kayhan.ir

کد خبر: ۵۴۴۸۶
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۹
یادداشتی بر کتاب چای چوپان

شاعر درد و دغدغه(کتابستان)

رضا یزدانی
 اگر چه الان ساکن قم و استاد دانشگاه اراک است ولی در تهران به دنیا آمده است. بیشتر به عنوان شاعر طنز شناخته شده اما در آثار جدی و آیینی آثار شایسته‌ای دارد که در«جمله‌های معترضه/پایین پای دریا/ چای چوپان» منتشر شده است. از دبستان عاشق مطالعه ادبیات و شعر بوده و در اواخر دبیرستان در جلسات تهران و بعدها در کرج حضور فعالی داشته است. همچنین رتبه‌های متعددی از جشنواره‌های ادبی کسب کرده است.
«تصحیح دیوان کمپانی (برنده جایزه کتاب دانشجویی)» و در حوزه شعر طنز «مثنوی دانشجویی، دانشگاه‌نامه و مخزن‌الاشرار» از دیگر آثار این شاعر36 ساله است.
(چای چوپان) عنوان مجموعه شعر عباس احمدی است که درسال1388 توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. 12 رباعی، یک چهارپاره و 30 غزل با مضامین آیینی، دفاع مقدس، عاشقانه این کتاب را تشکیل داده است.
یک؛ مهمترین نکته‌ای که در مواجهه با «چای چوپان» نظر خواننده را جلب می‌کند غلبه منِ اجتماعی شاعر بر من شخصی او است؛ در مصاحبه‌ای که چندی پیش با دکتر عباس احمدی داشتم، دغدغه اجتماعی داشتن را دلیل اصلی روی آوردن خود به شعر و به‌طور ویژه‌تر شعر طنز بیان کرد. در روزگاری که شعرها آیینه تمام نمای نیازهای سطحی و نگاه‌های معمولی و دغدغه‌های پیش‌پا افتاده شاعران شده است، پیدا کردن مجموعه‌ای که به جای منیات شاعر، دردهای جامعه را بازگو  کند آن هم با بیانی شاعرانه، غنیمتی است نایاب. عباس احمدی را باید شاعر «درد و دغدغه»  نامید. او هم می‌توانست مثل خیلی از کهنه شاعران و نوشاعران این دوره و زمانه از طرز بستن گره روسری یا رنگ موی معشوقه خود بنویسد؛ از اینکه معشوقه‌اش چند روزی است آنلاین نمی‌شود؛ حتی در طنز می‌توانست به مهمل‌سرایی و فکاهه بپردازد؛ چیزی که این روزها هم بازار خوبی دارد هم مشتری‌های پا به قرصی. اما او به خوبی آگاه است که ساحت پاک شعر، میراثی است که بزرگان ادبیات به ما ارزانی داشتند و نباید آن را ارزان فروخت؛ این درٌ دری را نباید به پای خوک نیازهای شخصی ریخت. به خوبی درک کرده است که این هنری که روح‌القدس آن را الهام می‌کند محمل بیان اندیشه‌ها و آرمان‌هایی فراتر از حاجات نفسانی است. گویا او صدای مردم درد دیده است که قرار است فریاد آنها را به گوش تمام جهان برساند.در قطعه شعر«‌تخته قاپوی درد» می‌توان فهمید اول از همه خود، عمق محرومیت روستانشینان را حس کرده است.آنجا که از صعب‌العبور بودن راه و بی‌کس وکاری زن قهوه‌ای چشم روستایی که فرزند نان‌آورش حالا در شهر سپور است می‌نویسد،  دست خواننده را گرفته و تا کوهپایه‌های چهار محال و بختیاری می‌برد. در همان قطعه شعر است که کنایه‌ای به پایتخت‌نشینان می‌زند:
  معبودتان پایتخت است، دوری ز تهران چه سخت است
ما هم ز مرکز به دوریم، این از عدالت به دور است
 البته بعد از بیان آن همه رنج، به جای سیاه نمایی، از «امید به آینده» و « انتظار» سخن می‌گوید:
  مانند ما اسب دارد، مردی که مرکز نشین نیست
روزی می‌آید... خودش هم در انتظار ظهور است
 کلمه به کلمه این بیت حرف برای گفتن دارد. این بیت یکی از نمونه‌های عالی سهل و ممتنع در شعر روزگار ما است به طوری که با زبانی ساده و حتی نزدیک به زبان یک روستایی، مضمونی متعالی را به خواننده منتقل می‌کند.
دو؛ کمتر شاعری هست که هم دوره احمدی باشد و شعر دفاع مقدسی(جمله‌های معترضه) او را به خاطرنداشته باشد:
 می‌خروشیدی اینکه می‌بینید، شیمیایی‌ست مومیایی نیست
 نه ... ابوالهول‌ها نفهمیدند، متهم به خرافه‌ات کردند
 شعری که چه در وزن و چه در مضمون و نوع نگاه و اندیشه در دوره‌های بعد از جریان‌ساز شد؛
 زخم‌ها، ماسک‌های اکسیژن، چه می‌آید به صورتت مومن!
 تو بدانی اگر که تاول‌ها، چقدر خوش‌قیافه‌ات کردند!
