پیدا و پنهان شکلگیری وهابیت- دربار شیطان
سیاست دو گانه انگلیس در عربستان برای تصاحب نفت بین النهرین !(پاورقی)
امير رياض خوب ميدانست كه با وجود حمايت مادي از اخوان بايد برادرياش را با آنها ثابت كند و اين اثبات راهي نداشت مگر عملي در جهت تأييد نظرات آنها. اخوان خواندن، رقصيدن و حتي بازيهاي كودكانه را ممنوع كرده بودند. بنابراين، حاكم گرامافون عزيزش را كه عادت داشت شبها در چادرش به نواي آن گوش كند، در نخستين ديدارها و گفتوگوها در مقابل چشم ديگران شكست.
خبر از خودگذشتگي عبدالعزيز به سرعت در ميان برادران پخش شد و اخوان با تكان دادن سر عبدالعزيز را تاييد كردند.
اخوان در ناحيه «قط قط» كه از نظر سوقالجيشي در 75 كيلومتري جنوب غربي جاده اصلي مكه قرار داشت، از عبدالعزيز زمينهاي ديگري گرفتند و سنگر اصلي دفاع سعودي عليه حجاز را در آن جا بنا كردند.
با اين كه شريف مكه و پسرانش با تركها ميجنگيدند، تحركات عبدالعزيز درباره اخوان از چشم آنها پنهان نماند. ابتدا فيصل پسر شريف از اين موضوع شكايت كرد كه عبدالعزيز فرقه اخوان را براي دلايل مذهبي يا اجتماعي گسترش نميدهد؛ بلكه هدفش به دست آوردن قدرت و آرمانهاي شخصي است. فيصل ميگفت: «وقتي زمان مناسب برسد، عبدالعزيز نيروي باديه نشين را عليه مردم شهري عربستان به حركت درخواهد آورد.»
شريف نيز اخوان را با عنوان «جماعت سياسي در لباس مذهب» ميناميد. او از دولت بريتانيا ميخواست كه با عبدالعزيز خشن باشد و او را وادار به پراكنده كردن برادران نمايد.
اما سياست ضد و نقيض بريتانيا به وجود آوردن دو قدرت متخاصم در عربستان بود كه در آن واحد از هر دو در مواقع لزوم حمايت ميكرد. در پشت اين دو گروه دشمن، دو گروه رقيب نيز وجود داشتند كه هر كدام از يك گروه حمايت ميكرد. اگرچه كه هم گروه پرسي كاكس و فيلبي طرفدار عبدالعزيز و هم هنري مك ماهون، لرد كرزن و لارنس همپيمان با شريف حسين هر دو، سياست واحدي را در جهت اهداف استعماري دولت اعليحضرت دنبال ميكردند. به قول لارنس:
«ما هزاران نفر از آنها [ اعراب] را به فجيعترين وجهي در آتش و در كام مرگ ميانداختيم. اين كار نه براي اين بود كه در جنگ پيروز شويم؛ بلكه براي آن بود كه ذرت، برنج و نفت بينالنهرين را از آن خود كنيم.» ۹۰
***
آرزوهاي عبدالعزيز و سكوت بريتانيا
عبدالعزيز رياض را به راحتي فتح كرده بود اما هنوزهيل در دستان آل رشيد بود. زماني كه عبدالعزيز به درعيه رسيد، شهر خالي از سكنه بود. از آن شهر و قصر و برجهايش تنها چند ديوار گلي و برجي ويران باقي مانده بودكه تا نيمه در خاك فرورفته بودند.
عبدالعزيز از پس اين شهر ويران ميتوانست هيل را تصوركند كه كاخهاي آل رشيد در آن پابرجا و بر زميناش نخلهاي زيادي روييده بود. در حالي كه اسب سركشاش را به طرف خرابههاي درعيه ميراند با خودش گفت: «اي نسل مغرور محمدبن سعود! ببين كه آل رشيد چطور در سراي جدت ساكن شدهاند! گويا كه هرگز تو و قبيلهات وجود نداشتهاند!»
بعد جد هراسانگيزش سعود با همه جوش و خروش و جنگها و خونريزيهايش در وجودش زنده شد. تا وقتي كه نوهها و فرزندان سعود زنده بودند، به راستي كه نمرده بود، پيرمردان قبيله گاهي ازاوياد ميكردند كه وقتي بچه بودند به همراه شيخ محمدبن عبدالوهاب در حالي كه شمشيرش را به كمر ميبست، برگرده اسبش مينشست و قبيله به قبيله ميرفت، موعظه ميكرد، با موافقان پيمان ميبست و مخالفان را ازدم تيغ ميگذراند.
عبدالعزيز از ميان خرابههاي درعيه گذشت، ديوارهاي گلي نيمهويران در خاموشي مطلقي فرو رفته بودند. سخت ميشد باور كرد روزگاري اين شهر ويران، بازارهايش پررونق و كشتزارهايش آباد بودهاند!
شهر چنان ويران بود كه ديگر هيچ زماني ممكن نبود سر از خاك بردارد.
