علیرضا قزوه، از نخلستان تا خیابان
رضا اسماعیلی
حوزۀ هنری و علیرضا قزوه
فکر میکنم سالهای 59 یا 60 بود که پایِ من به حوزۀ هنری (حوزۀ اندیشه و هنرِ اسلامیِ سابق) باز شد. حوزۀ هنری، اوّلین پایگاهِ شاعران، نویسندگان و هنرمندانِ انقلابِ اسلامی بود که همۀ اصحابِ فکر و فرهنگ، به صورتِ هفتگی در آن انجمن میکردند.
داستانِ ورودِ من به حوزۀ هنری، با دعوتی رسمی از سوی قیصر امینپور آغاز شد؛ دعوت به شرکت در جلساتِ هفتگیِ نقد و بررسیِ شعر. من نیز که در آن روزها جوانی نوزده ساله بودم و عطشِ فراوانی برای شرکت و حضور در جلساتِ ادبی داشتم، با اشتیاقِ فراوان، این دعوت را پذیرفتم و اینچنین بود که زمینۀ آشناییِ من با نسلِ اوّلِ شاعرانِ انقلابِ اسلامی فراهم شد؛ شاعرانی که بسیاری از آنان در سالهای گذشته به دیاری دیگر کوچیدهاند و هماکنون در کنارِ ما نیستند؛ بزرگوارانی چون «سلمان هراتی»، «قیصر امینپور»، «سیّدحسن حسینی»، «نصرالله مردانی» و «سپیده کاشانی».
و عزیزانی که امروز نیز از فیض حضورشان بهرهمندیم: «یوسفعلی میرشکّاک»، «محمّدرضا عبدالملکیان»، «احمد عزیزی»، «پرویز بیگی حبیبآبادی»، «حسین آهی»، «عبّاس براتیپور»، «سیمیندخت وحیدی»، «محمّدرضا محمّدی نیکو»، «وحید امیری»، «محمّدعلی محمّدی»، «حسین اسرافیلی»، «ضیاءالدّین ترابی» و... «علیرضا قزوه» نیز از دیگر شاعرانی بودکه در آن روزها در جلساتِ هفتگیِ حوزۀ هنری حضوری تأثیرگذار و پُررنگ داشت.
در اینجا اشاره به این نکته نیز ضروریست که «نسلِ اوّلِ شاعرانِ انقلاب» با اقتدا به شاعرانِ بزرگواری چون «مهرداد اوستا»، «حمید سبزواری»، «علی موسوی گرمارودی»، «طاهره صفّارزاده»، «علی معلّم دامغانی» و « مشفق کاشانی »، «محمود شاهرخی» در این مسیرِ روشن طیّ طریق میکردند. در واقع سنگِ بنای حوزۀ هنری که تاکنون برکاتِ فراوانی را برای انقلابِ اسلامی به همراه داشته است، به همّتِ این شاعرانِ پیشکسوت و بزرگوار نهاده شد.
من برای اوّلین بار در حوزۀ هنری با علیرضا قزوه آشنا شدم. آن روزها قزوه شاعری جوان و پُرشور بود که با حضورِ تأثیرگذارِ خود در جلساتِ شعر، نگاهِ تأمّلبرانگیزِ شاعرانِ دیگر را به خود متوجّه میساخت و همواره شعرهای او موردِ توجّه و تشویقِ جمعِ شاعرانِ حاضر در مجلس قرار میگرفت.
امّا علاوه بر «خوب شعر گفتن» و «شعرِ خوب گفتن»، آنچه که باعث میشد قزوه به عنوانِ یک شاعرِ جوان در مرکزِ توجّه قرار بگیرد، ویژگیهای اخلاقیِ او بود؛ ویژگیهایی همچون خونگرمی، شوخطبعی، سادگی، بیادّعایی و حاضرجوابی. گاهی نیز بعضی از این ویژگیها - از جمله شوخطبعی و حاضرجوابی - کار دستِ قزوه میداد و به خاطرِ سوءِبرداشتِ دوستان، باعثِ ایجادِ کدورتهایی بینِ او و دیگران میشد. البتّه قزوه در اوّلین فرصت، این کدورتها را با دستِ مهربانی از قلبِ دوستان پاک میکرد؛ چنان که امروز نیز - بیش از گذشته - بر این مرام استوار است.
و امّا برای آنکه مصداقی برای ویژگیهایی که برشمردم بیاورم، شما را به زمزمۀ غزلی از او دعوت میکنم که از سرِ دلتنگی در تاریخِ 24 مهر 1386 در «دهلیِ نو» سروده است؛ غزلی که همچون آیینهای بیغبار، سیمای مهربان و دوستداشتنیِ شاعرِ «از نخلستان تا خیابان» را به تماشا میگذارد. با هم میخوانیم:
از شبِ کوچه و از صبحِ خیابان چه خبر؟
بیخبر نیستم از ایمان، از نان چه خبر؟
دلِتان پنجرۀ بازترین رو به خداست
قاصدک! راستی از «رحمت» و «باران» چه خبر؟
آفتابیست هوایِ دلِ «قیصر» آیا؟
بچّهها خوباند؟ از خانۀ «سلمان» چه خبر؟
...
«منزوی»هایِ جوان، باز غزل میگویند؟
«آسمان»، «فاضل»، از تکتکِ یاران چه خبر؟
...
در خبر خواندم؛ «شوریده»ی «شیدا» هم رفت
دوستان! راستی از حالِ «پریشان» چه خبر؟
تا پری گفت کسی، یادِ «فرید» افتادم
گفتم: از «خسروِ» خوبانِ صفاهان چه خبر؟
...
چون غمِ کوه، غمِ کوه، بزرگ است غمت
از ترَکهایِ کفِ دستِ بیابان چه خبر؟
دفترِ خاطرهات پُر شده از صبح و سلام
کس نمیپرسد: از گریۀ پنهان چه خبر؟
دیدنِ هند، به یک بار میارزد ای ماه!
از خراسان چه خبر داری؟ از ایران چه خبر؟ (1)
با دوستان مروّت، با دشمنان مُدارا
قزوه از جمله شاعرانیست که سلوکِ ادبیِ او با دوستان و دشمنان، آموزنده و مثالزدنیست. او به راستی مصداقِ مجسّمِ این بیتِ حضرتِ لسانالغیب؛ حافظِ شیرازیست که میفرماید:
آسایشِ دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مُدارا
او دوستان را با مِهر و مردمی مینوازد و دشمنان را با جوانمردی و اعتدال از کوبیدن به طبلِ دشمنی بازمیدارد.
نقشِ قزوه در پیوستنِ بسیاری از شاعرانِ معاصر به جبهۀ شعرِ انقلاب و سرودنِ شعر برای انقلاب، امام و شهیدان، غیرِ قابلِ انکار است.
این درست است که قزوه شاعری مؤمن، متعهّد و آرمانگراست، امّا این آرمانگرایی، او را در حصارِ انحصارطلبی و تنگنظری گرفتار نساخته است. تعریفِ این شاعرِ روشناندیش از آرمانگرایی، بستنِ درها و ندیدنِ دیگران نیست بلکه تبدیلِ تهدیدها به فرصت و استفاده از همۀ امکانات و تریبونها برای تقویتِ جبهۀ انقلاب است.
آری، شاعرِ دلشدۀ «از نخلستان تا خیابان»، فارغ از هرگونه قیل و قال، و به برکتِ عشق به حضرتِ ذوالجلال، همچنان با دوستان به مروّت و با دشمنان به مداراست، و رهپویِ صبحِ صادقِ فردا:
یک دَم رها ز همهمه و قیل و قال باش
غوغاست در قیامتِ عشّاق، لال باش
چشمی ببار و چشمۀ آبِ حیات شو
دل را بشوی و آینۀ ذوالجلال باش
فردا که کوهها همه سیمرغ میشوند
پَر میکشد زمینِ خدا، فکرِ بال باش
حسرت نصیبِ ماضی و مستقبلی چرا؟
جز در خدا مقام مکن، اهلِ حال باش!(2)
مولا، ویلا نداشت!
قزوه به نظرِ راقمِ این سطور، شاعری دوستداشتنی و سهیم در «شعرِ اعتراضِ مسلمانی» است. (3)
با پذیرشِ قطعنامۀ 598 سازمانِ مللِ متّحد توسّطِ ایران و همزمان با پایان یافتنِ جنگ، شعرِ انقلاب و دفاعِ مقدّس واردِ مرحلۀ تازهای از حیاتِ خود شد؛ دورهای که میتوان آن را با عنوانِ «شعرِ دورۀ بعد از جنگ» موردِ بررسی و ارزیابی قرار داد.
شعرهایی که توسّطِ شاعران در این دوره با موضوعِ «انقلاب و دفاعِ مقدّس» سروده شده، در ذیلِ عنوانِ «شعرِ دورۀ بعد از جنگ» قرار میگیرد؛ سرودههایی برخوردار از مضامینِ سیاسی - اجتماعی؛ سرودههایی که مجموعۀ آنها را ذیلِ عنوانِ «شعرِ حسرت و اعتراض» میتوان موردِ بررسی و ارزیابی قرار داد.
«شعرِ اعتراض»، شعری با مضامینِ تندِ سیاسی- اجتماعیست؛ شعری حسرتزده، پرخاشگر و معترض؛ معترض به استحالۀ فرهنگی، معترض به تبعیض و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، معترض به احیایِ فرهنگِ سرمایهسالاری و افزایشِ فاصلههای طبقاتی در جامعه، معترض به اشرافیگری و تجمّلگرایی، معترض به خاموشی و فراموشیِ مردانِ جبهه و جنگ و بازماندگانِ شهدا و...
