ذوالقرنین، تجلی حکومت صالحان!
یکی از شیوههای رایج در سبک بیانی قرآن کریم، استفاده ازداستانهای واقعی شخصیتها و گروههای اجتماعی گذشته است؛ قرآن کریم همه هستی را معلول و مظهر اراده ازلی خداوند یگانه معرفی میکند و سنتها و قوانین یکسانی را برای زندگی فردی و جمعی انسانها قائل است؛ بر این اساس، روایت سرگذشت انسانها، اقوام و امتهای پیشین، صرفا برای تبیین سنتهای خداوند در زندگی بشر و عبرتآموزی نسلهای آینده از سرنوشت خوب یا بد نسلهای گذشته است؛ از این رو قرآن کریم اولا هرداستانی را به آن اندازه که در تحقق هدف درسآموزی مؤثر است و ثانیا به گونههایی که جاذبه و روشنگری بیشتری داشته باشد، توصیف و روایت میکند؛ داستانهایی که در قرآن آمده است اغلب برای مردم زمان نزول شناختهشده بود و کم و بیش تصویری از آن در کتابهای ادیان گذشته وجود داشت؛ کار بزرگ قرآن این است که آن داستانها را از خرافهها و پیرایهها پیراست و از آن، نه برای داستانسرایی، بلکه برای تعلیم خوب و بد و حق و باطل، سود جست؛ گاهی درک نادرست از این مسأله مهم و ظریف، موجب شده است که برخی به ساختن شبهات و ابهاماتی درباره این ویژگی بیانی قرآن روی آورند و آن را دست مایه ابطال حقانیت دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار دهند؛ نوشتار حاضر به یکی از این شبهات اشاره کرده و به بررسی و نقد آن پرداخته است.
یکی از شبهات مطرح این است که داستان ذوالقرنین در قرآن، از سرودههای سریانی اسکندر تأثیر پذیرفته و با تغییراتی جزئی، در قرآن بازنویسی شده است و چون در سرودهای اسکندر، نامی از اسلام برده نشده، یعنی جنبش قرآنی، در اصل، یک جنبش مسیحی بوده است! از سوی دیگر، اختلاف در مصادیقی که در تفاسیر، برای شخصیت ذوالقرنین بیان شده و روشن نبودن مشخصات فردی و تاریخی او، شبهه وحیانی نبودن این داستان در قرآن را تقویت میکند.
در پاسخ باید گفت قدرتى كه خداوند به اولياى خويش مىدهد، براى استفاده در راه خداست؛ بندگان شایسته و برگزیده خدا كسانى هستند كه اگر قدرتی به آنان داده شود، به اقامه نماز و پرداخت زكات و احياى فرهنگ امر به معروف و نهى از منكر مىپردازند(1)، ولی دنیامداران از قدرت خود در مسير ظلم و بیداد استفاده میكنند؛ داستان ذوالقرنين، داستان كسى است از قدرتش در راه رضای خدا و خدمت به بندگان او استفاده کرد و برای امنیت و رفاه مردم تلاش نمود و قدرت مادی، او را از راه خداپرستی منحرف نساخت و همین، رمز ماندگاری او در تاریخ شد!
اعتراف قرآن بر مشهوربودن ذوالقرنین
در کتابهای تفسیری شیعه(2)و سنی(3) درباره قصه ذوالقرنین چنین آمده است: نام او قبل از نزول قرآن در ميان جمعى از مردم شهرت داشت و گاه به گاه از پيامبر (ص) درباره سرگذشت او سؤال میكردند و قرآن کریم هم پاسخ آنها را این گونه میدهد: « وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً »؛(4)
«و از تو درباره (ذوالقرنين) مىپرسند؛ بگو: به زودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد».
بنابراین قرآن کریم با تکیه بر وحی الهی، داستانهای عبرتآموز را بدون هیچ تغییر و خرافه، برای جامعه، بیان میکند و این از نقاط قوت قرآن است که حتی داستانهایش نیز واقعی است، نه خیالی! تا افراد جامعه بتوانند از آن پند گرفته و انسانهای وارسته تاریخی را الگوی زندگی خود قرار دهند و تصور نکنند چون این الگوها واقعی نیستند، پس ما نمیتوانیم در خودسازی همانند آنها باشیم!
