kayhan.ir

کد خبر: ۴۵۳۴۷
تاریخ انتشار : ۰۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۷
یادی از شهید حمید رمضانی

پرچمدار شناسایی خیبر بزرگ‌ترین عملیات آبی- خاکی دفاع مقدس

نامش حمید و شهرتش رمضانی، فرزند آخر خانواده، در سال 1341 در شهرستان اهواز چشم به جهان گشود. از همان ابتدا با مسجد و فعالیت‌های مذهبی آشنا شد. او ابتدا در مسجد طالب‌زاده برای اقامه نماز حضور پیدا می‌کرد، اما مدتی بعد به جوانان مسجد جزایری که فعال‌ترین گروه سیاسی اهواز در بحبوحه قبل از انقلاب بودند، پیوست.  
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه شتافت و به آبادان و خرمشهر رفت. در همان روز‌های ابتدای جنگ از ناحیه پیشانی مجروح شد. اما پس از بهبودی مجدداً به منطقه عملیاتی بستان و سوسنگرد رفت. ابتدا در کنار سردار «شهید سعید درفشان» در گردان رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سوسنگرد، موسوم به کربلا در جبهه‌های فارسیات، خرمشهر و بستان حماسه آفرید. بعد از آن به لحاظ شایستگی و تبحر فوق‌العاده‌اش در شناسایی، وارد بخش‌های اطلاعاتی جنگ شد.
از روزی که وارد جبهه شد تا زمان شهادتش هیچ‌گاه جبهه را ترک نکرد. با تشکیل قرارگاه سری نصرت، به فرماندهی گردان شناسایی این قرارگاه منصوب شد.
نفوذ حمید به عمق دشمن و شناسایی‌های مکرر وی چنان غیر قابل تصور بود که اغلب موجب شگفتی فرماندهان رده‌بالای جنگ می‌شد. او روزها از قرارگاه ناپدید می‌شد و بعد از مدتی با اطلاعات مهم و ذی‌قیمتی از عمق مواضع دشمن برمی‌گشت.  
 از برجسته‌ترین شناسایی‌هایی که ایشان و نیروهای اطلاعات قرارگاه نصرت زیر نظر فرماندهشان حاج علی هاشمی انجام دادند، شناسایی برای بزرگ‌ترین عملیات آبی- خاکی به نام خیبر بود. انجام عملیات در منطقه هور بسیار سخت بود، ولی وقتی شناسایی‌های عملیات خیبر انجام گرفت و همه متقاعد شدند که عملیات شدنی است، این عملیات انجام و بسیاری از گره‌های دفاع مقدس گشوده شد.
 حمید در عملیات خیبر با اصابت ترکش به پهلویش مجروح شده و پس از بهبودی بار دیگر به جبهه بازگشت.
رازداری‌اش مثال‌زدنی بود؛ تا زمان شهادتش حتی خانواده از موقعیت و مسئولیت‌هایش آگاهی نداشتند.
قائم‌مقام فرمانده محور عملیاتی فارسیات و خرمشهر، فرمانده محور اطلاعات شناسایی جبهه‌های سوسنگرد و بستان، فرمانده گردان عملیاتی کربلا در سپاه سوسنگرد، فرمانده واحد اطلاعات قرارگاه نصرت، فرماندهی گردان شناسایی 313 حضرت قائم، فرمانده واحد اطلاعات و عملیات سپاه ششم امام جعفر صادق(ع)، از جمله مسئولیت‌های آن قهرمان خستگی‌ناپذیر سال‌های دفاع مقدس است.
روز چهارم خرداد ماه سال 1367 و تنها 23روز مانده تا پایان جنگ در حالی که برای ممانعت از حمله‌ مجدد ارتش عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران در حال تلاش و طرح‌ریزی بود، در بمباران جاده اهواز- خرمشهر توسط جنگنده‌های عراقی به شهادت رسید.
«مهدی شریف‌پور» یکی از همرزمان شهید رمضانی است که با او به مرور فرازهایی  از احوالات و خاطرات آن روزهای او در کنار حاج حمید پرداختیم.
او در آغاز می‌گوید: حمید با اینکه فرمانده گردان اطلاعاتی قائم و مسئول اطلاعات قرارگاه سری نصرت و در اواخر جنگ مسئول اطلاعات سپاه ششم امام جعفر صادق(ع) بود ولی انسانی ساده و بی‌تکلف و به‌ دور از هیاهو و غوغا بود. با آن همه سمت و مسئولیت روزهایی که در شهر و در جمع خانواده به سر می‌برد به هیچ وجه از امکانات دولتی استفاده نمی‌کرد  و کارهای خود را به کسی نمی‌سپرد و همه را خودش با یک دستگاه موتور سیکلت 125 یاماها آبی‌رنگ که داشت انجام می‌داد.