بدیهیست که شعری از این جنس، چندان موردِ استقبال و توجّهِ مسئولان و متولّیانِ امر قرار نمیگیرد؛ مسئولانی که خود در به وجود آمدنِ این وضعیت و دامن زدن به آن بیتقصیر نیستند! ولی علیرغمِ بیاعتنایی و سکوتِ مسئولان، این گونه از شعر به علتِ برخورداری از مؤلّفهها و ویژگیهایی چون سادگی، صداقت، صراحت، جسارت و همزبانی با مردم، شدیداً موردِ استقبالِ عمومی قرار میگیرد و مردم بر پیشانیِ آن مُهرِ تأیید میزنند. همین توجّه و استقبالِ عمومی باعث میشود که شاعرانِ اینگونه شعرها با جسارت و اعتماد به نفسِ بیشتری در این عرصه گام بردارند و برای واگویۀ دردهای اجتماعی و ترجمانِ زخمهای نسلِ جبهه و جنگ از یکدیگر سبقت بگیرند.
یکی از شاخصترین شعرهایی که در آن روز و روزگار به دلیلِ برخورداری از همین ویژگیها گُل کرد و موردِ استقبالِ عمومی قرار گرفت، شعرِ «مولا، ویلا نداشت» سرودۀ شاعرِ دردآگاهِ انقلاب، علیرضا قزوه بود که بعدها به همراهِ تعدادی دیگر از شعرهای اجتماعی - سیاسیِ او در مجموعۀ «از نخلستان تا خیابان» به دستِ چاپ سپرده شد.
در اینجا بیمناسبت نیست که برای تجدیدِ خاطره، بخشی از این شعرِ ارزنده و تأثیرگذار را با هم زمزمه کنیم:
گفتم: چیزی بخوان
گفت شرمندهام
یک سال است چیزی نگفتهام
گفتم: برای عاطفهای که در ما مُرده است
رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصّلواه!
...
من فکر میکنم شاعری زخمِزبان میخواهد
نه مبانی، نه بیان میخواهد
شاعر یعنی مویِ دماغِ سیاستبازان
شاعری که با خیالِ راحت میخوابد
اصلاً شاعر نیست
...
بیا به آفتابیِ نهجالبلاغه برگردیم
چرا نهجالبلاغه را جدّی نمیگیریم؟
مولا، ویلا نداشت
معاویه کاخِ سبز داشت
پیامبر به شکمش سنگ میبست
امام سیبزمینی میخورد
البتّه به شما توهین نشود
...
پیش از آنکه بر من حدّ تهمت جاری کنید
من بر خویشتن حدّ وجدان جاری کردهام
من دو شاهدِ عادل دارم
قرآن و نهجالبلاغه
من چاپلوس نیستم
تملّق نمیگویم
امّا قدرِ امام را میدانم
بیایید قدرِ مردم را بدانیم
بیایید مثلِ مولا با مردم همدردی کنیم
بیایید امام را اذیت نکنیم
بیایید امام را نصیحت نکنیم
...
مادرم دفترچۀ خدماتِ درمانی ندارد
و همیشه ابوالفضل به دادش میرسد
او برای شهیدان اشک میریزد
حلوا میپزد
و به ما یاد میدهد که چگونه شبهای جمعه
با چهار قاشق حلوای نذری سیر شویم
او قبرِ شهیدان را با دست میشوید
بوی فقر و غربت
تمامِ پرچمهای سبز و سرخ را به بوسه میگیرد
وقتی باد، چادرِ وصلهدارش را تکان میدهد
...
او نمیداند «کادیلاک» چه جانوریست
و داخلِ هواپیما چه شکلیست
امّا خوب میداند
که شمشیرِ امام حسین از طلا نبوده است
و امام زمان در جزیرۀ خضرا نیست
او قلبش برای انقلاب میتپد
و هر شب دعا میکند که
پیروزی با امام باشد
و «آقا» بیاید. (4)
بیهیچ تردیدی نامِ قزوه را نیز باید در کنارِ نامِ شاعرانِ بزرگی چون «طاهره صفّارزاده»، «علی معلّم دامغانی»، «سلمان هراتی» و «سیّدحسن حسینی» که از پیشآهنگان و طلایهدارانِ شعرِ اعتراض بودند نوشت و به خاطر سپرد؛ و آن هم نه فقط به خاطرِ شعرِ «مولا، ویلا نداشت»، بلکه به خاطرِ همۀ شعرهایی که تاکنون سروده است؛ زیرا از یک منظر میتوان گفت که تمامِ شعرهای او لهجهای حماسی و معترض دارد.
اعتراض در شعرهای قزوه چند وجه دارد؛ گاهی اعتراض به تبعیضها و بیعدالتیهای سیاسیاجتماعیِ داخلیست، گاهی اعتراض به بیعدالتیهای جهانی، گاهی اعتراض به نفاق و تزویر و دینفروشیِ بعضی از مدّعیانِ دین، و گاهی نیز اعتراض به خویشتنِ خویش؛ چنان که در شعرِ زیر میخوانیم:
ز پا انداخت آخر سرکشیهای هوس، ما را
شبانگَه با کدام امّید میخوانَد جرس، ما را
به امّیدِ رهایی، راه را چون باد میرفتیم
رها میکرد اگر یک لحظه زنجیرِ هوس، ما را
هوس کم بود، شد رنگ و ریا هم مشکلی دیگر
دعا کُن واعظِ ما واگذارد یک نفَس ما را (5)
قرارِ ما، پایِ «بشنو از نِی»
یکی از شیرینترین خاطراتی که من از قزوه دارم، به سال 1368 و دورانِ همکاریِ من با او در روزنامۀ اطّلاعات برمیگردد. در این سال، من نیز بعدازظهرها با سرویسِ ادبیِ روزنامۀ اطّلاعات همکاری میکردم و هر روز در تحریریۀ روزنامه در کنارِ ویرایش و تنظیمِ مطالبِ صفحۀ «وادیِ ادبیات»، به قزوه نیز در سامان دادنِ مطالبِ «بشنو از نی» کمک میکردم. البتّه مدیریت و ادارۀ این صفحه با او بود و من تنها دستی از دور بر آتش داشتم.
صفحۀ ادبیِ «بشنو از نی» روزنامۀ اطّلاعات، یکی از حرفهایترین، مقبولترین و پُرخوانندهترین صفحاتِ ادبیِ بعد از انقلاب بود که سهشنبهها چاپ میشد. بنیانگذار و مسئول این صفحه، شاعرِ متعهّد، توانمند و خوشنامِ معاصر، علیرضا قزوه بود که به خاطرِ برخورداری از سعۀ صدرِ شاعرانه و تسلّط و اشراف بر حوزۀ ادبیاتِ معاصر، با دایر کردنِ بخشهای متنوّع و جذّاب در این صفحه، همۀ سلیقهها و ذائقههای ادبی را به همکاری با این صفحه وسوسه کرده بود. نقدِ ادبی، مصاحبه، ترجمه، معرّفیِ کتاب و چاپِ تازهترین و شاخصترین نمونههای شعرِ معاصرِ ایران، از جمله بخشهای خواندنی و پُرطرفدارِ این صفحۀ ادبی بود.
متأسّفانه بعد از تعطیلیِ این صفحه و تا به امروز، هیچ صفحۀ ادبیِ دیگری نتوانسته است جای خالیِ این صفحه را در میانِ نشریات پُر کند و انتظارات و مطالباتِ جامعۀ ادبیِ امروز را برآورده سازد. جانِ کلام این که «بشنو از نی» - به دور از هرگونه تعارف و اغراقی - در تاریخِ چاپِ صفحاتِ ادبی، همچنان به عنوانِ یک پدیدۀ غیرِ قابلِ تکرار باقی مانده است.
امروز نیز راهاندازیِ وبلاگِ «شعرِ فارسیزبانان» که مدّتیست به سایتِ «شاعرانِ فارسیزبان» ارتقاء یافته است، شاید بتواند تا حدودی تداعیکنندۀ خاطرۀ خوشِ صفحۀ ادبیِ «بشنو از نی» در ذهنِ جامعۀ ادبی باشد؛ با این تفاوت که امکانِ دسترسی به اینترنت و ورود به فضای مجازی برای همۀ علاقهمندان به شعر و ادبیات وجود ندارد؛ هرچند که این ابتکار نیز در جایِ خود برای اعتلای زبان و شعر و ادبیاتِ فارسی و همچنین تعاملِ شاعرانِ ایران با شاعرانِ فارسیزبانِ سایرِ کشورها، ابتکاری ارزنده و قابلِ تقدیر است.
شاعری نواندیش، خلّاق و مبتکر
دوستانی که مرا از نزدیک میشناسند، خوب میدانند که من اهلِ مداهنه نیستم. در موردِ علیرضا قزوه نیز در این یادداشتهای کوتاه سعی کردهام همینگونه باشم و در دایرۀ اعتدال حرکت کنم. ولی دور از انصاف و تقوای ادبی میدانم که نگویم که قزوه ذاتاً شاعر است.
فکر میکنم حتّی دشمنانِ قزوه نیز بر این نکته اتّفاقِ نظر دارند که او از استعداد و نبوغِ ادبیِ خاصّی برخوردار است؛ آنچنان که اگر مشغلههای کاری او را رها کند، میتواند در طولِ یک شبانهروز، چندین غزل و قصیده بپردازد. من خود اخیراً شاهد بودم که در فاصلۀ یک غیبتِ دو سه ساعته از سایتِ شاعرانِ فارسیزبان، برای حضرتِ علی بن موسیالرّضا(ع) قصیدهای فاخر و استوار سرود که اگر شما هم - فارغ از حبّ و بغضهای شخصی ـ این قصیده را بخوانید، اعتراف میکنید که این سروده، از قصایدِ شاعرانِ بزرگِ همروزگارِ ما چیزی کم ندارد.
