kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۰۱۲
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۲

پشت پردۀ پاداش


 منصور ایمانی

 ماریو بارگاس یوسا، رمان نویس اهل پرو و برندة ادبیات نوبلِ 2010، پس از تهاجم نظامی ایالات متحدۀ آمریکا به عراق، که منتهی به سقوط صدام و اشغال این کشور در سال 2003 شد، طی سفری کوتاه به عراق، گزارشی مصوّر از مشاهدات عینی اش فراهم آورد و پس از بازگشت به اسپانیا، روایت این سفر 12 روزه را که از 25 ژوئن تا شش ژانویه بود، همان سال در قالب کتابی با نام «یادداشتهای عراق» منتشر کرد. وی می‌گوید؛ پیش از انتشار کتاب، یادداشت هایش را در روزنامۀ «ال پائیس» مادرید و جرائد مختلف اروپا و آمریکای لاتین، به مخاطبین عرضه کرده بود، اما از آنجایی که هیچ یک از روزنامه‌ها و هفته نامه‌ها، مجموعۀ کامل آن را در معرض دید خوانندگانشان قرار ندادند و تنها به چاپ مقالاتی مجزا از گزارش هایش بسنده کردند، لذا با هدف اصلاح برداشت‌های اشتباه یا غیردقیقِ مخاطب از تجربۀ مختصرش در عراق، تصمیم می‌گیرد مشاهدات عینی اش را در یک کتاب جمع کند.1
اینجا هدف از معرفی این نویسندۀ دارندۀ نوبل ادبیات و اثرش «یاداشت‌های عراق»، نقد و بررسی دیدگاه وی در دفاع از حملۀ نظامی آمریکا به عراق است که در آن می‌کوشد؛                                                                                                                                         حملۀ آمریکا را تنها راه حل ممکن، برای برون رفت ملّت عراق از سلطۀ صدام معرفی کند. او البته در مقدمۀ اثرش می‌گوید؛ در آغاز با این تهاجم نظامی مخالف بوده و مخالفتش را نیز در 16 فوریۀ 2003 به صراحت ابراز کرده است، ولی با سفر به عراق و مطالعۀ میدانیِ اوضاع آنجا، دیدگاهش دستخوش تغییر شده: «پس‌از سفرم، [مخالفتم با حملۀ آمریکا به عراق] اگر نگویم اصلاح، دست کم بسیار تعدیل شد! این دقیقا یکی از دو دلیلی بود که به خاطر آن، این سفر را آغاز کردم: اینکه حالا در محل وقوع رویدادها، از دیدگاه عراقی‌ها ناظر باشم و بررسی کنم که آیا دلائلی که آن سوی دنیا، در اروپا، در محکوم کردن حملۀ آمریکا داشته ام، به راستی قانع‌کننده بوده است یا نه»2 اگرچه نویسنده در عراقِ بحران زده و ناامن، از پوشش حفاظتی و تأمینیِ اطمینان بخشی برخوردار بود، لیکن برای تبرئۀ اشغالگران، تلاش وافری از خود نشان می‌دهد و خطرات سفر به کشوری را به جان می‌خرد، که پیش چشم نظامیان آمریکایی، به کانون عملیات انتحاری تکفیری‌ها تبدیل شده بود، با این حال در اقناع مخاطبِ عاری از تعصب، توفیقی به دست نمی‌آورد. در بخش نخست کتاب با عنوان «انتخاب بد، از بین بد و بدتر» با ردّ ادعای دولت‌های ائتلاف (آمریکا و شرکای تهاجم) مبنی بر وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق و ارتباط صدام با «القاعده» و عملیات توریستی یازدۀ سپتامبر، آن را اشتباه بسیار جدی آنان برای حملۀ نظامی به این کشور می‌داند و معتقد است که برای این ادعا، شواهد و مدارک قطعی موجود نبوده و بیشتر بهانه بوده‌اند تا دلائل قانع کننده3  اما علی رغم این خدشۀ منطقی و ردّ ادعای آمریکا، همچنان به لزوم عملیات نظامیِ جبهۀ ائتلاف وفادار است و به زعم خود، دلیلی مانع و رادع پیش پای مخاطب می‌گذارد: «نابودی دیکتاتوریِ صدام حسین، یکی از بی‌رحم ترین، فاسدترین و دیوانه‌ترین دیکتاتورهای تاریخ مدرن، دلیلی به خودی خود کافی برای توجیه مداخله بود. همان گونه که اقدام پیشگیرانۀ کشورهای دموکراتیک بر ضد هیتلر و رژیمش (پیش از اینکه نازیسم دنیا را با شتاب به سوی پایان جهان سوق دهد) دلیلی کافی برای مداخله بود»4 حال باید از این دارندۀ جایگاه جهانی ادبیات پرسید؛ اگر وجود حاکم دیکتاتور در هر کشوری، به خودی خود جواز لشکرکشی به آن کشور است، چرا از دولت‌های دوست و به اصطلاح دموکراتیک خود نمی‌خواهد تا تکه سنگ کوچکی به سوی کاخهای دیگر حاکمان مستبد منطقه و سایر نقاط عالم پرتاب کنند؟ آن هم حکّامِ مادام العمری که مستبدترین نوع حکومت را، از میان نظامات سیاسیِ شکل گرفته در طول تاریخ پی ریزی کرده‌اند. بی‌شک راز ماندگاری دولت و قدرت در این دودمان‌ها، سرسپردگی دیرینۀ آنان به روباه پیر، بریتانیای کبیر و بعدها به کدخدای جدید جهان، ایالات متحدۀ آمریکا است. صدام نیز، مادام که سرسپردۀ قدرت‌های غربی بود، همواره از همین دولت‌ها، قدر می‌دید و در حلقۀ حکام خاورمیانه، بر صدر می‌نشست. در جنگ هشت ساله‌ای که به نیابت از آنان، علیۀ جمهوری اسلامی ایران و انقلاب نوپای آن راه انداخت، توسط دولت‌های مذکور، به انواع سلاح‌های ممنوعۀ کشتار جمعی مجهز شد و بارها علاوه بر نیروهای نظامی، شمار کثیری از مردم بی‌دفاع ما را در شهرها به شهادت رساند. ثانیا اگر وجود دیکتاتور در کشوری، جواز مداخله و حمله به آن کشور است، آنگاه اجازۀ عملیات نظامی را، به کدام یک از کشورهای دنیا باید داد؟ شاید اگر بخواهیم براساس منطق نویسندۀ مزبور، به این پرسش پاسخ دهیم، باید گفت؛ به دولت‌های دموکراتیک دنیا ! یعنی آمریکا و انگلیس و اگر بپرسند چرا، لابد باید گفت؛ چون آنها قَدر قدرت و کدخدای دهکدۀ جهانی اند! با این منطق، اگر در روابط بین الملل، ملاک کدخدایی و قدرت را حاکم کنیم، دیگر فرقی میان جنگل حیوانات و جامعۀ انسانها نخواهد بود و فلسفۀ وجودی سازمان ملل متحد و شورای امنیت نیز لوث خواهد شد؟
ناگفته نماند که ماریو بارگاس یوسا، غیراز راه حل نظامی آمریکا، این حق را هم به مردم عراق می‌دهد که خود علیه صدام قیام کنند، اما بلافاصله می‌گوید: «دیکتاتور عراق، مانند هیتلر و استالین، حق حاکمیت را از مردم سلب کرده و با ایجاد وحشتی مبهوت کننده، روح عراقی‌ها را استثمار کرده بود، تا جایی که هر گونه امکان واقع گرایانۀ قیامی مؤثر بر ضد رژیم را، که درها را به سوی روند دموکراسی‌سازی بگشاید، از میان برده بود»5  از این حکم صادره نیز پیداست که نویسنده کماکان، یا در هوای غفلت و بی‌خبری سیر می‌کند و یا در سر، هوای تغافل دارد. در حالی که نویسنده خود اذعان می‌کند: «عراق یا سرزمین بین النهرین، زادگاه خط و پایگاه اصلی ادیان بزرگ و فرهنگ‌های مدرن و مهد پیدایش نخستین مجموعۀ بزرگ قوانین تاریخ ـ قانون حمورایی ـ بوده است»6 به علاوه این کشور در پیشینۀ تاریخی خود، دارای فصل‌های درخشانی از فرهنگ و تمدن ملی ـ اسلامی و حیات سیاسی بوده، به ویژه ملتش در تاریخ معاصر، به پشتوانۀ بصیرت دینی ـ سیاسی و با روح آزادی خواهی و استقلال طلبی و غرور ملی اش نشان داد که در قیاس با دیگر ملل جهان، همچنان جزء جوامع پر تپش و پیشرو فرهنگی و سیاسی است. ملتی که دو قرن گذشته، در مبارزه با ابرقدرت زمان، روباه پیر استعمار یعنی بریتانیای به اصطلاح کبیر، استقلالش را به دست آورد، از عهدۀ مبارزه با دیکتاتوری صدام نیز برخواهد آمد. این ملت در طول دورۀ 24 سالۀ دیکتاتوری صدام، هرگز به موضع تسلیم و تمکین نرفت و همواره، در حال قهر و قیام علیۀ او بود. خون علما و مراجع