این رزمنده دوران دفاع مقدس می‌گوید: دستورالعملی در جنگ‌ها وجود دارد که بر اساس آن افسران رکن دوم هر یگان در عملیات نظامی باید الف- مثل دشمن فکر کنند ب- مثل دشمن ببینند ج- همکار و راهنمای فرمانده در مسایل مربوط به اطلاعات از دشمن باشند د- خود را جای فرماندهان دشمن قرار داده و بدانند که وی چه عملی را انجام خواهد داد، چطور و چه وقت؟
با این دستورالعمل حاج حمید روزانه بیش از 400 کیلومتر به طور میانگین در خطوط مواصلاتی دشمن برای تهیه و تکمیل اطلاعات خود از منطقه تردد داشت و به همین خاطر همیشه در تحلیل‌های اطلاعاتی حرف اول و موثر را می‌زد و نکته جالب‌تر اینکه این مربوط به مقطعی است که ایشان هنوز دوره دانشکده فرماندهی و ستاد را نگذرانده بود.
شریف‌پور تصریح می‌کند: حاج حمید با همه مشغله و مسئولیت سنگینی که به واسطه سمت‌های مختلف بر عهده داشت به دو مورد بسیار مقید بود؛ اول نماز شب و دیگری غسل روز جمعه.
وی ادامه می‌دهد:  از آن زمانی که با حاج حمید رمضانی در گردان قائم به شکل گسترده و تنگاتنگ شروع به همکاری نمودم وی را بسیار علاقه‌مند به انجام دادن کارها در اسرع وقت و با دقت بالا یافتم. پیگیر، کیفیت‌خواه و به دنبال دانش و وسایل و تجهیزات جدید برای پیشبرد در امر جنگ بود، به خاطر همین روحیه، تقریبا هر زمانی که در گردان حضور داشت خواب و خوراک را از همه می‌گرفت. به طوری که در حضور ایشان و معاونشان «حاج نعیم‌الهایی» همیشه به شوخی می‌گفتم «وقتی حاج حمید هست راحتی نداریم ولی وقتی شما هستی راحتیم؛ اما چه فایده که روزهای راحتی ما به دلیل حضور همیشگی حمید در گردان  بسیار بسیار کم است.»
شریف‌پور می‌افزاید: حاج حمید با توجه به مسئولیتش و سنگینی کار روزانه که در اواخر شب به کلی در چهره و چشمان وی مشهود بود بازهم سوالات و مراجعات را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت و با کمال میل و رغبت جواب می‌داد.
یاد دارم شبی از جزیره مجنون به طرف اهواز می‌آمدیم که من سوالی در مورد نقشه و کار اطلاعات رزمی پرسیدم و ایشان با علاقه و اشتیاق فراوان تا نزدیکی‌های اهواز در حال توضیح دادن موضوع برای من بود و تازه می‌گفت هر زمانی هم که سوال داشتی و یا علاقه‌مند یادگیری بودی رودربایستی نکن و بپرس.
همرزم شهید رمضانی می‌گوید: در مدت آشنایی ما که از سال 1360 در منطقه عملیاتی فتح‌المبین شوش شروع  و تا شهادت حمید در سال 1367 ادامه داشت؛ شاهد بودم در کنار مدیریت برجسته‌ای که داشت همیشه به نیروهایی که با ایشان کار می‌کردند  و یا تحت امر ایشان بودند اعم از بسیجی و سپاهی وقتی برای گرفتن برگه پایان ماموریت به ایشان مراجعه می‌کردند شهید رمضانی با نگاهی نافذ و کلامی محکم و صدایی رسا و همراه با ادب فراوان به آنها می‌گفت هر کجا می‌خواهید بروید (منظور سایر یگان‌ها بود) اما قول بدهید از جبهه نروید. و همین دلیلی بود برای جذب هر چه بیشتر نیروها گرداگرد حاج حمید.
وی در ادامه به بیان خاطراتی دیگر از شهید رمضانی پرداخت و گفت: تابستان 1363 شب جمعه بود که به طرف جزیره (گروهان اباعبدالله) می‌رفتم؛ حاج حمید نامه‌ای دست‌نویس مبنی بر اینکه «احمد فرازمند» فرمانده آنجا حق جلو رفتن برای شناسایی را ندارد به من داد که با خود ببرم، وقتی به جزیره رسیدم ابتدا تنی به آب زدم و بعد از نماز مغرب و عشا مشغول قرائت دعای کمیل بودیم که نامه را به احمد دادم. خیلی ناراحت شد و مدام زیر لب غرولند می‌کرد، دعای کمیل که تمام شد یک گلوله «ام80» کنار ما به سنگر خورد و ترکش نسبتا بزرگی بر سینه احمد نشست و او در حالی که روی زمین می‌افتاد تنها کلامی که گفت الله‌اکبر بود....