دایرۀ نواندیشی و خلّاقیتِ قزوه، فقط محدود به شعر نیست. به جرأت میتوانم بگویم که او در طولِ سه دهۀ گذشته، در تمامِ عرصههایی که ظاهر شده، خوش درخشیده است. هنوز سالهای حضورِ پُرنشاطِ او در حوزۀ هنری را به یاد دارم که چگونه با انگیزۀ بالا و سختکوشیِ تمام، برای شناسایی و جذبِ شاعرانِ جوان و چاپِ آثارشان خود را به آب و آتش میزد. همینطور، اصحابِ فکر و فرهنگ، خاطرۀ حضورِ ماندگارِ او در روزنامۀ اطّلاعات و مدیریتِ صفحۀ «بشنو از نی» را که سالها عرصهای پویا برای تعامل و هماندیشیِ شاعرانِ معاصر بود، فراموش نکردهاند.
زمانی هم که مسئولیتِ برنامهریزی و مدیریتِ «دیدارهای سالانۀ شاعران با مقاممعظم رهبری» به دوشِ قزوه گذاشته شد، او با هوشمندیِ تمام، تلاش کرد که از این فرصتِ ناب و نایاب برای تثبیتِ ادبیاتِ انقلاب و معرّفیِ شاعرانِ متعهّد، شناسنامهدار و جریانساز استفاده کند تا از رهگذرِ این دیدارها، کاروانِ شعر و ادبِ انقلاب در مسیرِ باروری و بالندگیِ بیشتر حرکت کند و زمینۀ رشد و اعتلای شعرِ باشکوهِ پارسی - بیش از پیش - فراهم گردد.
حضورِ کوتاهمدّتِ قزوه در مقامِ دبیریِ شورای شعرِ وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی نیز از دیگر عرصههایی بود که او توانست به خوبی در آن قابلیتها و توانمندیهای مدیریتیِ خویش را به فعلیت درآورد و با ارائه و اجرای طرحهای کلانی چون چاپِ آبرومندِ مجموعه کتابهای گزیدۀ اشعارِ شاعرانِ معاصر در شمارگانِ قابلِ توجّه و بنیانگذاریِ «جشنوارۀ بینالمللیِ شعرِ فجر»، راه را برای تکریمِ شعر و شاعران و معرّفیِ شعرِ انقلاب به جهانیان هموار سازد.
اجرای این دو طرحِ بزرگ- بیهیچ مبالغهای - شعرِ انقلاب را از حالتِ انفعال، و شاعران را از پیلۀ انزوا بیرون آورد. بهخصوص برگزاریِ همایشِ شاعرانِ ایران و جهان که یکی دیگر از دستاوردهای بزرگِ برگزاریِ جشنوارۀ بینالمللیِ شعرِ فجر بود، راه را برای تعاملِ بیشترِ شاعرانِ ایران با شاعرانِ جهان فراهم کرد که این دستاوردِ کمی نیست. هرچند مدّتزمانِ حضورِ قزوه در مقامِ دبیریِ شورای شعرِ وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی خیلی کوتاه بود، ولی اتّفاقاتی که در همین مدّتِ کوتاه و به واسطۀ حضورِ تأثیرگذارِ او در عرصۀ ادبیات افتاد، آنچنان بزرگ بود که همۀ چشمها را خیره کرد و زبان جامعۀ ادبیِ ایران را به تحسین و آفرینگویی گشود. اتّفاقاتی از این دست که در طولِ سه دهۀ گذشته برای شاعران به آرزویی محال و دستنایافتنی تبدیل شده بود، به همّتِ این شاعرِ دردآگاهِ روزگارِ ما رنگِ واقعیت گرفت و امروز به برکتِ آن خطشکنیها، گامهای بلندِ دیگری توسّطِ مسئولین در مسیرِ باروری و بالندگیِ ادبیات و رشد و اعتلای زبانِ پارسی برداشته میشود که این تلاشهای خجسته، جامعۀ ادبیِ ایران را به آیندهای روشن امیدوار ساخته است.
از دیگر ابتکاراتِ قزوه، ایدۀ راهاندازیِ وبلاگ و سایتِ «شاعرانِ پارسیزبان» و همچنین سایتِ «استادانِ زبانِ فارسیِ هند و ایران» است؛ دو سایتی که حکمِ پلِ رابط را دارند؛ پُلهای رابطی که فاصلهها را کوتاه و دلها را نزدیک میکند و بینِ شاعرانِ ایران و شاعرانِ فارسیزبانِ جهان پیوند برقرار میکند.
مطمئنّاً حضورِ قزوه در هند و حشر و نشرِ او با جامعۀ ادبیِ هند، در نطفه بستنِ این ایده بیتأثیر نبوده است. ولی بسیارند شاعرانی که در کشورهای خارجی به سر میبرند امّا هرگز چنین ابتکاراتی از آنان سرنمیزند و چنین ایدههایی به ذهنِشان خطور نمیکند! بنابراین، صرفِ حضور در یک کشورِ خارجی نمیتواند به تنهایی مولّدِ چنین ایدههای بکری باشد مگر اینکه فرد نیز مستعدِ باروریِ آنها باشد؛ و قزوه از جملۀ شاعرانیست که این نبوغ و استعدادِ ذاتی را دارد. بیتردید، اگر قزوه شاعری اجتماعی نبود و نمیتوانست با جامعۀ ادبیِ هند تعاملِ سازنده برقرار کند، هرگز چنین ایدۀ بکری به ذهنش خطور نمیکرد.
بنابراین باید قبول کرد که این ویژگیهای شخصیتیِ اوست که او را در چنین میدانهایی به پیشتازی و جلوداری فرامیخواند. این شاعرِ دلشده و دردآگاه، مصداقِ این بیتِ حافظ است که میفرماید:
دست از طلب ندارم، تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
آری، قزوه، شاعری نواندیش، مبتکر و خلّاق است چرا که او عاشق است و پاکباز؛ و رمزِ توفیق و سربلندیِ او در تمامِ عرصهها نیز چیزی جز این دو نیست: «عشق و پاکبازی».
علیرضا قزوه و شعرِ آیینی
بی هیچ تردیدی علیرضا قزوه یکی از سرآمدانِ شعرِ آیینیِ روزگارِ ماست. این نه تنها گفتۀ من، که گفتۀ بسیاری از پیران و پیشآهنگانِ این عرصه است. امّا در پیِ چنین ادّعایی، انتظار این است که ویژگیهای یک شاعرِ آیینیِ خوب برشمرده شود:
الف) شاعرِ آیینی، باید «فرزندِ زمانِ خویش» باشد و شعرِ آیینی باید سیمای زلال و روشنِ انسانِ مسلمانِ عصرِ حاضر را به تماشا بگذارد؛ انسانِ مسلمان و معتقدی که در عینِ بندگی و تسلیم بودن بر آستانِ جانان، دلش میخواهد با چشمانی باز ایمان بیاورد، فلسفۀ احکام را بداند، علتِ عقلانیِ هر چیزی را سؤال کند و از گذرگاهِ شکّ و تردید به اقامتگاهِ ایمنِ یقین برسد. در یک کلام، مسلمانِ اسمی و شناسنامهای نباشد، بلکه از روی اختیار و با شناخت، پا در «وادیالاسلام» بگذارد؛ و قزوه چنین است:
نه، دیگر ساعتِ دیپلماسی کار نمیکند
و سازمانِ ملل سوخته است
مثلِ یک باتریِ قلمی!
حتّی من فکر میکنم
که از اهالیِ کوفهست
این «کوفی عنان»
و فکر میکنم که «یزید»
کسی بوده شبیهِ پادشاه فلان...
«بولتون» یک ناقصالخلقهست
و «رایس»
شعبدهبازی است
*
دیروز بُرجهای دوقلو زایید
بُروجِ مشیّده
بُروجِ شیّادی!
دنیا میدانِ شعبده نیست
که اینچنین بساطِتان را پهن کردهاید
در ساحلِ مدیترانه
بازیگرانِ سیرکِ سیاست!
آقای ساس و خانمِ رایس!
دوجنسیِ جنونِ گاوی و بوش!
بساطِتان را جمع کنید از بیروت و صور و قانا...(6)
ب) شاعرِ آیینی، رسالتِ خود را در مدح و منقبتِ مستقیمِ خاندانِ رسالت(علیهمالسّلام) خلاصه نمیکند. او بر طبقِ آموزههای دینی، برای خود رسالتی والاتر و بالاتر نیز قائل است و آن پرداختن به «آسیبشناسیِ دین» و افشاگریِ هوشمندانه و هنرمندانه علیهِ مارقین، ناکثین و قاسطین، یا به عبارتی سادهتر «دینفروشانِ دنیاپرست» است.
شعرِ آیینی باید شعری بیدارگر، افشاکننده و حرکتآفرین باشد؛ شعری روشنیافروز و ظلمتسوز، به مثابۀ شبچراغی برای در راه ماندگان و گمشدگان. از همین روست که باید گسترۀ آن بسی فراتر از مدح و مرثیه باشد. البتّه مدح و مرثیه در جایِ خود خوب است ولی همۀ سرمایۀ شعرِ آیینی نیست. اقیانوسِ کرانهناپدیدِ شعرِ آیینی، گوهرهای ناب و ناسُفتۀ دیگری نیز دارد که صیدِ این گوهرها، غوّاصانِ دریادل و خطرآشنا میخواهد؛ غوّاصانِ از جان گذشتهای که «خطر کردن» را آموختهاند و در این مسیر از هوسِ «نام و نان» چشم دوخته.
