گزارشی از جلسه شعرخوانی شاعران در محضر امین شعر انقلاب
واژه ها امروز ابعاد جدیدی یافتند...
محمد غفاری، شاعر
شاعران جور دیگری منتظر ماه رمضان هستند و هر روز که ماه به نیمه خود نزدیک میشود، دلهایشان بیشتر ناآرام میشود که آیا امسال نیز به دیدار رهبرشان خواهند رفت یا نه! نزدیک نیمهرمضان که میشود اشتیاق شاعران چند برابر میشود و چه به دیدار رهبری بروند و چه نروند دلهایشان در یک نقطه متمرکز میشود.
شاعران دسته دسته وارد حیاط میشوند و از همان ابتدا در صفهای نماز مینشینند. تا اذان مغرب بیشتر از یک ساعت و نیم فرصت باقی است و همه چشمها دوخته شده است به در کوچکی که در سمت راست حیاط قرار دارد. جمعیت هر لحظه بیشتر میشود و فیلمبرداران، محافظان، مسئولین و... برای آمدن رهبر آماده میشوند. ساعت هشت و نیم را نشان میدهد که در باز میشود و رهبر معظم انقلاب لبخند زنان در قاب آن دیده میشوند. همه از جا بلند میشوند و صلوات میفرستند. آقا میآید و با لبخند همیشگیاش روبروی شاعران قرار میگیرد و به هر طرف نگاه میکند و دستی تکان میدهد و دلها را آرام میکند. در صف اول و دوم پیشکسوتان نشستهاند و تک تک با آقا خوش و بش میکنند. خیلی نمیگذرد که روی صندلی مینشینند و شاعران برای دستبوسی و تقدیم کتابهایشان به خدمت آقا میرسند و دیدارشان ادامه پیدا میکند تا اذان را بگویند و آقا نماز را شروع کنند...
صندلیها پر است و نظم جلسه برقرار شده و چشمها منتظر است تا رهبری وارد شوند. باز عطر صلوات میوزد و سرها به سمت در ورود میچرخد و آقا را تا بنشینند، دنبال میکنند. قاری با طنینی آسمانی آیاتی را تلاوت میکند و پس از آن علیرضا قزوه با شعری در مدح امام حسن مجتبی(ع) جلسه را آغاز میکند. میگوید، این شعر از حسین منزوی بود. پس از آن توضیح مختصری میدهد و شعرخوانیها آغاز میشود. ابتدا استاد حمید سبزواری شعری قرائت میکند و آقا شعر او را جوانانه توصیف میکند و میگوید در سن 90 سالگی هم میتوان مثل جوانها شعر گفت. بعد از او شاعری پاکستانی شعر میخواند و پس از آن شاعری هندی:
دین است حسین، فخر دین است حسین
دین است امانت و امین است حسین
چون خاتمالانبیا محمد بوده
بر خاتمالانبیا نگین است حسین
میکروفن پیش روی شاعری تاجیک قرار میگیرد و از مقام معظم رهبری تشکر میکند که تنها رهبری در جهان است که به شعر و شاعر اینقدر توجه دارند. میگفت: من در تاجیکستان هم که بودم همیشه این جلسه را دنبال میکردم و افتخار میکنم به شعرخوانی در این جلسه. پس از آن شاعری از آذربایجان هم زبان آذری ابتدا با رهبری گفت و گو میکند و آقا جواب او را به آذری میدهد و سپس شعرش را میخواند. بعد از او علی حکمت شاعر شیرازی شعری اخلاقی میخواند و در ادامه شاعری از بلخ دروصف حال و روز افغانستان یک مثنوی میخواند. آقا به او میگوید ما از شاعران افغان خاطرات خوبی داریم و سراغ محمد کاظم کاظمی را میگیرد که در جلسه حضور ندارد. نوبت به یک شاعر از دیار کردستان میرسد. با دو بیتی کُردی شعرخوانیاش را آغاز میکند که رهبر از او میخواهد آن دو بیت را ترجمه کند. پس از ترجمه آن، غزلی فارسی میخواند. آقا به او میگوید من از شاعران کردستان خاطرات خوبی دارم و نام دو تن از شاعران کردزبان را میبرند.نوبت به رضا نیکوکار شاعری از خطه گیلان میرسد و او شعری در مدح پیامبر اعظم (ص) و وحدت مسلمانان میخواند که با استقبال رهبری مواجه میشود. پس از او میکروفن جلوی عباس احمدی از قم قرار میگیرد و علیرضا قزوه میگوید که او شعر طنز میخواند. شعرهای طنزی که در برابر رهبر معظم انقلاب خوانده میشود همواره مورد توجه بوده است و به سبب زبان شیرین و البته انتقادی آن بسیار مورد نظر رهبری قرار میگیرد. این بار عباس احمدی میگوید؛ شعرش نقیضهای است بر شعر فاضل نظری. آقا پرسیدند از آقای نظری اجازه گرفته اید که احمدی جواب داد بله و شعرش را خواند:
مرگ نزد شاعران از بینوایی بهتر است
وضع ما از مردم اتیوپیایی بهتر است
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
مرغ بخت من، تو اینطوری نیایی بهتر است
دائما بین بد و بدتر مخیّر میشویم
جبر از این اختیارات کذایی بهتر است
واژهها امروز ابعاد جدیدی یافتند
گر به جای رشوه گفتی پول چایی بهتر است...
