علامه کاشفالغطاء چگونه فرزندش را نمازشبخوان کرد؟
22 رجب سال 1228 هجری قمری سالروز وفات بزرگ مردی از تبار ابراهیم پسر مالک اشتر نخعی، شیخ جعفر بن خضر مالکی، معروف به «شیخ اکبر» و «کاشفالغطاء» یکی از بزرگترین علما و مراجع اوایل قرن سیزدهم هجری در جهان تشیع است، وی شاگرد وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم بود.
این مجاهد و فقیه نستوه پس از گذراندن عمری سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام در روز چهارشنبه 22 یا 27 رجب سال 1228 هجری قمری پس از 74 سال زیستن پر برکت در دنیا، به لقای خدا شتافت و زندگی جاودان خود را آغاز کرد، در ادامه حکایتی از زندگانی این مرجع عالیقدر میآید:
مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء در یکى از شبها که براى تهجد برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرده و گفت: برخیز به حرم مطهر مشرف شده و در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، عذر آورد و گفت: من فعلاً مهیا نیستم، شما منتظر من نشوید، بعداً مشرف مىشوم.
فرمود: نه! من اینجا ایستادهام؛ بلند شو و آماده شو که با هم برویم.
آقازاده به ناچار از جا بلند شد، وضو گرفت و همراه پدر راه افتاد، کنار در صحن مطهر که رسیدند، آنجا مرد فقیرى را دیدند که نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز کرده بود، آن عالم بزرگوار ایستاد و به
فرزندش گفت: این شخص در این وقت شب براى چه اینجا نشسته است؟
گفت: براى تکدى از مردم.
فرمود: چه مقدار ممکن است از رهگذران عاید او شود؟
گفت: احتمالاً یک تومان(به پول آن زمان).
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم! درست فکر کن و ببین این آدم براى مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست نیاز به سوى مردم دراز کرده است! آیا تو به اندازه این شخص، به وعدههاى خدا درباره شب خیزان و متهجدان اعتماد ندارى که فرموده است: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسَ ما أُخفى لَهُم مِنْ قُرة أَعینُ»، هیچ کس نمىداند چه پاداشهاى مهمى که مایه روشنى چشم است، براى آنها نهفته شده؟!
نقل کردند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدر خود چنان متنبه شد که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیدارى آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد.(1)
1.شب مردان خدا، ص44 – 45؛ داستانهاى نماز شب، ص98
از: فارس
این مجاهد و فقیه نستوه پس از گذراندن عمری سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام در روز چهارشنبه 22 یا 27 رجب سال 1228 هجری قمری پس از 74 سال زیستن پر برکت در دنیا، به لقای خدا شتافت و زندگی جاودان خود را آغاز کرد، در ادامه حکایتی از زندگانی این مرجع عالیقدر میآید:
مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء در یکى از شبها که براى تهجد برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرده و گفت: برخیز به حرم مطهر مشرف شده و در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، عذر آورد و گفت: من فعلاً مهیا نیستم، شما منتظر من نشوید، بعداً مشرف مىشوم.
فرمود: نه! من اینجا ایستادهام؛ بلند شو و آماده شو که با هم برویم.
آقازاده به ناچار از جا بلند شد، وضو گرفت و همراه پدر راه افتاد، کنار در صحن مطهر که رسیدند، آنجا مرد فقیرى را دیدند که نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز کرده بود، آن عالم بزرگوار ایستاد و به
فرزندش گفت: این شخص در این وقت شب براى چه اینجا نشسته است؟
گفت: براى تکدى از مردم.
فرمود: چه مقدار ممکن است از رهگذران عاید او شود؟
گفت: احتمالاً یک تومان(به پول آن زمان).
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم! درست فکر کن و ببین این آدم براى مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست نیاز به سوى مردم دراز کرده است! آیا تو به اندازه این شخص، به وعدههاى خدا درباره شب خیزان و متهجدان اعتماد ندارى که فرموده است: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسَ ما أُخفى لَهُم مِنْ قُرة أَعینُ»، هیچ کس نمىداند چه پاداشهاى مهمى که مایه روشنى چشم است، براى آنها نهفته شده؟!
نقل کردند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدر خود چنان متنبه شد که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیدارى آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد.(1)
1.شب مردان خدا، ص44 – 45؛ داستانهاى نماز شب، ص98
از: فارس