اما در این مجموعه چند شعر دیگر در حال و هوای دفاع مقدس وجود دارد که در همه آنها به اعتراض به بی‌توجهی و گمنام ماندن جانبازان و دلشوره‌های مادران شهید و گلایه‌های شهدا، اشاره شده است:
 آمد به خواب مادرش و با گلایه گفت:
 این سنگ قبر مرمری خوش‌تراش را...
 شعر «اشتعال» که آدم را یاد فیلم آژانس شیشه‌ای می‌اندازد نیز از درون مایه اعتراض خالی نیست؛ اعتراض به برخی که آرمان‌های خودشان را پشت خاکریزها دفن کردند و بعد از جنگ اسیر روزمرگی و دنیازدگی شدند:
 هم سنگر خوبش که روزی جفت او بود
در پشت میز اکنون ضمیر منفصل بود
حاجی مرا یادت می‌آید کربلای...؟
هم‌رزم از پیشینه‌اش گویی خجل بود
سیم بسیجی وصل بود اما ندانست
حاجی خودش شخصا به بالا متصل بود
سه؛  تاریخ ادبیات معاصر ما هرچه جلوتر می‌رود با شعرهایی مواجه می‌شود که خالی از هویت خاص شاعرانه است. شعرهایی بی‌شناسنامه؛ به طوری که نمی‌توان از روی هیچ شعری نام شاعرش را حدس زد؛ انگار دوباره باید شاعران دست به دامان «تخلص» شوند. چرا که کمتر شاعری پیدا می‌شود که زبان و نگاه و اندیشه خاص خودش را داشته باشد. شعرهایی که در نتیجه تقلید زاده شدند و محصور در چند کلمه محدود همچون: آه و آیینه و ساحل و صخره و فواره و بوسه و... شده‌اند. همه اینها محصول بی‌فلسفگی شاعران‌ است. وقتی  هنرمندان عرصه سخن بی‌هیچ پشتوانه علمی و فلسفی وارد ادبیات و شعر می‌شوند ماحصلش همین تکرار و از روی هم‌نویسی است.
اما شعرهای عباس احمدی از این جنس شعرها نیست. زبان و بیان خاص خودش را دارد. اگرچه گاهی با عباراتی مواجه می‌شویم که نزدیک به زبان طنز است اما باز هم هویت خود را حفظ کرده اند:
 کم کم پیاز داغ غمت را زیاد کن
چایی نخورده، آش پر از کشک خاله شو
حال که بحث زبان به میان آمد لازم دانستم به نکته‌ای در این خصوص اشاره کنم: در این مجموعه گاهی با ابیاتی مواجه می‌شویم که در عین جدی بودن، طنز است. اگرچه تنها در یک بیت است که می‌توان به شاعر خرده گرفت ولی در باقی ابیات از این دست، می‌توان آنها را پذیرفت. بیت اول شعر «ابهام عاشقانه» که به حضرت اباعبدالله‌الحسین تقدیم شده است:
  بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت
چندین هزار کشته و زخمی بجا گذاشت
 همانطور که می‌بینید زبان این بیت زبان طنز است. چرا که چندین هزار کشته و زخمی بجا گذاشتن را بارها از اخبار صدا و سیما شنیده‌ایم و استفاده از آن تعبیر در چنین شعری که دارای جانمایه آیینی و مذهبی است به شعر طنز نزدیک است تا جدی. هم چنین چند رباعی دیگر که بین مرز جدی و طنز معلق‌اند:
 کارش به ته غزل کشیده چشمت
تا سرمه‌ای از عسل کشیده چشمت
زیر مژه‌ات هزار دل زندانی است
از بس چک بی‌محل کشیده چشمت
همچنین در رباعی دیگر می‌گوید:
 تک رابط بین ریل و واگن عشق است
فرمول مونوکسید کربن عشق است
از جاذبه سیب دلت فهمیدم
قانون چهارم نیوتن عشق است
چهار؛  از دیگر ویژگی‌های شعر دکتر احمدی استفاده از اصطلاحات و ضرب‌المثل‌های عامیانه است که اگرچه در برخی موارد - همانطور که اشاره شد- شعر جدی را به طنز نزدیک کرده ولی غالبا به زیبایی شعر افزوده است؛در زیر به ذکر چند نمونه اکتفا می‌کنم و داوری نهایی آن را به  خواننده این سطور واگذار می‌نمایم:
 با چانه زدن صاحب تخفیف شدیم
غرق چمدان و بقچه و کیف شدیم
محموله عشق را خریدیم اما
در گمرک دل دوباره توقیف شدیم
...
 از عشق اگر چه دستمان کوتاه است
در ناز کشیدن ید طولی داریم
...
 نسلی از هول هوس افتاد در دیگ هوا
شهری از ترس عدالت خانه ارواح شد
...
‌ای نام تو خوش بوتر از آلاله و شب بو
یک عالمه گل کاشته‌ای در خم ابرو
...
 بیرق سبز رضا قصد هلاکم داشت...حیف
کاش بالا برده بودم بیرق تسلیم را
...
پنج؛ سخن پایانی اینکه شاعر«چای چوپان» این روزها اگرچه بیشتر طنزپردازی می‌کند اما نشان داده است در شعر جدی هم موفق است. ما نیز امیدواریم که در سال‌های آتی بیشتر شاهد شعرهای جدی او باشیم اگرچه شاعر اگر شاعر باشد در هر حوزه‌ای موفق است و برای ادبیات موثر.