مهدی مردانی شاعری قزوینی است که اجازه میگیرد و شعری برای غدیر میخواند و بعد از مهدی جهاندار از اصفهان شعری ملمع در قالب مخمس برای حضرت علی میخواند. شعری که پس از آن رهبری گفتند از عبارات قرآنی خوبی در آن استفاده شده است. محمد صادق آتشی شاعر جوان یزدی شاعر دیگری است که شعر میخواند. موضوع شعر او نیز وحدت اسلامی است و در غزلی با ردیف «یکی است» به وحدت شیعه و سنی اشاره میکند. رهبر انقلاب از آن استقبال میکند و میگوید؛ این نوع شعر بسیار خوب است و لازم است.
نوبت به محمد غفاری دیگر شاعر قمی میرسد. او در ابتدا میگوید که امروز -دهم تیر- مصادف است با روز صائب تبریزی و شعری در استقبال آن شاعر شهیر در مدح امیرالمومنین (ع) میخواند:
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
قطره در قطره - که تا ساحل لطفش برسد -
موج، دستیست که از شانه دریاست بلند
شعر وقتی که به معراج نگاهش دل بست
بیتبیتش همه در عالم بالاست بلند
شعرش که تمام میشود رهبری به او میگوید؛ از اینکه یاد و نام صائب تبریزی را زنده کردید از شما تشکر میکنم.پس از آن شعرخوانی بانوان شروع میشود. اولین شاعر فاطمه بیرامی است که غزلی کوتاه میخواند و آقا میپرسد؛ شما از کدام شهر هستید؟ که او جواب میدهد از تهران. بعد نوبت به اسماء سوری میرسد. شاعری که دختر شهید است و قبل از شروع شعرخوانیاش میگوید: پیش از خودم از طرف پدر بهشتی ام به شما سلام میکنم. شعرش را میخواند و آقا به او میگوید؛ انشاءلله که از این به بعد شعرهای امیدوارانه تری بگویید.
نوبت به شاعر دانش آموزی میرسد که شاید کم سنترین فرد حاضر در جلسه هم بود. اعظم فراهانی از قم نوجوانی بود که غزل عاشقانه کوتاهی خواند و با استقبال رهبری همراه شد. آقا به او فرمود که تازه شروع است و آینده خوبی در پیش دارد و تلاش کند برای موفقیت بیشتر. پروانه نجاتی دیگربانوی شاعری بود که در برابر رهبری شعر خواند. او شعری با زبان محاوره درباره حجاب خواند که به صورت گفت و گویی میان مادر و فرزند بود. آقا در پایان این شعر گفتند؛ کاش همه مادرها بتوانند با دخترانشان این گونه صمیمی و با زبان صمیمی حرف بزنند. آخرین شاعر بانویی که شعر خواند عطیه سادات حجتی بود. او در شعرش به بیداری اسلامی اشاره کرد و به محکومیت آل سعود پرداخت.باز نوبت به آقایان رسید و این بار میکروفن در برابر سعید بیابانکی قرار گرفت. او ابتدا یادی از 175 شهید غواص کرد و در ادامه شعر زیبایی تقدیم به آنان قرائت کرد:
میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بیآشیان درآوردیم
وجبوجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمهجان درآوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم
لبان سوختهات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان درآوردیم
آخرین شاعری که علیرضا قزوه به شعرخوانی دعوت کرد، محمد رضا طهماسبی بود. او هم شعری تقدیم به امام زمان(عج) قرائت کرد که درآن مفصل به وقایع روز اشاره کرده بود. به مسائل مختلفی همچون بیداری اسلامی، بصیرت مردم، شهدای هستهای و... .