مبنای قرآن براساس واقعیتها نه اسطورهسازی
قرآن کریم، بر خلاف داستانهای افسانهای که واقعیت خارجی ندارد، در مسیر اهداف خود، بر داستانهایی تکیه میکند که در تاریخ، به صورت واقعی اتفاق افتاده است؛ قرآن در نقل داستانها هیچگونه خلاف واقعی را نقل نمیکند و از این رو روایت داستانی که در تاریخ اتفاق افتاده، وحیانی بودن قرآن را نفی نمیکند، بلکه سندی بر حقانیت آن است؛ داستان ذو القرنین، تنها داستانی نیست که در تاریخ اتفاق افتاده است؛ بلکه داستانهایی مانند: داستان آفرینش حضرت آدم(ع)، داستان پسران حضرت آدم(ع)، داستان حضرت ابراهیم (ع)، داستانهایی از زندگی حضرت موسی (ع) و بنیاسرائیل، داستان تولد حضرت عیسی (ع)، داستان اصحاب کهف و دهها داستان دیگر... وجود دارد که قرآن کریم آنها را بر همان اساسی نقل کرده که اتفاق افتاده و همه تحریفهایی که در طول تاریخ در پیرامون این داستانها بافته شده را از آنها زدوده و اصلاح کرده است؛ با تطبیق داستان فرزندان حضرت آدم(ع)، داستان حضرت نوح (ع)، داستان حضرت لوط(ع)، داستان حضرت يوسف(ع)، داستان حضرت موسى(ع) و یا داستان به آسمان رفتن حضرت عیسی (ع) و به صلیب کشیده شدن او در قرآن کریم و کتاب مقدس، به روشنی وحیانی بودن قرآن و تحریفهای رخ داده در کتابهای گذشته را بر ملا میکند!
تحریفهای تاریخی در داستان ذوالقرنین
در طول تاریخ، داستانسرایان در داستان ذوالقرنین مطالبی را اضافه کرده و خصوصیاتی برای اسکندر (که میگفتند همان ذوالقرنین است) میشمارند که افسانهای بیش نیست؛ این شخصیتپردازی از ذوالقرنین، موجب شد شخصیت جدید و افسانهای به نام اسکندر ساخته شود که با واقعیات زندگی انسانی مغایر بود؛ قرآن کریم این تحریفها را اصلاح کرد و افسانهها را به دور ریخت؛ دروغها را برداشت و غیرواقعیتها را مشخص نمود و ذوالقرنین واقعی را آن گونه که بود، برای مردم ترسیم کرد:
در داستان افسانهای اسکندر، داستانپردازان، او را به خدایی میرساندند؛ ولی قرآن، ذوالقرنین را موحد معرفی میکند؛
اسکندر به کمک آهنگران مصری، سد آهنین میسازد؛ ولی در داستان قرآن، ذو القرنین خود سد را میسازد؛
در داستان افسانهای اسکندر، از قیر استفاده میشود؛ ولی در داستان قرآن، ذو القرنین از مس گداخته استفاده میکند؛
و ... ؛
بنابراین قرآن کریم از افسانهها تأثیر نگرفته، بلکه اصل داستان واقعی را بیان کرده و دگرگونیهای نادرست را برطرف کرده
است(5).
همچنین کسانی که برای رسیدن به اهداف غیراسلامی خودشان مصداق ذوالقرنین را کوروش میدانند و بر طبل اسلام ایرانی به جای اسلام ناب میکوبند به خطا رفتهاند.
جنبش قرآنی، جنبشی اصیل و الهی!
باور به این مطلب که در هر داستان، اگر نامی از اسلام نباشد و قرآن کریم واقعیت و حقیقت آن داستان را با حذف دگرگونیها نقل کند، میتوان نتیجه گرفت که اسلام از دین دیگری تاثیر پذیرفته است، باوری منطقی نیست؛ زیرا قرآن کریم داستانی را بازگو میکند که سالها قبل از بعثت حضرت محمد(ص) اتفاق افتاده و معنا ندارد در چنین داستانی، سخنی از دین اسلام باشد! از سوی دیگر، این ادعا که اسلام، در یک پروسه طولانیمدت، توسط مسیحیت ساخته شده است، سخنی به غایت گزاف و نادرست است؛ زیرا علاوه بر ادله فراوانی که بطلان این سخن را اثبات و حقانیت و اصالت اسلام را آشکار میکند، معنای این سخن این است که خود مسیحیان، در یک پروسه زمانی، دینی را ساختهاند که ناسخ دین آنهاست و حقانیت خودشان را رد میکند و سخنانی آوردهاند که برخلاف آموزههای اعتقادی آن در کتاب مقدس است! دین اسلام، دینی است که پیامبران گذشته آمدنش را بشارت داده و حضرت عیسی(ع) نیز بر آن تاکید ورزیده است؛ ولی وقتی حضرت محمد(ص)به پیامبری رسید، جامعه مسیحیت، وی را ساحر خوانده و به او ایمان نیاوردند!(6)آیا پذیرفتنی است که مسیحیان از یک سواسلام را درست کنند و از سوی دیگر، بشارت حضرت عیسی(ع)را نادیده گرفته و آورنده دین اسلام را ساحر بپندارند؟!