بزرگ دینی و هزاران شهید بی‌مزار و مجاهدان عراقی، روایت صادقانۀ این بیداری و قیام است. این بیداری و مخالفت با سلطۀ صدام، از نخستین روز حضور او در قدرت آغاز شد و در طول بیش از دو دهه، مسیر تکوین و تکاملش را طی می‌کرد و قطعا حرکت ملت عراق، بی‌آنکه به حملۀ آمریکا نیازی می‌بود، طومار موجودیت صدام را در هم می‌نوردید. چرا که این فتح و ظفر، وعدۀ خلل ناپذیر خداوند است و البته درک این حقیقت، برای جوامع لائیک و تهی شده از اصالت‌های انسانی و الهی مقدور نیست. در مجموع با توجه به دیدگاه بارگاس یوسا در خصوص عدم توانایی ملت عراق در مقابله با صدام، به نظر می‌رسد این نویسنده، اساسا نقشی برای ملتها، در مبارزه با حاکمان مستبد و تعیین نظام سیاسی و دولت‌های مورد تأییدشان قائل نیست. سخنرانی ماریو بارگاس یوسا، در روز 16 آذر 1389 (هفتم دسامبر 2010) هنگام دریافت جایزۀ ادبیات نوبل، مؤید نکتۀ مورد اشاره است: «برخی از هم وطنانم مرا به خیانت متهم کردند و چیزی نمانده بود که تابعیتم را از دست بدهم، به این دلیل که من در زمان دیکتاتوری سابق، از دولت‌های دموکراتیک جهان درخواست کردم تا با اعمال تحریم‌های دیپلماتیک و اقتصادی، رژیم را مجازات کنند. همان گونه که همواره برای همۀ دیکتاتورها (از هر نوعی که باشند) همین درخواست را کرده ام»7
این راقم شناختی نسبت به دیکتاتوری مورد نظر بارگاس یوسا در پرو نداشته و خود را برای داوری دربارۀ آن صالح نمی‌داند و ادعای نویسنده در خصوص مستبد بودن حاکم سابق پرو نیز، با توجه به تعلق خاطر یوسا نسبت به آمریکا و دولت‌های لیبرال غربی، لااقل برای راقم محل تردید است. حتی اگر فرض را بر صحت ادعای وی بگذاریم، می‌بینیم که برای مقابله با دیکتاتور کشور خود، به جای تکیه بر ظرفیت و قدرت بی‌معارض ملت، دست به دامان دولت‌های دموکراتیک جهان (بخوانید قدرتهای استکباری و سلطه جوی غربی) می‌شود. فرض این است که چنان چه مردم پرو، در مبارزه با حاکمی مستبد و با هدف اصلاح حاکمیت ملی شان، دارای حد مؤثری از بصیرت سیاسی نباشند، از بارگاس یوسا به عنوان شخصیتی با تراز ادبیات جهانی انتظار می‌رود، همراه با دیگر نخبگان و فرهیختگان پرو، با بصیرت افزائی در جامعه، ملت را نسبت به کسب حقوق و انجام تکالیف اجتماعی - سیاسی شان آگاه کنند. بی‌تردید دلدادگی ماریو بارگاس یوسا به غریبستان لیبرالیسم، گواه وادادگی اش از نیستان نیاکان سرخ پوستیِ خویش است که بر آن، نامی جز استحالۀ فرهنگی نمی‌توان نهاد. شاهد مدعا را می‌بایست، در بخشی دیگر از سخنرانی اش در روز دریافت جایزۀ نوبل جستجو کرد، اما قبل از آن، چند جمله راجع به تاریخ سیاسیِ معاصر این کشور، یادآور می‌شوم. پرو تا قرن 16 میلادی، به لحاظ سیاسی و حاکمیتی، کشوری مستقل و دارای فرهنگ و تمدن بزرگ و بومی «اینکاها» بود. اینکاها بزرگ‌ترین جمعیت سرخ پوستی جهان، با آداب و فرهنگ اصیل و غنی مختص به خود بودند. در سدۀ 16 میلادی، اسپانیا با هجوم گستردۀ نظامی، وارد حوزۀ تمدنی اینکاها شده و کشور پرو را به عنوان بخش جدیدی از قلمرو مستعمراتی خود معرفی می‌کند. از این تاریخ به بعد، به علت نفوذ و سیطرۀ اسپانیا در این مستعمرۀ نوپا، فرهنگ و زبان اروپاییِ این کشور وارد پرو می‌شود و فرهنگ بومی آن، به تدریج دچار استحاله گشته و جمعیت سرخ پوستان آنجا نیز، رو به کاهش می‌گذارد. اگرچه مقاومت مردم اصیل پرو طی دو قرن، نتیجه بخش بود و موجب شد این کشور در قرن 18 میلادی، استقلال خود را از اسپانیا به دست