قزوه نیز در زُمرۀ شاعرانیست که بر این صراط، مستقیم، و بر این قبله و قبیله، دل باخته است؛ شاعری رند و قلندر از تبارِ حافظ که در عینِ تعهّدِ دینی و دلسپردگی به اسلام و انقلاب، هرگاه که اسلام و انقلاب و ارزشهای انسانی را در هجومِ بیامانِ نامردی و نامردمیِ «دینفروشانِ دنیاپرست» میبیند، شمشیرِ اعتراض و دادخواهی از نیامِ غیرت میکِشد و با حنجرۀ زخمیِ عشق، ندای بیداری سرمیدهد و «بهشتِ گمشدۀ عدالت» را آرزو میکند. بیتهای برگزیدۀ زیر، مصداقهای خوبی برای اثباتِ این ادّعاست:
وقتی دلِ شکسته نیِستانِ غربت است،
تنها بهشتِ گمشدۀ ما عدالت است
*
سخت گمنامید، امّا ای شقایقسیرَتان!
کیسه میدوزند با نامِ شما، شیّادها
*
سوگند بر جلالتِ حق، جایِ سجده نیست
داغی که نقش بسته به پیشانیِ شما
من پیش از آن که کفرِ شما برملا شود
تردید داشتم به مسلمانیِ شما
*
سفره خالی، چشمها بیدار، گوشها از گفتوگو سرشار
با تواَم ناچار - ای دیوار! - باخبر از دردِ مردم باش
*
گفتم: آری، آری، اعتراض و عشق حقّ ماست
حقّ مردمی که دستِشان به نان نمیرسد
*
منصور تویی، خرقۀ پشمینه نفاق است
برگرد به حلّاجیِ این پنبه به گوشان
*
هلا! دینفروشانِ دنیاپرست!
سکوتِ شما پشتِ ما را شکست
اگر داغِ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشتِ دین میزنید؟
پ) شاعرِ آیینی باید تندیسِ «عزّتِ نفس» و «مناعتِ طبع» باشد و به هنگامِ سرودن و آفرینشِ ادبی، از به کار بُردنِ تعابیری که گوهرِ عزّتِ نفسِ او را خدشهدار میکند، سخت بپرهیزد. اظهارِ خاکساری و فروتنی در مقابلِ خاندانِ رسالت(علیهمالسّلام) کارِ پسندیدهایست، ولی این اظهارِ فروتنی باید در دایرۀ آموزهها و تعالیمِ دینی صورت گیرد و فراتر از آن مُجاز نیست.
پا بیرون نهادن از این دایرۀ تعریفشده، یعنی حرکت در مسیری مخالف با رسالتِ انبیاء و اولیای الهی. یادمان باشد که فلسفۀ بعثتِ پیامبرِ گرامیِ اسلام(ص) احیایِ مکارمِ اخلاقیست؛ یعنی تکریمِ انسان به عنوانِ «اشرفِ مخلوقات» و هدایتِ او در مسیرِ «انسانِ کامل شدن» و رستگاری. بنابراین، به کار بُردنِ تعابیرِ سخیفی همچون سگ، نوکر و... در شأنِ یک شاعرِ آیینی نیست و بدونِ هیچ تردیدی ائمۀ معصومین(ع) نیز هرگز به این کار راضی نیستند.
قزوه در شمارِ آن دسته از شاعرانِ آیینیست که شدیداً به این اصل وفادار و مؤمن هستند. او شاعریست «عزّتمدار» که به مددِ دانش و بینشی عمیق و اجتهادی پیامبرگونه، در سیر و سلوکی عاشقانه و کشف و شهودی عارفانه، با جانِ کلمات به سماع برمیخیزد و از ژرفای اقیانوسِ کرانهناپدیدِ واژگان و کلمات، به استخراجِ گوهرهای نابِ معنا دست مییازد:
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراقِ مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدارِ اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
این سرخیِ غروب که همرنگِ آتش است
توفانِ کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است(7)
نگاهِ شاعرِ آیینیِ راستین به کربلا، از جنسِ چنین نگاهیست؛ نگاهی مستند، به دور از تحریف، عزبتمدار و غرورآمیز؛ نگاهی برآمده از بصیرت، حکمت و معرفتِ دینی و عاشورایی.
آری، شعرِ آیینی، شعرِ فضیلتها و ارزشهاست. شعرِ عشق، حماسه، عرفان، حکمت، پایداری، ستمسوزی، استکبارستیزی، حقطلبی و عدالتخواهیست. هرکس چیزی غیر از این بگوید و به گونهای دیگر بیندیشد، به یقین راه به خطا بُرده و از مسیرِ روشن و سعادتبخشِ نهضت و قیامِ حضرتِ ابا عبداللهالحسین(ع) فاصله گرفته است که هرگز چنین مباد.
از این منظر، قزوه و شاعرانی همچون او، برای نسلِ جوانِ شاعرانِ آیینیِ ما میتوانند بهترین اسوه و الگو باشند. امّا متأسّفانه با تمامِ توانمندیها و قابلیتهای ادبیِ خود، مظلوم واقع شدهاند. شنیدنِ حدیث این مظلومیت از زبانِ شاعرِ بزرگی همچون علی معلّم که خود نیز از نامآورانِ عرصۀ شعرِ آیینیست، خالی از لطف نیست:
«... ادبیات و هنرِ انقلاب، مظلوم واقع شد؛ نه به خاطرِ خصومتِ بسیاری با خودِ انقلاب، بلکه به نظرِ من مهمترین مسئلهاش این بود که بچّههای انقلاب از یکدیگر حمایتِ جدّی نکردند و همدیگر را درنیافتند و نقّادیِ سازنده در موردِ هم نداشتند و اگر داشتند ناچیز بود؛ ایراد و تنقیدش از صرّافی و نقّادیِ عارفانهاش بیشتر بود.»
استاد معلّم در ادامه به ترکیببندِ «با کاروانِ نیزه» اشاره میکند و دربارۀ ارزشِ ادبیِ آن چنین میگوید:
«یکی از کارهای ارزشمندِ قزوه، ترکیببندیست که در آن قطعاً نظر به ترکیببندِ «محتشم کاشانی» و شاعرانی که قبل و بعد از او ترکیببند و ترجیعبندِ آیینی گفتهاند، داشته است. ولی ترکیببندِ او از جهتِ ساخت و پرداخت، با همۀ کسانی که بعد از محتشم ترکیببند گفتهاند و نیز خودِ محتشم، متفاوت است. زبانش زبانِ روزگار ماست. خالی از عیب و ایرادهای جزیی نیست ولی حسن و زیبایی و کمالش به مراتب بر دقایقی که شاید از نوعی ضعف محسوب شود، ترجیح دارد.» (8)
ترکیببندِ عاشوراییِ «با کاروانِ نیزه» تا حدودِ زیادی از شخصیتِ شیعیِ شاعرِ آن نیز رمزگشایی میکند. در پشتِ واژگانِ زلال و آسمانیِ بند بندِ این ترکیببندِ از دل برآمده، ما سیمای پُرصلابتِ شاعری را به نظاره مینشینیم که بر بالِ کلماتی اهورایی عروج میکند و کربلا را از ورای حجابهای ظلمانی و نورانی - با چشمِ دل ـ به تماشا مینشیند؛ شاعری راستقامت و سربلند که شورهزارِ جانش تشنۀ لبّیک به ندای «هَل مِن ناصر ینصرنیِ» سرور و سالارِ شهیدانِ کربلاست تا به برکتِ این لبّیک، کویرستانِ جانش را بهارستانِ رستگاری کند و فردا بر آستانِ جانان، گُلبانگِ سربلندی سر دهد.
در این ترکیببندِ عاشورایی، واژهها دستِ روحِ ما را میگیرند و در سماعی حماسی و سرخ، به آسمانِ اشراق میبرند. نجابت و اصالتِ واژهها در این منظومۀ الهی به حدّیست که ما با هیچیک از واژگانِ آن احساسِ ناآشنایی و بیگانگی نمیکنیم. همۀ واژهها در این مینیاتورِ عاشورایی، مَحرمانِ خلوتِ اُنس و مقرّبانِ آستانِ حضرتِ کریماند. شرطِ راهیابیِ ما به این حلقه نیز اهلیت و مَحرمیت است:
تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی
گوشِ نامَحرم نباشد جای پیغامِ سروش
حُسنِ ختامِ این گفتار را به ابیاتی از آخرین بندِ با کاروانِ نیزه اختصاص میدهم و دامنِ سخن را برمیچینم:
قربانِ آن نِیی که دَمندش سحَر مُدام
قربانِ آن مِیی که دهندش علیالدّوام
قربانِ آن پَری که رسانَد تو را به عرش
قربانِ آن سَری که سُجودش شود قیام
هنگامۀ بُرون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این، خطّی از حکایتِ مستانِ کربلاست
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام
تسبیح گریه بود و مصیبت دو چشمِ ما
یک الاَمان ز کوفه و صد الاَمان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
*
با کاروانِ نیزه به دنبال میروم
در منزلِ نخستِ تو از حال میروم
پانوشتها:
1. سورۀ انگور، غزلِ 9، صفحۀ 37
2. سورۀ انگور، غزلِ 41، صفحۀ 75
3. سیّدحسن حسینی، گزیدۀ شعرِ جنگ و دفاعِ مقدّس، صفحۀ 65
4. از نخلستان تا خیابان، شعرِ مولا ویلا نداشت، صفحۀ 97
5. از نخلستان تا خیابان، غزلِ هوس، صفحۀ 43
6. سورۀ انگور، عدالت تعطیل است، صفحۀ 355
7. ترکیببندِ با کاروانِ نیزه، بندِ نخست، صفحۀ 16
8. ترکیببندِ با کاروانِ نیزه، مقدّمه، علی معلّم دامغانی، صفحۀ ۹
حوزۀ هنری و علیرضا قزوه
فکر میکنم سالهای 59 یا 60 بود که پایِ من به حوزۀ هنری (حوزۀ اندیشه و هنرِ اسلامیِ سابق) باز شد. حوزۀ هنری، اوّلین پایگاهِ شاعران، نویسندگان و هنرمندانِ انقلابِ اسلامی بود که همۀ اصحابِ فکر و فرهنگ، به صورتِ هفتگی در آن انجمن میکردند.