همرزم شهید رمضانی ادامه می‌دهد: همچنین به یاد دارم یک شب سرد زمستانی حوالی ساعت 9 شب بود که حاج حمید به محل پشتیبانی گردان در هویزه مراجعه کرد، بسیار خسته بود. به او گفتم شام خورده‌ای؟ گفت خیر؛ سفارش تهیه شام را دادم. ایشان گفت بفرست دنبال سربازی که در کارگاه جوشکاری کار تهیه سکوی پرتاب گلوله 101 را انجام می‌داد. سرباز مقداری دیر کرد، برق هم قطع شد. به حاج حمید گفتم تا برق بیاید شما شامت را بخور بعد می‌رویم کارگاه، ایشان گفت خیر، اول می‌رویم کارگاه بعد می‌آیم شام می‌خورم.
در تاریکی به سمت ساختمان کارگاه در حرکت بودیم. حمید چند قدمی از من جلوتر بود. سربازی که کار آشپزی می‌کرد گویا به دنبال دوستش بود و با صدای بلند می‌گفت آقای رمضانی منتظر است باید زودتر برایش شام ببریم. وقتی نزدیک حاج حمید رسید به گمان اینکه رفیقش است از عصبانیت سیلی محکمی به صورتش زد. اما وقتی حاج حمید را شناخت در مقابلش زانو زد و دست‌هایش را روی سرش گذاشت و مرتب می‌گفت ببخشید غلط کردم؛ اما حمید با منتهای محبت دستش را گرفت و از روی زمین بلند کرد و گفت اشکالی ندارد برو شام را بیاور که خیلی گرسنه هستیم و با لبخند و به سرعت به طرف کارگاه رفتیم.
گوشه‌هایی از وصیت‌نامه شهید حمید رمضانی خطاب به همسرش:
همسر عزیزم تو باعث خیر و برکت در زندگی من بودی، خوبی و نیکی‌هایت را هرگز فراموش نمی‌کنم. مرا از اینکه نتوانستم همدم خوبی برایت باشم، ببخش.    
همسرم، سعی کن در اعمالت همیشه قبل از رضایت خود، رضای خداوند را در نظر داشته باشی، آنگاه دست به انجام آن بزن.    
معصومه عزیز و محمدرضا عزیز را بعد از خدا به دست تو می‌سپارم، سعی کن آنها را موقعی که بالغ و به حد رشد نرسیده‌اند از آنها کاملاً مواظبت کنی و چشم و هوش و دل آنها را با قرآن و محبت به اهل بیت آشنا کن و آنها را از کوچکی با عفت تربیت کنی.    
خطاب به پسرش: محمدرضا عزیز و پهلوان، سلام.    
سلام بر تو که دیدنت موجب شادی روحم است، تو نیز زندگی پیامبر اسلام و ائمه طاهرین خصوصاً امام حسین(ع) را دقیقاً مطالعه کن. سعی کن راه پدرت را بشناسی و آن را ادامه دهی.
محمدرضا عزیز، بدان پدرت از آن زمانی که با قرآن آشنا شد، با این ظالمان درافتاد و به همین خاطر به شهادت رسید. به خاطر اینکه نمی‌توانست رفاه و آسایش دیگران را فدای منافع خود نماید. نمی‌توانست سر تعظیم در مقابل کفر فرود بیاورد. محمدرضا، بدان که اگر پدرت زنده بود، در یک دست شمشیر و در دست دیگر قرآن قرار می‌داد.
خطاب به دخترش:
معصومه عزیزم سلام؛
از این مکان دلت و صورتت را می‌بوسم. سعی کن با زندگی زنان صدر اسلام خصوصاً حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب کبری(س) کاملاً آشنا شوی و آنها را الگوی زندگی قرار ده و بدان با عزت زندگی کردن، بدون درد و رنج امکان‌پذیر نیست.    
خطاب به خویشان و دوستان:
سعی کنید بیشتر به اسلام بیندیشید و بیشتر به آن عمل کنید، در اجتماعات اسلامی بیشتر شرکت کنید، خصوصاً در نماز جماعت و جمعه شرکت کنید.    
شهداء برای برپایی نماز به شهادت رسیدند، خونشان را پاسداری کنید...    
یک نکته را همیشه سرمشق زندگی خود قرار دهید و آن مبارزه با نفس است. اگر به مهم‌ترین و حساس‌ترین شغل‌های مملکت مشغولید، اگر نتوانید شیطان را از خود دور کنید، اگر نتوانید جلوی خود را از نگاه کردن بگیرید، اگر در حال جهاد و جنگ هم باشید، شکست خواهید خورد...
فاطمه زورمند