پس از آن مجری جلسه رو به رهبری کرد و گفت: شاعرانی که در نظر گرفته بودیم برای شعرخوانی تمام شدند و منتظر بیانات شما هستیم. رهبر انقلاب فرمودند؛ فرصت باقی است و آقای امیری اسفندقه هم شعر بخوانند. امیری اسفندقه هم پس از خوش و بشی با رهبر انقلاب غزل کوتاهی را قرائت کرد:
عمر از چهل گذشت و دلم ناامید نیست
عاشق شدن هنوز از این دل بعید نیست
با تو توان گفت، مرا دست داده است
اما تو را دریغ مجال شنید نیست
... کمکم بدل به قلعه متروکه میشود
شهری که کوچههاش به نام شهید نیست
در ادامه حضرت آقا رو به آقای غلامعلی حدادعادل کردند و گفتند شما شعری نمیخوانید؟ ایشان هم بلافاصله شعری از جیبشان بیرون آورد و غزل کوتاهی قرائت کرد و حُسن ختام شعرخوانیها بودند. ساعت حدود یازده و نیم شب بود که همه نگاه به رهبری دوخته شد و فضا از عطر بیانات ایشان سرشار شد.
و برخی از اشعار دیگر :
پروانهصفت از شرر شمع نترسند؟
محمد اکرم، شاعر پاکستانی
رندان بلانوش که سرمست الستند
از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند
مستان قلندرمنش حلقۀ همت
هر بند گسستند و ز هر سلسله رَستند
در معرکۀ بیم و بلا، شیر و دلیرند
در میکدۀ عشق و وفا سرخوش و مستند
پروانهصفت از شرر شمع نترسند؟
این سوختگان مشعل خورشید به دستند
هرچند که آید به خدایی بت باطل
جز حق نشناسند و به جز حق نپرستند
فرعون ز اهرام به گردنکشی آمد
هم گردن فرعون و هم اهرام شکستند
از آب پُر آشوب چه بیخوف گذشتند
در آتش جانسوز چه بیباک نشستند
لب جز به ثناگویی دلبر نگشودند
دل جز به رضاجویی دلدار نبستند
دلباختگان حرم عاشقی «اکرام»
با یار نشستند و ز اغیار گسستند
وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنیست...
رضا نیکوکار
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
تو آن حقیقتی که تو را مژده میدهند
اسطورههای خفته در افسانهها به هم
هر خانهای منارة اللهاکبر است
اینگونه میرسند همه خانهها به هم
وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنیست
دل دادن دوباره پروانهها به هم
چون دانههای رشته تسبیح با همیم
در هم تنیده سلسله دانهها به هم
اعجاز بینظیر تو عشق است و عشق تو
... ما را رسانده از دل ویرانهها به هم...
قصیدهایدرپیرامون خاورمیانه
شهدای غواص و بازرسان آژانس
به روی آینهها سنگ ناگهان زده اند
محمدرضا طهماسبی
شراب هجر تو بر جان عاشقان زده اند
بیا که نوبتی آخرالزمان زده اند
به زلف پنجرهها خاک مرده پاشیدند
به روی آینهها سنگ ناگهان زده اند
بیا که تشت زر آوردهاند و جام شراب
بیا که بر لب خورشید خیزران زده اند
به کربلا به همین خاورمیان بیا
ببین به پیکر حر نیزه و سنان زده اند
بخوان زخوان فلسطین و میهمانانی
که نان خود همه در خون میزبان زده اند
به افسران و مدال شجاعتی بنگر
که روی سینه ز کشتار کودکان زده اند
بخوان حکایت جانسوز آن شهیدانی
که رنگ سرخ بر این کهنه خاکدان زده اند
بخوان حماسه غواصهای گمنامی
که خود شبانه ز کارون به بیکران زده اند
ز دست بسته بخوان و ز چشم باز بخوان
که زین مکان همگی راه لامکان زده اند
ببین چگونه هراسان حرامیان حریف
به گوشه گوشه شامات پادگان زده اند
بگو به این همهتر دامنی که در نیرنگ