داستانِ ورودِ من به حوزۀ هنری، با دعوتی رسمی از سوی قیصر امینپور آغاز شد؛ دعوت به شرکت در جلساتِ هفتگیِ نقد و بررسیِ شعر. من نیز که در آن روزها جوانی نوزده ساله بودم و عطشِ فراوانی برای شرکت و حضور در جلساتِ ادبی داشتم، با اشتیاقِ فراوان، این دعوت را پذیرفتم و اینچنین بود که زمینۀ آشناییِ من با نسلِ اوّلِ شاعرانِ انقلابِ اسلامی فراهم شد؛ شاعرانی که بسیاری از آنان در سالهای گذشته به دیاری دیگر کوچیدهاند و هماکنون در کنارِ ما نیستند؛ بزرگوارانی چون «سلمان هراتی»، «قیصر امینپور»، «سیّدحسن حسینی»، «نصرالله مردانی» و «سپیده کاشانی».
و عزیزانی که امروز نیز از فیض حضورشان بهرهمندیم: «یوسفعلی میرشکّاک»، «محمّدرضا عبدالملکیان»، «احمد عزیزی»، «پرویز بیگی حبیبآبادی»، «حسین آهی»، «عبّاس براتیپور»، «سیمیندخت وحیدی»، «محمّدرضا محمّدی نیکو»، «وحید امیری»، «محمّدعلی محمّدی»، «حسین اسرافیلی»، «ضیاءالدّین ترابی» و... «علیرضا قزوه» نیز از دیگر شاعرانی بودکه در آن روزها در جلساتِ هفتگیِ حوزۀ هنری حضوری تأثیرگذار و پُررنگ داشت.
در اینجا اشاره به این نکته نیز ضروریست که «نسلِ اوّلِ شاعرانِ انقلاب» با اقتدا به شاعرانِ بزرگواری چون «مهرداد اوستا»، «حمید سبزواری»، «علی موسوی گرمارودی»، «طاهره صفّارزاده»، «علی معلّم دامغانی» و « مشفق کاشانی »، «محمود شاهرخی» در این مسیرِ روشن طیّ طریق میکردند. در واقع سنگِ بنای حوزۀ هنری که تاکنون برکاتِ فراوانی را برای انقلابِ اسلامی به همراه داشته است، به همّتِ این شاعرانِ پیشکسوت و بزرگوار نهاده شد.
من برای اوّلین بار در حوزۀ هنری با علیرضا قزوه آشنا شدم. آن روزها قزوه شاعری جوان و پُرشور بود که با حضورِ تأثیرگذارِ خود در جلساتِ شعر، نگاهِ تأمّلبرانگیزِ شاعرانِ دیگر را به خود متوجّه میساخت و همواره شعرهای او موردِ توجّه و تشویقِ جمعِ شاعرانِ حاضر در مجلس قرار میگرفت.
امّا علاوه بر «خوب شعر گفتن» و «شعرِ خوب گفتن»، آنچه که باعث میشد قزوه به عنوانِ یک شاعرِ جوان در مرکزِ توجّه قرار بگیرد، ویژگیهای اخلاقیِ او بود؛ ویژگیهایی همچون خونگرمی، شوخطبعی، سادگی، بیادّعایی و حاضرجوابی. گاهی نیز بعضی از این ویژگیها - از جمله شوخطبعی و حاضرجوابی - کار دستِ قزوه میداد و به خاطرِ سوءِبرداشتِ دوستان، باعثِ ایجادِ کدورتهایی بینِ او و دیگران میشد. البتّه قزوه در اوّلین فرصت، این کدورتها را با دستِ مهربانی از قلبِ دوستان پاک میکرد؛ چنان که امروز نیز - بیش از گذشته - بر این مرام استوار است.
و امّا برای آنکه مصداقی برای ویژگیهایی که برشمردم بیاورم، شما را به زمزمۀ غزلی از او دعوت میکنم که از سرِ دلتنگی در تاریخِ 24 مهر 1386 در «دهلیِ نو» سروده است؛ غزلی که همچون آیینهای بیغبار، سیمای مهربان و دوستداشتنیِ شاعرِ «از نخلستان تا خیابان» را به تماشا میگذارد. با هم میخوانیم:
از شبِ کوچه و از صبحِ خیابان چه خبر؟
بیخبر نیستم از ایمان، از نان چه خبر؟
دلِتان پنجرۀ بازترین رو به خداست
قاصدک! راستی از «رحمت» و «باران» چه خبر؟
آفتابیست هوایِ دلِ «قیصر» آیا؟
بچّهها خوباند؟ از خانۀ «سلمان» چه خبر؟
...
«منزوی»هایِ جوان، باز غزل میگویند؟
«آسمان»، «فاضل»، از تکتکِ یاران چه خبر؟
...
در خبر خواندم؛ «شوریده»ی «شیدا» هم رفت
دوستان! راستی از حالِ «پریشان» چه خبر؟
تا پری گفت کسی، یادِ «فرید» افتادم
گفتم: از «خسروِ» خوبانِ صفاهان چه خبر؟
...
چون غمِ کوه، غمِ کوه، بزرگ است غمت
از ترَکهایِ کفِ دستِ بیابان چه خبر؟
دفترِ خاطرهات پُر شده از صبح و سلام
کس نمیپرسد: از گریۀ پنهان چه خبر؟
دیدنِ هند، به یک بار میارزد ای ماه!
از خراسان چه خبر داری؟ از ایران چه خبر؟ (1)
با دوستان مروّت، با دشمنان مُدارا
قزوه از جمله شاعرانیست که سلوکِ ادبیِ او با دوستان و دشمنان، آموزنده و مثالزدنیست. او به راستی مصداقِ مجسّمِ این بیتِ حضرتِ لسانالغیب؛ حافظِ شیرازیست که میفرماید:
آسایشِ دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مُدارا
او دوستان را با مِهر و مردمی مینوازد و دشمنان را با جوانمردی و اعتدال از کوبیدن به طبلِ دشمنی بازمیدارد.
نقشِ قزوه در پیوستنِ بسیاری از شاعرانِ معاصر به جبهۀ شعرِ انقلاب و سرودنِ شعر برای انقلاب، امام و شهیدان، غیرِ قابلِ انکار است.
این درست است که قزوه شاعری مؤمن، متعهّد و آرمانگراست، امّا این آرمانگرایی، او را در حصارِ انحصارطلبی و تنگنظری گرفتار نساخته است. تعریفِ این شاعرِ روشناندیش از آرمانگرایی، بستنِ درها و ندیدنِ دیگران نیست بلکه تبدیلِ تهدیدها به فرصت و استفاده از همۀ امکانات و تریبونها برای تقویتِ جبهۀ انقلاب است.
آری، شاعرِ دلشدۀ «از نخلستان تا خیابان»، فارغ از هرگونه قیل و قال، و به برکتِ عشق به حضرتِ ذوالجلال، همچنان با دوستان به مروّت و با دشمنان به مداراست، و رهپویِ صبحِ صادقِ فردا:
یک دَم رها ز همهمه و قیل و قال باش
غوغاست در قیامتِ عشّاق، لال باش
چشمی ببار و چشمۀ آبِ حیات شو
دل را بشوی و آینۀ ذوالجلال باش
فردا که کوهها همه سیمرغ میشوند
پَر میکشد زمینِ خدا، فکرِ بال باش
حسرت نصیبِ ماضی و مستقبلی چرا؟
جز در خدا مقام مکن، اهلِ حال باش!(2)
مولا، ویلا نداشت!
قزوه به نظرِ راقمِ این سطور، شاعری دوستداشتنی و سهیم در «شعرِ اعتراضِ مسلمانی» است. (3)
با پذیرشِ قطعنامۀ 598 سازمانِ مللِ متّحد توسّطِ ایران و همزمان با پایان یافتنِ جنگ، شعرِ انقلاب و دفاعِ مقدّس واردِ مرحلۀ تازهای از حیاتِ خود شد؛ دورهای که میتوان آن را با عنوانِ «شعرِ دورۀ بعد از جنگ» موردِ بررسی و ارزیابی قرار داد.
شعرهایی که توسّطِ شاعران در این دوره با موضوعِ «انقلاب و دفاعِ مقدّس» سروده شده، در ذیلِ عنوانِ «شعرِ دورۀ بعد از جنگ» قرار میگیرد؛ سرودههایی برخوردار از مضامینِ سیاسی - اجتماعی؛ سرودههایی که مجموعۀ آنها را ذیلِ عنوانِ «شعرِ حسرت و اعتراض» میتوان موردِ بررسی و ارزیابی قرار داد.
«شعرِ اعتراض»، شعری با مضامینِ تندِ سیاسی- اجتماعیست؛ شعری حسرتزده، پرخاشگر و معترض؛ معترض به استحالۀ فرهنگی، معترض به تبعیض و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، معترض به احیایِ فرهنگِ سرمایهسالاری و افزایشِ فاصلههای طبقاتی در جامعه، معترض به اشرافیگری و تجمّلگرایی، معترض به خاموشی و فراموشیِ مردانِ جبهه و جنگ و بازماندگانِ شهدا و...
