بخشی از کتاب " رُنج "
منصور عزیز... داماد عزیز چه بگویم و چه تعبیری به کار ببرم که حق مطلب را ادا کرده باشم ؟سلام ... امید به خدا دارم این آخرین راهی است که دوست مشترکمان شیر عباس بر سر راهم قرار داده است، سبب خیر شود. تعجب نکن، خودم هستم پرویز ! دوست دوران دبستانی ات در خانهی کاهگلی مشهدی علی جان که یک جان در دو قالب بودیم. که همیشه از من میخواستی تا ادای معلم کلاس اولمان را در آورم، لب و لوچهام را آویزان میکردم، شکلک در میآوردم تو ریسه میرفتی ...بله، من قاتل پدر تو هستم و تو اکنون میتوانی و حق داری که در مورد من تصمیم بگیری که گذشت کنی یا به زندان بیندازی و بالایدار ببری. راستش خوش ندارم که حاشیه بروم و وقت تو را بگیرم. اما فقط خواستم بگویم که اگر تو هم مرا ببخشی، من خودم را نمیبخشم. فقط این وسط یک چیز میماند ؛ آیا در این وضعیت جنگ، به وجود من و تو در اینجا نیازی هست یا نه ؟ روی این موضوع فکر کن و وقتی پاسخ این سوال را یافتی، تصمیم بگیر. راستش نامه ی پروین دیروز به دستم رسید. نمیخواستم این موضوع را بازگو کنم، اما این را هم شیرعلی تکلیف کرد و نتوانستم قبول نکنم. ظاهرا گلبس آدرسم را به تو داده و ...
نفسم بند میآید. چشمم سیاهی میرود. زیر چشمی نگاه حمید میکنم. سر گرم کار خودش است. از خیال گلبس و گندی که زده، دیوانه میشوم. اما راهی نیست. نباید به روی خود بیاورم. باید محکم باشم ...
... در هر صورت، موفق شدیپیدایم کنی. اما باز هم از تو خواهش میکنم که این فرصت را از من نگیر و اجازه بده تا جنگ تمام شود. اگر تا آن موقع، زنده ماندم، خودت طنابدار را بر گردنم بینداز و مردن و جان کندنم را به تماشا بنشین.
شاید از طرح این موضوع خنده ات بگیرد، اما راست حسینی به تو میگویم که در این دنیا دو مشکل بیشتر ندارم ..........
نفسم بند میآید. چشمم سیاهی میرود. زیر چشمی نگاه حمید میکنم. سر گرم کار خودش است. از خیال گلبس و گندی که زده، دیوانه میشوم. اما راهی نیست. نباید به روی خود بیاورم. باید محکم باشم ...
... در هر صورت، موفق شدیپیدایم کنی. اما باز هم از تو خواهش میکنم که این فرصت را از من نگیر و اجازه بده تا جنگ تمام شود. اگر تا آن موقع، زنده ماندم، خودت طنابدار را بر گردنم بینداز و مردن و جان کندنم را به تماشا بنشین.
شاید از طرح این موضوع خنده ات بگیرد، اما راست حسینی به تو میگویم که در این دنیا دو مشکل بیشتر ندارم ..........