هزار طعنه به زنار و طیلسان زده اند
که بر صفوف شما نیز عاشقان بزنند
چونان که بر صف صفین و نهراون زده اند
که از شراب هزار و دویست ساله تو
گرفته جرعه نور و به جام جان زده اند
سپاه شب همه در کهکشان وهم گم اند
به خاوران نه که دزدان به کاه دان زده اند
به خرمن خودشان اوفتد نه بر تبریز
شراب فتنه که بر بلخ و بامیان زده اند
حریم آیه نفی سبیل این خاک است
که بانگ عز و شکوهش به آسمان زده اند
به پیش آمده دستی به دوستی سوی ما
به دست دیگر خنجر به گردهمان زده اند
ز پنجه چدنی شان چکد دمادم خون
اگرچه دستکشی مخملین بر آن زده اند
نه بازرس همه جاسوسهای موسادند
که بر جبین خود از بردگی نشان زده اند
بگو به کارشناسان خدعه و نیرنگ
که حدس بیهده بر طوس و طابران زده اند
هر آن دهان که بلافد یلان ایرانی
به این چنین دهنی مشتی آنچنان زده اند
قبیلهای که به خورشید خیره مینگرند
به آفتاب نه بر چشم خود زیان زده اند
که برکهاند اگر برکهای گل آلودند
که جنگلند اگر جنگلی خزان زده اند
اذان بگو و ارحنا که مسلمین امروز
به قله پرچم عزت از این اذان زده اند
شمیم دلکش صبح ظهور میشنوم
بیا که نوبتی* آخرالزمان زده اند
*نوبتی = نقاره زدن نوعی خیر مقدم گفتن برای حاجیان در قدیم
دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
معصومه فراهانی
قصه به سر نمیرسد و طِی نمیشود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمیشود
پرسیدهای که کی دل من تنگ میشود
خندیدهام، عزیز! بگو کی نمیشود؟
تقویمِ مهرِ تو صفحاتش بهاری است
پاییز نیست در دلِ من، دِی نمیشود
دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
تا کی نشستن و غم و، تا کی «نمیشود»؟
راهیست راه عشق که باید به سر دوید
با سرسری دویدن و لِیلِی نمیشود
در داستانِ عشق نباید کلاغ بود
با قیل و قالهای پیاپی نمیشود
حالا خلافِ قصة تلخِ کلاغها
ما میرسیم، قصه ولی طی نمیشود
شاعران جور دیگری منتظر ماه رمضان هستند و هر روز که ماه به نیمه خود نزدیک میشود، دلهایشان بیشتر ناآرام میشود که آیا امسال نیز به دیدار رهبرشان خواهند رفت یا نه! نزدیک نیمهرمضان که میشود اشتیاق شاعران چند برابر میشود و چه به دیدار رهبری بروند و چه نروند دلهایشان در یک نقطه متمرکز میشود.
شاعران دسته دسته وارد حیاط میشوند و از همان ابتدا در صفهای نماز مینشینند. تا اذان مغرب بیشتر از یک ساعت و نیم فرصت باقی است و همه چشمها دوخته شده است به در کوچکی که در سمت راست حیاط قرار دارد. جمعیت هر لحظه بیشتر میشود و فیلمبرداران، محافظان، مسئولین و... برای آمدن رهبر آماده میشوند. ساعت هشت و نیم را نشان میدهد که در باز میشود و رهبر معظم انقلاب لبخند زنان در قاب آن دیده میشوند. همه از جا بلند میشوند و صلوات میفرستند. آقا میآید و با لبخند همیشگیاش روبروی شاعران قرار میگیرد و به هر طرف نگاه میکند و دستی تکان میدهد و دلها را آرام میکند. در صف اول و دوم پیشکسوتان نشستهاند و تک تک با آقا خوش و بش میکنند. خیلی نمیگذرد که روی صندلی مینشینند و شاعران برای دستبوسی و تقدیم کتابهایشان به خدمت آقا میرسند و دیدارشان ادامه پیدا میکند تا اذان را بگویند و آقا نماز را شروع کنند...