بدیهیست که شعری از این جنس، چندان موردِ استقبال و توجّهِ مسئولان و متولّیانِ امر قرار نمیگیرد؛ مسئولانی که خود در به وجود آمدنِ این وضعیت و دامن زدن به آن بیتقصیر نیستند! ولی علیرغمِ بیاعتنایی و سکوتِ مسئولان، این گونه از شعر به علتِ برخورداری از مؤلّفهها و ویژگیهایی چون سادگی، صداقت، صراحت، جسارت و همزبانی با مردم، شدیداً موردِ استقبالِ عمومی قرار میگیرد و مردم بر پیشانیِ آن مُهرِ تأیید میزنند. همین توجّه و استقبالِ عمومی باعث میشود که شاعرانِ اینگونه شعرها با جسارت و اعتماد به نفسِ بیشتری در این عرصه گام بردارند و برای واگویۀ دردهای اجتماعی و ترجمانِ زخمهای نسلِ جبهه و جنگ از یکدیگر سبقت بگیرند.
یکی از شاخصترین شعرهایی که در آن روز و روزگار به دلیلِ برخورداری از همین ویژگیها گُل کرد و موردِ استقبالِ عمومی قرار گرفت، شعرِ «مولا، ویلا نداشت» سرودۀ شاعرِ دردآگاهِ انقلاب، علیرضا قزوه بود که بعدها به همراهِ تعدادی دیگر از شعرهای اجتماعی - سیاسیِ او در مجموعۀ «از نخلستان تا خیابان» به دستِ چاپ سپرده شد.
در اینجا بیمناسبت نیست که برای تجدیدِ خاطره، بخشی از این شعرِ ارزنده و تأثیرگذار را با هم زمزمه کنیم:
گفتم: چیزی بخوان
گفت شرمندهام
یک سال است چیزی نگفتهام
گفتم: برای عاطفهای که در ما مُرده است
رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصّلواه!
...
من فکر میکنم شاعری زخمِزبان میخواهد
نه مبانی، نه بیان میخواهد
شاعر یعنی مویِ دماغِ سیاستبازان
شاعری که با خیالِ راحت میخوابد
اصلاً شاعر نیست
...
بیا به آفتابیِ نهجالبلاغه برگردیم
چرا نهجالبلاغه را جدّی نمیگیریم؟
مولا، ویلا نداشت
معاویه کاخِ سبز داشت
پیامبر به شکمش سنگ میبست
امام سیبزمینی میخورد
البتّه به شما توهین نشود
...
پیش از آنکه بر من حدّ تهمت جاری کنید
من بر خویشتن حدّ وجدان جاری کردهام
من دو شاهدِ عادل دارم
قرآن و نهجالبلاغه
من چاپلوس نیستم
تملّق نمیگویم
امّا قدرِ امام را میدانم
بیایید قدرِ مردم را بدانیم
بیایید مثلِ مولا با مردم همدردی کنیم
بیایید امام را اذیت نکنیم
بیایید امام را نصیحت نکنیم
...
مادرم دفترچۀ خدماتِ درمانی ندارد
و همیشه ابوالفضل به دادش میرسد
او برای شهیدان اشک میریزد
حلوا میپزد
و به ما یاد میدهد که چگونه شبهای جمعه
با چهار قاشق حلوای نذری سیر شویم
او قبرِ شهیدان را با دست میشوید
بوی فقر و غربت
تمامِ پرچمهای سبز و سرخ را به بوسه میگیرد
وقتی باد، چادرِ وصلهدارش را تکان میدهد
...
او نمیداند «کادیلاک» چه جانوریست
و داخلِ هواپیما چه شکلیست
امّا خوب میداند
که شمشیرِ امام حسین از طلا نبوده است
و امام زمان در جزیرۀ خضرا نیست
او قلبش برای انقلاب میتپد
و هر شب دعا میکند که
پیروزی با امام باشد
و «آقا» بیاید. (4)
بیهیچ تردیدی نامِ قزوه را نیز باید در کنارِ نامِ شاعرانِ بزرگی چون «طاهره صفّارزاده»، «علی معلّم دامغانی»، «سلمان هراتی» و «سیّدحسن حسینی» که از پیشآهنگان و طلایهدارانِ شعرِ اعتراض بودند نوشت و به خاطر سپرد؛ و آن هم نه فقط به خاطرِ شعرِ «مولا، ویلا نداشت»، بلکه به خاطرِ همۀ شعرهایی که تاکنون سروده است؛ زیرا از یک منظر میتوان گفت که تمامِ شعرهای او لهجهای حماسی و معترض دارد.
اعتراض در شعرهای قزوه چند وجه دارد؛ گاهی اعتراض به تبعیضها و بیعدالتیهای سیاسیاجتماعیِ داخلیست، گاهی اعتراض به بیعدالتیهای جهانی، گاهی اعتراض به نفاق و تزویر و دینفروشیِ بعضی از مدّعیانِ دین، و گاهی نیز اعتراض به خویشتنِ خویش؛ چنان که در شعرِ زیر میخوانیم:
ز پا انداخت آخر سرکشیهای هوس، ما را
شبانگَه با کدام امّید میخوانَد جرس، ما را
به امّیدِ رهایی، راه را چون باد میرفتیم
رها میکرد اگر یک لحظه زنجیرِ هوس، ما را
هوس کم بود، شد رنگ و ریا هم مشکلی دیگر
دعا کُن واعظِ ما واگذارد یک نفَس ما را (5)
قرارِ ما، پایِ «بشنو از نِی»
یکی از شیرینترین خاطراتی که من از قزوه دارم، به سال 1368 و دورانِ همکاریِ من با او در روزنامۀ اطّلاعات برمیگردد. در این سال، من نیز بعدازظهرها با سرویسِ ادبیِ روزنامۀ اطّلاعات همکاری میکردم و هر روز در تحریریۀ روزنامه در کنارِ ویرایش و تنظیمِ مطالبِ صفحۀ «وادیِ ادبیات»، به قزوه نیز در سامان دادنِ مطالبِ «بشنو از نی» کمک میکردم. البتّه مدیریت و ادارۀ این صفحه با او بود و من تنها دستی از دور بر آتش داشتم.
صفحۀ ادبیِ «بشنو از نی» روزنامۀ اطّلاعات، یکی از حرفهایترین، مقبولترین و پُرخوانندهترین صفحاتِ ادبیِ بعد از انقلاب بود که سهشنبهها چاپ میشد. بنیانگذار و مسئول این صفحه، شاعرِ متعهّد، توانمند و خوشنامِ معاصر، علیرضا قزوه بود که به خاطرِ برخورداری از سعۀ صدرِ شاعرانه و تسلّط و اشراف بر حوزۀ ادبیاتِ معاصر، با دایر کردنِ بخشهای متنوّع و جذّاب در این صفحه، همۀ سلیقهها و ذائقههای ادبی را به همکاری با این صفحه وسوسه کرده بود. نقدِ ادبی، مصاحبه، ترجمه، معرّفیِ کتاب و چاپِ تازهترین و شاخصترین نمونههای شعرِ معاصرِ ایران، از جمله بخشهای خواندنی و پُرطرفدارِ این صفحۀ ادبی بود.
متأسّفانه بعد از تعطیلیِ این صفحه و تا به امروز، هیچ صفحۀ ادبیِ دیگری نتوانسته است جای خالیِ این صفحه را در میانِ نشریات پُر کند و انتظارات و مطالباتِ جامعۀ ادبیِ امروز را برآورده سازد. جانِ کلام این که «بشنو از نی» - به دور از هرگونه تعارف و اغراقی - در تاریخِ چاپِ صفحاتِ ادبی، همچنان به عنوانِ یک پدیدۀ غیرِ قابلِ تکرار باقی مانده است.
امروز نیز راهاندازیِ وبلاگِ «شعرِ فارسیزبانان» که مدّتیست به سایتِ «شاعرانِ فارسیزبان» ارتقاء یافته است، شاید بتواند تا حدودی تداعیکنندۀ خاطرۀ خوشِ صفحۀ ادبیِ «بشنو از نی» در ذهنِ جامعۀ ادبی باشد؛ با این تفاوت که امکانِ دسترسی به اینترنت و ورود به فضای مجازی برای همۀ علاقهمندان به شعر و ادبیات وجود ندارد؛ هرچند که این ابتکار نیز در جایِ خود برای اعتلای زبان و شعر و ادبیاتِ فارسی و همچنین تعاملِ شاعرانِ ایران با شاعرانِ فارسیزبانِ سایرِ کشورها، ابتکاری ارزنده و قابلِ تقدیر است.
شاعری نواندیش، خلّاق و مبتکر
دوستانی که مرا از نزدیک میشناسند، خوب میدانند که من اهلِ مداهنه نیستم. در موردِ علیرضا قزوه نیز در این یادداشتهای کوتاه سعی کردهام همینگونه باشم و در دایرۀ اعتدال حرکت کنم. ولی دور از انصاف و تقوای ادبی میدانم که نگویم که قزوه ذاتاً شاعر است.
فکر میکنم حتّی دشمنانِ قزوه نیز بر این نکته اتّفاقِ نظر دارند که او از استعداد و نبوغِ ادبیِ خاصّی برخوردار است؛ آنچنان که اگر مشغلههای کاری او را رها کند، میتواند در طولِ یک شبانهروز، چندین غزل و قصیده بپردازد. من خود اخیراً شاهد بودم که در فاصلۀ یک غیبتِ دو سه ساعته از سایتِ شاعرانِ فارسیزبان، برای حضرتِ علی بن موسیالرّضا(ع) قصیدهای فاخر و استوار سرود که اگر شما هم - فارغ از حبّ و بغضهای شخصی ـ این قصیده را بخوانید، اعتراف میکنید که این سروده، از قصایدِ شاعرانِ بزرگِ همروزگارِ ما چیزی کم ندارد.