آورد، اما حضور طولانی مدت اسپانیا در پرو، سبب اضمحلال فرهنگی و گسست اجتماعی این کشور و نیز ریشه دواندن فرهنگ استعمارگران در این خاک می‌شود، تا آنجا که امروز زبان اسپانیولی، به عنوان یکی از زبانهای رسمی پرو، جمعیت کثیری از مردمش را، به تکلم واداشته است. با این وصف، ماریو بارگاس یوسا در مراسم دریافت نوبل می‌گوید: «من در خود احساس غرور می‌کنم که از یک طرف، وارث فرهنگ‌های پیش از ورود اسپانیایی‌ها هستم که بافته‌ها و رداهایِ از جنس پَرِ ناسکا و پاراکاس را ساخته‌اند و همچنین سفالینه‌های موچیکا یا اینکا را، که در بهترین موزه‌های جهان به نمایش گذاشته شده اند؛ و از طرف دیگر هم، میراث‌دار اسپانیایی‌ها هستم که با خورجین‌ها و شمشیرها و اسبان خود، سنت یهودی ـ مسیحی رنسانس، سروانتس، ... و زبان زمخت کاستیلی را... به پرو آورده اند»8
مایۀ تأسف است که این رمان نویس اهل پرو، به دوران استعمارگری اسپانیا در کشورش و اضمحلال فرهنگ اصیل آن افتخار می‌کند و از تاراج میراث فرهنگی و گنجینه‌های پرو و نمایش آن در موزه‌های جهان، به خود می‌بالد ! و عجیب‌تر اینکه اضافه می‌کند: «من اسپانیا را به اندازۀ پرو دوست می‌دارم... اگر اسپانیا نبود، نه به این میز خطابه و سخنرانی می‌رسیدم و نه نویسندۀ معروف و مشهوری می‌شدم. زمانی که نزدیک بود از من سلب تابعیت شود، اسپانیا به من تابعیت داد. هیچ‌گاه کوچک‌ترین مغایرتی در این مورد ندیدم که پرویی هستم ولی گذرنامۀ اسپانیایی دارم. برای اینکه همیشه احساس من این بود که اسپانیا و پرو دو روی یک سکه اند! »9 سخن پیرامون دیدگاه این رمان نویس، در مورد حملۀ آمریکا به عراق و توجیه غیرمنطقی آن، بیش از این است که گفته شد. اما با هدف نتیجه گیری، تنها به این چند جمله اکتفا می‌شود که؛ در جریان تهاجم جبهۀ ائتلاف به عراق و اشغال این کشور، علی رغم اینکه روند اطلاع رسانی و فعالیت‌های رسانه ای، توسط قدرت‌های غربی و اشغالگر مدیریت می‌شد، با این وجود افکار عمومی جهان، از همان مقدار خبری که منعکس شد، به آمار بالای فجایع انسانی و خسارت‌های سنگین ملت عراق پی برد. تنها ادعایی که آمریکا و متحدانش را واداشت تا به عراق حمله کنند و به دنبال آن، چنین فجایع و لطمات سنگینی، بر مردم این کشور تحمیل شود، وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق بود، که بنا به گفتۀ این نویسنده و بسیار کسان آگاه و مسئول، هرگز مدارک و شواهد مثبت آن ارائه نشد. بنابر این با توجه به مطالبِ ناسخ و منسوخی که بیان کردیم، دیگر هیچ انسان آگاه و عقل سلیمی و یا مرجعی رسمی و قانونی، تهاجم وحشیانۀ آمریکا را توجیه و تأیید نمی‌کند، مگر کسی که نمک گیرِ صله‌های سلطانی شده باشد. سخن پایانی در خصوص کتابِ «یادداشت‌های عراق» نکته‌ای است که مترجم محترم در بخش «گفتار مترجم» آورده که، ادارۀ کل مطبوعات و رسانه‌های خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، از وی خواسته تا این کتاب را به فارسی ترجمه کند. کتاب در سال 93 چاپ و منتشر شده و انتظار بود مسئولین وزارتخانۀ مزبور در دولت یازدهم، در دفاع از مظلومیت مردم عراق در جریان حملۀ آمریکا برمی آمدند و به انتشار کتابی علاقمند نمی‌شدند که قصدش، کتمان این مظلومیت و توجیه عملکرد ظالمی مثل آمریکا است.
_____________                                                                                
1- ص 15-مقدمه
2- ص 16-مقدمه
3- همان
4- همان
5- ص 17
6- ص 12
7- ص 13
8- ص 13
9- ص 13