صندلیها پر است و نظم جلسه برقرار شده و چشمها منتظر است تا رهبری وارد شوند. باز عطر صلوات میوزد و سرها به سمت در ورود میچرخد و آقا را تا بنشینند، دنبال میکنند. قاری با طنینی آسمانی آیاتی را تلاوت میکند و پس از آن علیرضا قزوه با شعری در مدح امام حسن مجتبی(ع) جلسه را آغاز میکند. میگوید، این شعر از حسین منزوی بود. پس از آن توضیح مختصری میدهد و شعرخوانیها آغاز میشود. ابتدا استاد حمید سبزواری شعری قرائت میکند و آقا شعر او را جوانانه توصیف میکند و میگوید در سن 90 سالگی هم میتوان مثل جوانها شعر گفت. بعد از او شاعری پاکستانی شعر میخواند و پس از آن شاعری هندی:
دین است حسین، فخر دین است حسین
دین است امانت و امین است حسین
چون خاتمالانبیا محمد بوده
بر خاتمالانبیا نگین است حسین
میکروفن پیش روی شاعری تاجیک قرار میگیرد و از مقام معظم رهبری تشکر میکند که تنها رهبری در جهان است که به شعر و شاعر اینقدر توجه دارند. میگفت: من در تاجیکستان هم که بودم همیشه این جلسه را دنبال میکردم و افتخار میکنم به شعرخوانی در این جلسه. پس از آن شاعری از آذربایجان هم زبان آذری ابتدا با رهبری گفت و گو میکند و آقا جواب او را به آذری میدهد و سپس شعرش را میخواند. بعد از او علی حکمت شاعر شیرازی شعری اخلاقی میخواند و در ادامه شاعری از بلخ دروصف حال و روز افغانستان یک مثنوی میخواند. آقا به او میگوید ما از شاعران افغان خاطرات خوبی داریم و سراغ محمد کاظم کاظمی را میگیرد که در جلسه حضور ندارد. نوبت به یک شاعر از دیار کردستان میرسد. با دو بیتی کُردی شعرخوانیاش را آغاز میکند که رهبر از او میخواهد آن دو بیت را ترجمه کند. پس از ترجمه آن، غزلی فارسی میخواند. آقا به او میگوید من از شاعران کردستان خاطرات خوبی دارم و نام دو تن از شاعران کردزبان را میبرند.نوبت به رضا نیکوکار شاعری از خطه گیلان میرسد و او شعری در مدح پیامبر اعظم (ص) و وحدت مسلمانان میخواند که با استقبال رهبری مواجه میشود. پس از او میکروفن جلوی عباس احمدی از قم قرار میگیرد و علیرضا قزوه میگوید که او شعر طنز میخواند. شعرهای طنزی که در برابر رهبر معظم انقلاب خوانده میشود همواره مورد توجه بوده است و به سبب زبان شیرین و البته انتقادی آن بسیار مورد نظر رهبری قرار میگیرد. این بار عباس احمدی میگوید؛ شعرش نقیضهای است بر شعر فاضل نظری. آقا پرسیدند از آقای نظری اجازه گرفته اید که احمدی جواب داد بله و شعرش را خواند:
مرگ نزد شاعران از بینوایی بهتر است
وضع ما از مردم اتیوپیایی بهتر است
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
مرغ بخت من، تو اینطوری نیایی بهتر است
دائما بین بد و بدتر مخیّر میشویم
جبر از این اختیارات کذایی بهتر است
واژهها امروز ابعاد جدیدی یافتند
گر به جای رشوه گفتی پول چایی بهتر است...
مهدی مردانی شاعری قزوینی است که اجازه میگیرد و شعری برای غدیر میخواند و بعد از مهدی جهاندار از اصفهان شعری ملمع در قالب مخمس برای حضرت علی میخواند. شعری که پس از آن رهبری گفتند از عبارات قرآنی خوبی در آن استفاده شده است. محمد صادق آتشی شاعر جوان یزدی شاعر دیگری است که شعر میخواند. موضوع شعر او نیز وحدت اسلامی است و در غزلی با ردیف «یکی است» به وحدت شیعه و سنی اشاره میکند. رهبر انقلاب از آن استقبال میکند و میگوید؛ این نوع شعر بسیار خوب است و لازم است.