عبدالعزيز از ميان درعيه عبور كرد و وقتي شهر از پيش چشماش گذشت، مردگان هم در اعماق ضميرش گم شدند. اكنون دمي به سيد حسين فكر ميكرد كه تنها سد راهش براي رسيدن به سرزمين مكه بود و گاهي هم به هيل كه از خدا ميخواست زودتر بتواند نظر موافق يا لااقل سكوت بريتانيا را دربارهاش به دست آورد!
منابع در دفتر روزنامه موجود است
خبر از خودگذشتگي عبدالعزيز به سرعت در ميان برادران پخش شد و اخوان با تكان دادن سر عبدالعزيز را تاييد كردند.
اخوان در ناحيه «قط قط» كه از نظر سوقالجيشي در 75 كيلومتري جنوب غربي جاده اصلي مكه قرار داشت، از عبدالعزيز زمينهاي ديگري گرفتند و سنگر اصلي دفاع سعودي عليه حجاز را در آن جا بنا كردند.
با اين كه شريف مكه و پسرانش با تركها ميجنگيدند، تحركات عبدالعزيز درباره اخوان از چشم آنها پنهان نماند. ابتدا فيصل پسر شريف از اين موضوع شكايت كرد كه عبدالعزيز فرقه اخوان را براي دلايل مذهبي يا اجتماعي گسترش نميدهد؛ بلكه هدفش به دست آوردن قدرت و آرمانهاي شخصي است. فيصل ميگفت: «وقتي زمان مناسب برسد، عبدالعزيز نيروي باديه نشين را عليه مردم شهري عربستان به حركت درخواهد آورد.»
شريف نيز اخوان را با عنوان «جماعت سياسي در لباس مذهب» ميناميد. او از دولت بريتانيا ميخواست كه با عبدالعزيز خشن باشد و او را وادار به پراكنده كردن برادران نمايد.
اما سياست ضد و نقيض بريتانيا به وجود آوردن دو قدرت متخاصم در عربستان بود كه در آن واحد از هر دو در مواقع لزوم حمايت ميكرد. در پشت اين دو گروه دشمن، دو گروه رقيب نيز وجود داشتند كه هر كدام از يك گروه حمايت ميكرد. اگرچه كه هم گروه پرسي كاكس و فيلبي طرفدار عبدالعزيز و هم هنري مك ماهون، لرد كرزن و لارنس همپيمان با شريف حسين هر دو، سياست واحدي را در جهت اهداف استعماري دولت اعليحضرت دنبال ميكردند. به قول لارنس:
«ما هزاران نفر از آنها [ اعراب] را به فجيعترين وجهي در آتش و در كام مرگ ميانداختيم. اين كار نه براي اين بود كه در جنگ پيروز شويم؛ بلكه براي آن بود كه ذرت، برنج و نفت بينالنهرين را از آن خود كنيم.» ۹۰
***
آرزوهاي عبدالعزيز و سكوت بريتانيا
عبدالعزيز رياض را به راحتي فتح كرده بود اما هنوزهيل در دستان آل رشيد بود. زماني كه عبدالعزيز به درعيه رسيد، شهر خالي از سكنه بود. از آن شهر و قصر و برجهايش تنها چند ديوار گلي و برجي ويران باقي مانده بودكه تا نيمه در خاك فرورفته بودند.
عبدالعزيز از پس اين شهر ويران ميتوانست هيل را تصوركند كه كاخهاي آل رشيد در آن پابرجا و بر زميناش نخلهاي زيادي روييده بود. در حالي كه اسب سركشاش را به طرف خرابههاي درعيه ميراند با خودش گفت: «اي نسل مغرور محمدبن سعود! ببين كه آل رشيد چطور در سراي جدت ساكن شدهاند! گويا كه هرگز تو و قبيلهات وجود نداشتهاند!»
بعد جد هراسانگيزش سعود با همه جوش و خروش و جنگها و خونريزيهايش در وجودش زنده شد. تا وقتي كه نوهها و فرزندان سعود زنده بودند، به راستي كه نمرده بود، پيرمردان قبيله گاهي ازاوياد ميكردند كه وقتي بچه بودند به همراه شيخ محمدبن عبدالوهاب در حالي كه شمشيرش را به كمر ميبست، برگرده اسبش مينشست و قبيله به قبيله ميرفت، موعظه ميكرد، با موافقان پيمان ميبست و مخالفان را ازدم تيغ ميگذراند.
عبدالعزيز از ميان خرابههاي درعيه گذشت، ديوارهاي گلي نيمهويران در خاموشي مطلقي فرو رفته بودند. سخت ميشد باور كرد روزگاري اين شهر ويران، بازارهايش پررونق و كشتزارهايش آباد بودهاند!
شهر چنان ويران بود كه ديگر هيچ زماني ممكن نبود سر از خاك بردارد.
عبدالعزيز از ميان درعيه عبور كرد و وقتي شهر از پيش چشماش گذشت، مردگان هم در اعماق ضميرش گم شدند. اكنون دمي به سيد حسين فكر ميكرد كه تنها سد راهش براي رسيدن به سرزمين مكه بود و گاهي هم به هيل كه از خدا ميخواست زودتر بتواند نظر موافق يا لااقل سكوت بريتانيا را دربارهاش به دست آورد!
منابع در دفتر روزنامه موجود است