کد خبر: ۴۳۴۷۷
تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۳
معرفی کتاب «شاهرخ، حرِّ انقلاب اسلامی»

پهلوانان نمی‌میرند...(کتابستان)

محمدصادق علیزاده

هیکل درشت و ظاهر خشنی داشت. قهرمان كشتي فرنگی بود. فوق سنگين. در آلودگی دست و پا می‌زد؛ ... چاقوکشی و... همه از دستش عاصی شده بودند. بعضی شب‌ها هم آخر شب می‌رفت میدان شوش و با باقیِ رفقای گردن کلفتش، از راننده کامیون‌ها باج و حق سبیل‌شان را می‌گرفتند ... ! چند باری هم کارش به کلانتری کشیده بود و برای بیرون آوردنش، سند خانه را گرو گذاشته بودند. در نهایت کار به جایی رسید که همان قبل از انقلاب حکم اعدامش هم آمد. حتی دعای خیر پشت سرش نبود. فقط مادر پیری داشت که همیشه دعایش می‌کرد. این اواخر به خاطر جثه بزرگ و زور بازو، نگهبان کاباره ناصر جهود هم شده بود که مشتری‌هایی که بدمستی و بدحسابی می‌کنند را بیاورد سرِ حساب. آخر کسی حریفش نبود. محرم و صفر و رمضان اما همه چیز را کنار می‌گذاشت.
نزدیک انقلاب شد و آرام آرام که اسم خمینی توی کوچه و بازار پیچید، احوالات او هم عوض شد. داشت فاصله می‌گرفت از آن شاهرخِ سابق! حالا دیگر آن‌قدر عاشق او شده بود که روی سینه‌اش خالکوبی کرد: «خمینی فدایت شوم.» بعد از انقلاب هم شده بود مسئول کمیته مسجد. یکی را گذاشته بودند که مواظبش باشد. فکر می‌کردند نفوذی ساواک است. هنوز مدتی نگذشته بود که از دادستاني هم آمدند دنبالش! گفتند: قرار بوده اعدام شوی! مثل ديگر رفقايش. به خاطر کارهای گذشته. اما او آدم ديگري شده بود. بردند و آوردندش و بعد هم آزاد شد. درگیری‌های گنبد و کردستان که بالا گرفت از اولين كساني بود كه پا به آن مناطق گذاشت. بعد هم جنگ شد و زد به دلِ ماجرا! چند باری با عراقی‌ها روبرو شده بود. از هیکلش که هیچ حتی از منطقه ذوالفقاری به خاطر او وحشت داشتند و طرفش نمی‌رفتند. هیکلش بزرگ بود و حالا با آن محاسن پرپشت، ترسناک هم شده بود.
سیدمجتبی هاشمی آن اوایل جنگ در آبادان و خرمشهر یک عده از پارتیزان‌ها را دور خودش جمع کرده و اسم‌شان را گذاشته بود گروه فداییان اسلام! شاهرخ هم شده بود معاون سیدمجتبی! عراقی‌ها براي سرش جايزه گذاشته بودند. آذر 59 بود که شهید شد. عراقی‌ها هلهله می‌کردند که جلادِ حکومت ایران را کُشتیم! پیکرش هم هیچ وقت پیدا نشد! فردی که روزی مردم منطقه پیروزی از رفتارش آسایش نداشتند حالا ‌از خدا خواسته بود که همه گذشته‌اش پاك شود و هیچ نشانی از او و گذشته‌ و سابقه‌اش نماند. خدا هم هوایش را داشت و دعايش را مستجاب كرد. هیچ چیز از او باقی نماند جز یاد و نامی که حالا باید در کتاب‌هایش روایتش کنند. شاهرخِ ضرغام حالا یک شهیدِ گمنامِ مفقودالجسد است که حتی مزاری هم ندارد.