نوبت به محمد غفاری دیگر شاعر قمی میرسد. او در ابتدا میگوید که امروز -دهم تیر- مصادف است با روز صائب تبریزی و شعری در استقبال آن شاعر شهیر در مدح امیرالمومنین (ع) میخواند:
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
قطره در قطره - که تا ساحل لطفش برسد -
موج، دستیست که از شانه دریاست بلند
شعر وقتی که به معراج نگاهش دل بست
بیتبیتش همه در عالم بالاست بلند
شعرش که تمام میشود رهبری به او میگوید؛ از اینکه یاد و نام صائب تبریزی را زنده کردید از شما تشکر میکنم.پس از آن شعرخوانی بانوان شروع میشود. اولین شاعر فاطمه بیرامی است که غزلی کوتاه میخواند و آقا میپرسد؛ شما از کدام شهر هستید؟ که او جواب میدهد از تهران. بعد نوبت به اسماء سوری میرسد. شاعری که دختر شهید است و قبل از شروع شعرخوانیاش میگوید: پیش از خودم از طرف پدر بهشتی ام به شما سلام میکنم. شعرش را میخواند و آقا به او میگوید؛ انشاءلله که از این به بعد شعرهای امیدوارانه تری بگویید.
نوبت به شاعر دانش آموزی میرسد که شاید کم سنترین فرد حاضر در جلسه هم بود. اعظم فراهانی از قم نوجوانی بود که غزل عاشقانه کوتاهی خواند و با استقبال رهبری همراه شد. آقا به او فرمود که تازه شروع است و آینده خوبی در پیش دارد و تلاش کند برای موفقیت بیشتر. پروانه نجاتی دیگربانوی شاعری بود که در برابر رهبری شعر خواند. او شعری با زبان محاوره درباره حجاب خواند که به صورت گفت و گویی میان مادر و فرزند بود. آقا در پایان این شعر گفتند؛ کاش همه مادرها بتوانند با دخترانشان این گونه صمیمی و با زبان صمیمی حرف بزنند. آخرین شاعر بانویی که شعر خواند عطیه سادات حجتی بود. او در شعرش به بیداری اسلامی اشاره کرد و به محکومیت آل سعود پرداخت.باز نوبت به آقایان رسید و این بار میکروفن در برابر سعید بیابانکی قرار گرفت. او ابتدا یادی از 175 شهید غواص کرد و در ادامه شعر زیبایی تقدیم به آنان قرائت کرد:
میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بیآشیان درآوردیم
وجبوجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمهجان درآوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم
لبان سوختهات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان درآوردیم
آخرین شاعری که علیرضا قزوه به شعرخوانی دعوت کرد، محمد رضا طهماسبی بود. او هم شعری تقدیم به امام زمان(عج) قرائت کرد که درآن مفصل به وقایع روز اشاره کرده بود. به مسائل مختلفی همچون بیداری اسلامی، بصیرت مردم، شهدای هستهای و... .
پس از آن مجری جلسه رو به رهبری کرد و گفت: شاعرانی که در نظر گرفته بودیم برای شعرخوانی تمام شدند و منتظر بیانات شما هستیم. رهبر انقلاب فرمودند؛ فرصت باقی است و آقای امیری اسفندقه هم شعر بخوانند. امیری اسفندقه هم پس از خوش و بشی با رهبر انقلاب غزل کوتاهی را قرائت کرد:
عمر از چهل گذشت و دلم ناامید نیست
عاشق شدن هنوز از این دل بعید نیست
با تو توان گفت، مرا دست داده است
اما تو را دریغ مجال شنید نیست
... کمکم بدل به قلعه متروکه میشود
شهری که کوچههاش به نام شهید نیست
در ادامه حضرت آقا رو به آقای غلامعلی حدادعادل کردند و گفتند شما شعری نمیخوانید؟ ایشان هم بلافاصله شعری از جیبشان بیرون آورد و غزل کوتاهی قرائت کرد و حُسن ختام شعرخوانیها بودند. ساعت حدود یازده و نیم شب بود که همه نگاه به رهبری دوخته شد و فضا از عطر بیانات ایشان سرشار شد.
و برخی از اشعار دیگر :
پروانهصفت از شرر شمع نترسند؟
محمد اکرم، شاعر پاکستانی
رندان بلانوش که سرمست الستند
از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند
مستان قلندرمنش حلقۀ همت
هر بند گسستند و ز هر سلسله رَستند
در معرکۀ بیم و بلا، شیر و دلیرند
در میکدۀ عشق و وفا سرخوش و مستند
پروانهصفت از شرر شمع نترسند؟
این سوختگان مشعل خورشید به دستند
هرچند که آید به خدایی بت باطل
جز حق نشناسند و به جز حق نپرستند
فرعون ز اهرام به گردنکشی آمد
هم گردن فرعون و هم اهرام شکستند
از آب پُر آشوب چه بیخوف گذشتند
در آتش جانسوز چه بیباک نشستند
لب جز به ثناگویی دلبر نگشودند
دل جز به رضاجویی دلدار نبستند
دلباختگان حرم عاشقی «اکرام»
با یار نشستند و ز اغیار گسستند
وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنیست...