دایرۀ نواندیشی و خلّاقیتِ قزوه، فقط محدود به شعر نیست. به جرأت میتوانم بگویم که او در طولِ سه دهۀ گذشته، در تمامِ عرصههایی که ظاهر شده، خوش درخشیده است. هنوز سالهای حضورِ پُرنشاطِ او در حوزۀ هنری را به یاد دارم که چگونه با انگیزۀ بالا و سختکوشیِ تمام، برای شناسایی و جذبِ شاعرانِ جوان و چاپِ آثارشان خود را به آب و آتش میزد. همینطور، اصحابِ فکر و فرهنگ، خاطرۀ حضورِ ماندگارِ او در روزنامۀ اطّلاعات و مدیریتِ صفحۀ «بشنو از نی» را که سالها عرصهای پویا برای تعامل و هماندیشیِ شاعرانِ معاصر بود، فراموش نکردهاند.
زمانی هم که مسئولیتِ برنامهریزی و مدیریتِ «دیدارهای سالانۀ شاعران با مقاممعظم رهبری» به دوشِ قزوه گذاشته شد، او با هوشمندیِ تمام، تلاش کرد که از این فرصتِ ناب و نایاب برای تثبیتِ ادبیاتِ انقلاب و معرّفیِ شاعرانِ متعهّد، شناسنامهدار و جریانساز استفاده کند تا از رهگذرِ این دیدارها، کاروانِ شعر و ادبِ انقلاب در مسیرِ باروری و بالندگیِ بیشتر حرکت کند و زمینۀ رشد و اعتلای شعرِ باشکوهِ پارسی - بیش از پیش - فراهم گردد.
حضورِ کوتاهمدّتِ قزوه در مقامِ دبیریِ شورای شعرِ وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی نیز از دیگر عرصههایی بود که او توانست به خوبی در آن قابلیتها و توانمندیهای مدیریتیِ خویش را به فعلیت درآورد و با ارائه و اجرای طرحهای کلانی چون چاپِ آبرومندِ مجموعه کتابهای گزیدۀ اشعارِ شاعرانِ معاصر در شمارگانِ قابلِ توجّه و بنیانگذاریِ «جشنوارۀ بینالمللیِ شعرِ فجر»، راه را برای تکریمِ شعر و شاعران و معرّفیِ شعرِ انقلاب به جهانیان هموار سازد.
اجرای این دو طرحِ بزرگ- بیهیچ مبالغهای - شعرِ انقلاب را از حالتِ انفعال، و شاعران را از پیلۀ انزوا بیرون آورد. بهخصوص برگزاریِ همایشِ شاعرانِ ایران و جهان که یکی دیگر از دستاوردهای بزرگِ برگزاریِ جشنوارۀ بینالمللیِ شعرِ فجر بود، راه را برای تعاملِ بیشترِ شاعرانِ ایران با شاعرانِ جهان فراهم کرد که این دستاوردِ کمی نیست. هرچند مدّتزمانِ حضورِ قزوه در مقامِ دبیریِ شورای شعرِ وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی خیلی کوتاه بود، ولی اتّفاقاتی که در همین مدّتِ کوتاه و به واسطۀ حضورِ تأثیرگذارِ او در عرصۀ ادبیات افتاد، آنچنان بزرگ بود که همۀ چشمها را خیره کرد و زبان جامعۀ ادبیِ ایران را به تحسین و آفرینگویی گشود. اتّفاقاتی از این دست که در طولِ سه دهۀ گذشته برای شاعران به آرزویی محال و دستنایافتنی تبدیل شده بود، به همّتِ این شاعرِ دردآگاهِ روزگارِ ما رنگِ واقعیت گرفت و امروز به برکتِ آن خطشکنیها، گامهای بلندِ دیگری توسّطِ مسئولین در مسیرِ باروری و بالندگیِ ادبیات و رشد و اعتلای زبانِ پارسی برداشته میشود که این تلاشهای خجسته، جامعۀ ادبیِ ایران را به آیندهای روشن امیدوار ساخته است.
از دیگر ابتکاراتِ قزوه، ایدۀ راهاندازیِ وبلاگ و سایتِ «شاعرانِ پارسیزبان» و همچنین سایتِ «استادانِ زبانِ فارسیِ هند و ایران» است؛ دو سایتی که حکمِ پلِ رابط را دارند؛ پُلهای رابطی که فاصلهها را کوتاه و دلها را نزدیک میکند و بینِ شاعرانِ ایران و شاعرانِ فارسیزبانِ جهان پیوند برقرار میکند.
مطمئنّاً حضورِ قزوه در هند و حشر و نشرِ او با جامعۀ ادبیِ هند، در نطفه بستنِ این ایده بیتأثیر نبوده است. ولی بسیارند شاعرانی که در کشورهای خارجی به سر میبرند امّا هرگز چنین ابتکاراتی از آنان سرنمیزند و چنین ایدههایی به ذهنِشان خطور نمیکند! بنابراین، صرفِ حضور در یک کشورِ خارجی نمیتواند به تنهایی مولّدِ چنین ایدههای بکری باشد مگر اینکه فرد نیز مستعدِ باروریِ آنها باشد؛ و قزوه از جملۀ شاعرانیست که این نبوغ و استعدادِ ذاتی را دارد. بیتردید، اگر قزوه شاعری اجتماعی نبود و نمیتوانست با جامعۀ ادبیِ هند تعاملِ سازنده برقرار کند، هرگز چنین ایدۀ بکری به ذهنش خطور نمیکرد.
بنابراین باید قبول کرد که این ویژگیهای شخصیتیِ اوست که او را در چنین میدانهایی به پیشتازی و جلوداری فرامیخواند. این شاعرِ دلشده و دردآگاه، مصداقِ این بیتِ حافظ است که میفرماید:
دست از طلب ندارم، تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
آری، قزوه، شاعری نواندیش، مبتکر و خلّاق است چرا که او عاشق است و پاکباز؛ و رمزِ توفیق و سربلندیِ او در تمامِ عرصهها نیز چیزی جز این دو نیست: «عشق و پاکبازی».
علیرضا قزوه و شعرِ آیینی
بی هیچ تردیدی علیرضا قزوه یکی از سرآمدانِ شعرِ آیینیِ روزگارِ ماست. این نه تنها گفتۀ من، که گفتۀ بسیاری از پیران و پیشآهنگانِ این عرصه است. امّا در پیِ چنین ادّعایی، انتظار این است که ویژگیهای یک شاعرِ آیینیِ خوب برشمرده شود:
الف) شاعرِ آیینی، باید «فرزندِ زمانِ خویش» باشد و شعرِ آیینی باید سیمای زلال و روشنِ انسانِ مسلمانِ عصرِ حاضر را به تماشا بگذارد؛ انسانِ مسلمان و معتقدی که در عینِ بندگی و تسلیم بودن بر آستانِ جانان، دلش میخواهد با چشمانی باز ایمان بیاورد، فلسفۀ احکام را بداند، علتِ عقلانیِ هر چیزی را سؤال کند و از گذرگاهِ شکّ و تردید به اقامتگاهِ ایمنِ یقین برسد. در یک کلام، مسلمانِ اسمی و شناسنامهای نباشد، بلکه از روی اختیار و با شناخت، پا در «وادیالاسلام» بگذارد؛ و قزوه چنین است:
نه، دیگر ساعتِ دیپلماسی کار نمیکند
و سازمانِ ملل سوخته است
مثلِ یک باتریِ قلمی!
حتّی من فکر میکنم
که از اهالیِ کوفهست
این «کوفی عنان»
و فکر میکنم که «یزید»
کسی بوده شبیهِ پادشاه فلان...
«بولتون» یک ناقصالخلقهست
و «رایس»
شعبدهبازی است
*
دیروز بُرجهای دوقلو زایید
بُروجِ مشیّده
بُروجِ شیّادی!
دنیا میدانِ شعبده نیست
که اینچنین بساطِتان را پهن کردهاید
در ساحلِ مدیترانه
بازیگرانِ سیرکِ سیاست!
آقای ساس و خانمِ رایس!
دوجنسیِ جنونِ گاوی و بوش!
بساطِتان را جمع کنید از بیروت و صور و قانا...(6)
ب) شاعرِ آیینی، رسالتِ خود را در مدح و منقبتِ مستقیمِ خاندانِ رسالت(علیهمالسّلام) خلاصه نمیکند. او بر طبقِ آموزههای دینی، برای خود رسالتی والاتر و بالاتر نیز قائل است و آن پرداختن به «آسیبشناسیِ دین» و افشاگریِ هوشمندانه و هنرمندانه علیهِ مارقین، ناکثین و قاسطین، یا به عبارتی سادهتر «دینفروشانِ دنیاپرست» است.
شعرِ آیینی باید شعری بیدارگر، افشاکننده و حرکتآفرین باشد؛ شعری روشنیافروز و ظلمتسوز، به مثابۀ شبچراغی برای در راه ماندگان و گمشدگان. از همین روست که باید گسترۀ آن بسی فراتر از مدح و مرثیه باشد. البتّه مدح و مرثیه در جایِ خود خوب است ولی همۀ سرمایۀ شعرِ آیینی نیست. اقیانوسِ کرانهناپدیدِ شعرِ آیینی، گوهرهای ناب و ناسُفتۀ دیگری نیز دارد که صیدِ این گوهرها، غوّاصانِ دریادل و خطرآشنا میخواهد؛ غوّاصانِ از جان گذشتهای که «خطر کردن» را آموختهاند و در این مسیر از هوسِ «نام و نان» چشم دوخته.