بنابراین قرآن نه تنها ساخته دست بشر نیست؛ بلکه حتی الفاظ و حروفش نیز وحی الهی است و از جانب خداوند متعال بر قلب رسولالله فرودآمده است و آن حضرت حق کوچکترین تغییری را در آن نداشت!(7)
اختلاف در مصادیق، در تفاسیراست نه در قرآن کریم!
اصل داستان ذوالقرنین در قرآن کریم وحی الهی است که توسط جبرئیل امین بر قلب رسول خدا(ص) نازل شده است و قرآن بیش از این نخواسته است به جزئیات آن بپردازد؛ اما تلاش عدهای از مفسران و تاریخ نویسان که خواستهاند مشخصات ذوالقرنین را با افرادی، تطبیق کنند، هدفی شخصی را دنبال کردهاند و هیچ کدام از این افراد هم نگفتهاند که شخصیتهای موردنظرشان مصداق حقیقی ذوالقرنین است و هیچ کدام از مصادیقی که برای ذوالقرنین گفتهاند نیز، یقینا اثبات نشده است که همان ذوالقرنین باشد؛ سخن مفسران فقط یک تخمین و گمانهزنی است و روشن است که اختلاف مفسران و تاریخنگاران، خللی در درستی و وحیانی بودن قرآن وارد نمیکند!(8)
اهداف قرآن از قصهگویی!
قرآن كريم در ذکر داستانها، غالبا به جزئيات خصوصیات افراد، اشخاص و موضوعات نمىپردازد؛ بلكه تنها نقاط كليدى و اساسى داستان، که در راستای هدف اوست را مطرح كرده و در مواردى، حتى نتيجهگيرى آن را هم به مخاطب واگذار مى کند.
در مورد خصوصيات شخصى ذوالقرنين، فقط به خداپرست بودن و توانايى جسمى و مديريتى او، اكتفا كرده و در مورد تاريخ زندگياش، تنها به سفرهاى سهگانه او اشاره نموده و درباره فعاليتهاى او فقط به ذكر كارهايى چون برخوردش با مردم سرزمينهاى مختلف، در طى همان سفرهاى سهگانه پرداخته است؛ البته، روح زندگى يك فرد و آنچه مىتواند براى ديگران آموزنده باشد، همين اندازه است!
آری! خداوند متعال از ذکر داستان ذوالقرنین اهدافی دارد که برای رسیدن به این اهداف، نیازی به دانستن مشخصات فردی، تاریخی و محل زندگی او نیست؛ زیرا آنچه از شخصیت افراد، قابل الگوبودن و آموختن است، منظومه تفکر، منش و رفتارهای آنان است و مشخصات تاریخی آنان اهمیتی ندارد؛ بر همین اساس، قرآن کریم از ذکر آنها خودداری میکند؛ این سبک بیانی از آن روست که قرآن کریم کتابی است که برای هدایت جامعه نازل شده است، و یک کتاب تاریخنگاری و داستانی نیست! (9)
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- الحج/41
۲-مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج12، ص545؛ تفسير من وحى القرآن، ج14، ص382.
۳- طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج16، ص7. ؛ سيوطى، الدر المنثور فى تفسير المأثور،ج4، ص240.
۴-کهف/83.
۵- صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص174. ؛ ابن عاشور محمد ، التحرير و التنوير، ج15، ص121.
۶- صف/6
۷- حسينى طهرانى، محمد حسين؛ نور ملكوت قرآن، مشهد مقدس، ج4، ص209. ؛ طيب،عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج8، ص188.
۸- رجوع کنید به تفاسیری چون: المیزان، نمونه، مجمع البیان و نیز کتاب شبهات قرآن و نقد آن، تألیف آیت الله معرفت.
۹- کهف/98- 83. ؛ هاشمى رفسنجانى، اكبر، تفسير راهنما، ج10، ص387. ؛ تفسير نمونه، پیشین، ج12، ص540.