رضا نیکوکار
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
تو آن حقیقتی که تو را مژده میدهند
اسطورههای خفته در افسانهها به هم
هر خانهای منارة اللهاکبر است
اینگونه میرسند همه خانهها به هم
وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنیست
دل دادن دوباره پروانهها به هم
چون دانههای رشته تسبیح با همیم
در هم تنیده سلسله دانهها به هم
اعجاز بینظیر تو عشق است و عشق تو
... ما را رسانده از دل ویرانهها به هم...
قصیدهایدرپیرامون خاورمیانه
شهدای غواص و بازرسان آژانس
به روی آینهها سنگ ناگهان زده اند
محمدرضا طهماسبی
شراب هجر تو بر جان عاشقان زده اند
بیا که نوبتی آخرالزمان زده اند
به زلف پنجرهها خاک مرده پاشیدند
به روی آینهها سنگ ناگهان زده اند
بیا که تشت زر آوردهاند و جام شراب
بیا که بر لب خورشید خیزران زده اند
به کربلا به همین خاورمیان بیا
ببین به پیکر حر نیزه و سنان زده اند
بخوان زخوان فلسطین و میهمانانی
که نان خود همه در خون میزبان زده اند
به افسران و مدال شجاعتی بنگر
که روی سینه ز کشتار کودکان زده اند
بخوان حکایت جانسوز آن شهیدانی
که رنگ سرخ بر این کهنه خاکدان زده اند
بخوان حماسه غواصهای گمنامی
که خود شبانه ز کارون به بیکران زده اند
ز دست بسته بخوان و ز چشم باز بخوان
که زین مکان همگی راه لامکان زده اند
ببین چگونه هراسان حرامیان حریف
به گوشه گوشه شامات پادگان زده اند
بگو به این همهتر دامنی که در نیرنگ
هزار طعنه به زنار و طیلسان زده اند
که بر صفوف شما نیز عاشقان بزنند
چونان که بر صف صفین و نهراون زده اند
که از شراب هزار و دویست ساله تو
گرفته جرعه نور و به جام جان زده اند
سپاه شب همه در کهکشان وهم گم اند
به خاوران نه که دزدان به کاه دان زده اند
به خرمن خودشان اوفتد نه بر تبریز
شراب فتنه که بر بلخ و بامیان زده اند
حریم آیه نفی سبیل این خاک است
که بانگ عز و شکوهش به آسمان زده اند
به پیش آمده دستی به دوستی سوی ما
به دست دیگر خنجر به گردهمان زده اند
ز پنجه چدنی شان چکد دمادم خون
اگرچه دستکشی مخملین بر آن زده اند
نه بازرس همه جاسوسهای موسادند
که بر جبین خود از بردگی نشان زده اند
بگو به کارشناسان خدعه و نیرنگ
که حدس بیهده بر طوس و طابران زده اند
هر آن دهان که بلافد یلان ایرانی
به این چنین دهنی مشتی آنچنان زده اند
قبیلهای که به خورشید خیره مینگرند
به آفتاب نه بر چشم خود زیان زده اند
که برکهاند اگر برکهای گل آلودند
که جنگلند اگر جنگلی خزان زده اند
اذان بگو و ارحنا که مسلمین امروز
به قله پرچم عزت از این اذان زده اند
شمیم دلکش صبح ظهور میشنوم
بیا که نوبتی* آخرالزمان زده اند
*نوبتی = نقاره زدن نوعی خیر مقدم گفتن برای حاجیان در قدیم
دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
معصومه فراهانی
قصه به سر نمیرسد و طِی نمیشود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمیشود
پرسیدهای که کی دل من تنگ میشود
خندیدهام، عزیز! بگو کی نمیشود؟
تقویمِ مهرِ تو صفحاتش بهاری است
پاییز نیست در دلِ من، دِی نمیشود
دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
تا کی نشستن و غم و، تا کی «نمیشود»؟
راهیست راه عشق که باید به سر دوید
با سرسری دویدن و لِیلِی نمیشود
در داستانِ عشق نباید کلاغ بود
با قیل و قالهای پیاپی نمیشود
حالا خلافِ قصة تلخِ کلاغها
ما میرسیم، قصه ولی طی نمیشود