قزوه نیز در زُمرۀ شاعرانیست که بر این صراط، مستقیم، و بر این قبله و قبیله، دل باخته است؛ شاعری رند و قلندر از تبارِ حافظ که در عینِ تعهّدِ دینی و دلسپردگی به اسلام و انقلاب، هرگاه که اسلام و انقلاب و ارزشهای انسانی را در هجومِ بیامانِ نامردی و نامردمیِ «دینفروشانِ دنیاپرست» میبیند، شمشیرِ اعتراض و دادخواهی از نیامِ غیرت میکِشد و با حنجرۀ زخمیِ عشق، ندای بیداری سرمیدهد و «بهشتِ گمشدۀ عدالت» را آرزو میکند. بیتهای برگزیدۀ زیر، مصداقهای خوبی برای اثباتِ این ادّعاست:
وقتی دلِ شکسته نیِستانِ غربت است،
تنها بهشتِ گمشدۀ ما عدالت است
*
سخت گمنامید، امّا ای شقایقسیرَتان!
کیسه میدوزند با نامِ شما، شیّادها
*
سوگند بر جلالتِ حق، جایِ سجده نیست
داغی که نقش بسته به پیشانیِ شما
من پیش از آن که کفرِ شما برملا شود
تردید داشتم به مسلمانیِ شما
*
سفره خالی، چشمها بیدار، گوشها از گفتوگو سرشار
با تواَم ناچار - ای دیوار! - باخبر از دردِ مردم باش
*
گفتم: آری، آری، اعتراض و عشق حقّ ماست
حقّ مردمی که دستِشان به نان نمیرسد
*
منصور تویی، خرقۀ پشمینه نفاق است
برگرد به حلّاجیِ این پنبه به گوشان
*
هلا! دینفروشانِ دنیاپرست!
سکوتِ شما پشتِ ما را شکست
اگر داغِ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشتِ دین میزنید؟
پ) شاعرِ آیینی باید تندیسِ «عزّتِ نفس» و «مناعتِ طبع» باشد و به هنگامِ سرودن و آفرینشِ ادبی، از به کار بُردنِ تعابیری که گوهرِ عزّتِ نفسِ او را خدشهدار میکند، سخت بپرهیزد. اظهارِ خاکساری و فروتنی در مقابلِ خاندانِ رسالت(علیهمالسّلام) کارِ پسندیدهایست، ولی این اظهارِ فروتنی باید در دایرۀ آموزهها و تعالیمِ دینی صورت گیرد و فراتر از آن مُجاز نیست.
پا بیرون نهادن از این دایرۀ تعریفشده، یعنی حرکت در مسیری مخالف با رسالتِ انبیاء و اولیای الهی. یادمان باشد که فلسفۀ بعثتِ پیامبرِ گرامیِ اسلام(ص) احیایِ مکارمِ اخلاقیست؛ یعنی تکریمِ انسان به عنوانِ «اشرفِ مخلوقات» و هدایتِ او در مسیرِ «انسانِ کامل شدن» و رستگاری. بنابراین، به کار بُردنِ تعابیرِ سخیفی همچون سگ، نوکر و... در شأنِ یک شاعرِ آیینی نیست و بدونِ هیچ تردیدی ائمۀ معصومین(ع) نیز هرگز به این کار راضی نیستند.
قزوه در شمارِ آن دسته از شاعرانِ آیینیست که شدیداً به این اصل وفادار و مؤمن هستند. او شاعریست «عزّتمدار» که به مددِ دانش و بینشی عمیق و اجتهادی پیامبرگونه، در سیر و سلوکی عاشقانه و کشف و شهودی عارفانه، با جانِ کلمات به سماع برمیخیزد و از ژرفای اقیانوسِ کرانهناپدیدِ واژگان و کلمات، به استخراجِ گوهرهای نابِ معنا دست مییازد:
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراقِ مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدارِ اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
این سرخیِ غروب که همرنگِ آتش است
توفانِ کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است(7)
نگاهِ شاعرِ آیینیِ راستین به کربلا، از جنسِ چنین نگاهیست؛ نگاهی مستند، به دور از تحریف، عزبتمدار و غرورآمیز؛ نگاهی برآمده از بصیرت، حکمت و معرفتِ دینی و عاشورایی.
آری، شعرِ آیینی، شعرِ فضیلتها و ارزشهاست. شعرِ عشق، حماسه، عرفان، حکمت، پایداری، ستمسوزی، استکبارستیزی، حقطلبی و عدالتخواهیست. هرکس چیزی غیر از این بگوید و به گونهای دیگر بیندیشد، به یقین راه به خطا بُرده و از مسیرِ روشن و سعادتبخشِ نهضت و قیامِ حضرتِ ابا عبداللهالحسین(ع) فاصله گرفته است که هرگز چنین مباد.
از این منظر، قزوه و شاعرانی همچون او، برای نسلِ جوانِ شاعرانِ آیینیِ ما میتوانند بهترین اسوه و الگو باشند. امّا متأسّفانه با تمامِ توانمندیها و قابلیتهای ادبیِ خود، مظلوم واقع شدهاند. شنیدنِ حدیث این مظلومیت از زبانِ شاعرِ بزرگی همچون علی معلّم که خود نیز از نامآورانِ عرصۀ شعرِ آیینیست، خالی از لطف نیست:
«... ادبیات و هنرِ انقلاب، مظلوم واقع شد؛ نه به خاطرِ خصومتِ بسیاری با خودِ انقلاب، بلکه به نظرِ من مهمترین مسئلهاش این بود که بچّههای انقلاب از یکدیگر حمایتِ جدّی نکردند و همدیگر را درنیافتند و نقّادیِ سازنده در موردِ هم نداشتند و اگر داشتند ناچیز بود؛ ایراد و تنقیدش از صرّافی و نقّادیِ عارفانهاش بیشتر بود.»
استاد معلّم در ادامه به ترکیببندِ «با کاروانِ نیزه» اشاره میکند و دربارۀ ارزشِ ادبیِ آن چنین میگوید:
«یکی از کارهای ارزشمندِ قزوه، ترکیببندیست که در آن قطعاً نظر به ترکیببندِ «محتشم کاشانی» و شاعرانی که قبل و بعد از او ترکیببند و ترجیعبندِ آیینی گفتهاند، داشته است. ولی ترکیببندِ او از جهتِ ساخت و پرداخت، با همۀ کسانی که بعد از محتشم ترکیببند گفتهاند و نیز خودِ محتشم، متفاوت است. زبانش زبانِ روزگار ماست. خالی از عیب و ایرادهای جزیی نیست ولی حسن و زیبایی و کمالش به مراتب بر دقایقی که شاید از نوعی ضعف محسوب شود، ترجیح دارد.» (8)
ترکیببندِ عاشوراییِ «با کاروانِ نیزه» تا حدودِ زیادی از شخصیتِ شیعیِ شاعرِ آن نیز رمزگشایی میکند. در پشتِ واژگانِ زلال و آسمانیِ بند بندِ این ترکیببندِ از دل برآمده، ما سیمای پُرصلابتِ شاعری را به نظاره مینشینیم که بر بالِ کلماتی اهورایی عروج میکند و کربلا را از ورای حجابهای ظلمانی و نورانی - با چشمِ دل ـ به تماشا مینشیند؛ شاعری راستقامت و سربلند که شورهزارِ جانش تشنۀ لبّیک به ندای «هَل مِن ناصر ینصرنیِ» سرور و سالارِ شهیدانِ کربلاست تا به برکتِ این لبّیک، کویرستانِ جانش را بهارستانِ رستگاری کند و فردا بر آستانِ جانان، گُلبانگِ سربلندی سر دهد.
در این ترکیببندِ عاشورایی، واژهها دستِ روحِ ما را میگیرند و در سماعی حماسی و سرخ، به آسمانِ اشراق میبرند. نجابت و اصالتِ واژهها در این منظومۀ الهی به حدّیست که ما با هیچیک از واژگانِ آن احساسِ ناآشنایی و بیگانگی نمیکنیم. همۀ واژهها در این مینیاتورِ عاشورایی، مَحرمانِ خلوتِ اُنس و مقرّبانِ آستانِ حضرتِ کریماند. شرطِ راهیابیِ ما به این حلقه نیز اهلیت و مَحرمیت است:
تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی
گوشِ نامَحرم نباشد جای پیغامِ سروش
حُسنِ ختامِ این گفتار را به ابیاتی از آخرین بندِ با کاروانِ نیزه اختصاص میدهم و دامنِ سخن را برمیچینم:
قربانِ آن نِیی که دَمندش سحَر مُدام
قربانِ آن مِیی که دهندش علیالدّوام
قربانِ آن پَری که رسانَد تو را به عرش
قربانِ آن سَری که سُجودش شود قیام
هنگامۀ بُرون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این، خطّی از حکایتِ مستانِ کربلاست
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام
تسبیح گریه بود و مصیبت دو چشمِ ما
یک الاَمان ز کوفه و صد الاَمان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
*
با کاروانِ نیزه به دنبال میروم
در منزلِ نخستِ تو از حال میروم
پانوشتها:
1. سورۀ انگور، غزلِ 9، صفحۀ 37
2. سورۀ انگور، غزلِ 41، صفحۀ 75
3. سیّدحسن حسینی، گزیدۀ شعرِ جنگ و دفاعِ مقدّس، صفحۀ 65
4. از نخلستان تا خیابان، شعرِ مولا ویلا نداشت، صفحۀ 97
5. از نخلستان تا خیابان، غزلِ هوس، صفحۀ 43
6. سورۀ انگور، عدالت تعطیل است، صفحۀ 355
7. ترکیببندِ با کاروانِ نیزه، بندِ نخست، صفحۀ 16
8. ترکیببندِ با کاروانِ نیزه، مقدّمه، علی معلّم دامغانی، صفحۀ ۹