شیرین آمد
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
گل مولا که به کشکول تبر زین آمد
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد
البته علیاصغر فردی، شاگرد این غزلسرای بزرگ، خاطراتی از مراودات حضرت آیتالله العظمی خامنهای و استاد شهریار را به رشته تحریر درآورده است. وی درباره همان شب دیدار شهریار با رهبری مینویسد: آن شب استاد شهریار بارها اشاره به دست مجروح آقا داشتند و روز بعد که مشرف شدم، شعری را پیش رویم نهادند که در آن این بیتها بود:
شهید زندهی ما خود رئیس جمهوریست
که چون وصیّ رسولش بوَد جمال غدیر
نگاه داشت به یک دست پرچم اسلام
که خونبهای ابوالفضل میزند شمشیر
به قدّ اوست قبای ریاست جمهور
که خلعتی است الهی و نیستش تغییر