زخم های شلمچه در سامراء التیام یافت
سید کریم بحرینی
فرهنگ مقاومت - هفته گذشته خبرشهادت یکی از سرداران سپاه اسلام در رسانه ها پیچید. حاج حمید تقوی در سامراء هدف گلوله تک تیرانداز کوردلی قرار گرفت که نور آسمانی حاج حمید را نمی توانست ببیند. سردار تقوی به گواه نورانیت صورتش ذخیره خدا بود برای این روزهای ما که به غفلت می گذرد.
فردای شبی که خبر پیچید، یکی از ریش سفیدهای تحریریه، سراغم آمد و از حاج حمید تقوی حرف زد. وقتی صدایش لرزید و چشم هایش پر از اشک شد، گفت رفیق سالهای دور حاج حمید بوده است و یادش پر از خاطرات با او بودن است. سید کریم بحرینی همکار امروز من و همرزم سال ها پیش حاج حمید تقوی گفت که می تواند تدارک گفت وگویی را با خانواده شهید ببیند.
در روزهای تشییع و تدفین شهید تقوی، فرصتی پیش آمد و دو گفت وگوی زیر یکی با همسر و دیگری با برادر شهید، شد حاصل رفاقت سید کریم بحرینی با شهید حمید تقوی ...
راه سرخش پر رهرو باد
همسر شهید تقوی میگوید: جنگ تمام شد و حمیدم با تنی خسته و زخمهایی در آن که آرام، آرام خود را نشان میداد به خانه برگشت، زخمهایی که میخواست سالهای سخت ماندن را کوتاه کند اما زندگی در کار دیگری بود، لحظه لحظهاش او را به خود پیوند میزند و ماندن بهانهای شده بود برای اینکه این پیوند ردی بر زمین بگذارد.
آری او همچون همه مؤمنین دنیا را زندان میپنداشت، او هیچ گاه به من نمیگفت برای شهادتم دعا کن زیرا نمیخواست حرفی بزند که مرا ناراحت کند ولی من میدانستم که او به زمین تعلق ندارد و به ایشان میگفتم میدانم برای شهادتت زیاد دعا میکنی ولی اگر مرا دوست داری دعا کن با هم شهید بشویم. ولی او میگفت دنیا حالا، حالاها با تو کار دارد، گفتم بعد از تو سخت میگذرد، گفت: دنیا زندان مؤمن است.
حمیدم با اینکه تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم عادی، خارج بود ولی در خانه طوری با من و بچههایمان رفتار میکرد که ما کمبودی احساس نمیکردیم، من و هر چهار دخترم لحظه، لحظه از او خاطره و پند و آموزش داریم. تمام تلاش او بر این بود که ما را با آداب اسلامی زندگی آشنا کند. سر سفره مینشستیم میگفت: آداب غذا خوردن این است، لباس میپوشیدیم میگفت: آداب لباس پوشیدن یک شیعه ولایی این است. مسافرت میرفتیم آداب را به ما میآموخت. خلاصه او یک معلم تمام کمال برای من و فرزندانم بود.
یکی دیگر از خصوصیات حمیدم توکل او بود. او به جز خدا از کسی کمک نمیخواست. همیشه میگفت: انسان نباید دستش را به غیر از خدا دراز کند، یادم میآید یک روز میخواستیم برویم مهمانی سوار ماشینمان شدیم و راه افتادیم بین راه ماشین بنزین تمام کرد. کیف پول حاج حمید در کتش بود و چون با عجله از خانه خارج شده بودیم فراموش کرده بود که کتش راهمراهش بیاورد. گفتم حاجی من پیش بچه و ماشین میمانم و تو برو از همین کسی که قرار است برویم خانهشان مقداری پول قرض کن و بنزین تهیه کن. او قبول نکرد، و گفت من فقط از خدا کمک میگیرم. من گفتم تو این حرف را میزنی ولی آخرش مجبور میشوی که بروی و پول بگیری. در این زمان کوتاه ناگهان یکی از دوستان حاجی پیدا شد و گفت چی شده؟ وقتی فهمید که ماشین بنزین نیاز دارد. خودش چند لیتر بنزین از ماشینش کشید و کار ما را راه انداخت، حاجی گفت: همیشه یادت باشد هر کس که کمک نیاز داشت تو به او پیشنهاد بده ولی اگر خودت کمک نیاز داشتی از خدا کمک بخواه.
وی ولایتمداری و عشق به اهل البیت(ع) را یکی دیگر از ویژگیهای شهید تقوی بیان کرد و گفت: حاج حمید در پاسخ به آنهایی که میگفتند چه نیازی است که ما به کمک نیروهای سوری برویم و در سوریه و عراق خون بدهیم، میگفت اگر ما امروز در سوریه و عراق خون ندهیم روزی خواهد رسید که باید در تهران خون بدهیم، حاج حمیدمعتقد بود ائمه(ع) برای ما مهم هستند و باید از حرمین آنها دفاع کنیم، دشمن میداند که ما هر چه داریم از اهل البیت عصمت و طهارت(ع) است.از این رو این بار نقطه اصلی را نشان رفته. اگر لحظهای در مقابل آنها عقبنشینی کنیم کاری خواهند کرد که دیگر هرگز برای ما جبرانپذیر نباشد. داعش همان فرزندان یزید هستند که از هیچ جنایتی در حق بشریت دریغ نخواهند کرد.
عبدالامیر تقوی برادر شهید حاج حمید تقوی میگوید: حمید در سال 1338 در اهواز به دنیا آمد و در مدارس ابتدایی و راهنمایی منطقه محروم کوت عبدالله درس خواند. حاج حمید برای ادامه تحصیل به دبیرستان سعدی اهواز رفت و در آنجا بود که با آشنایی با مبارزان به فعالیتهای انقلابی به همراه شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی در گروه منصورون پرداخت.
در همان روز نخست جنگ تحمیلی به عنوان داوطلب اعزام شد و در هشت سال دفاع مقدس حضور فعالی داشت.
حمید چون فرزند بزرگ خانواده بود با پدرم ارتباط بسیار صمیمی و خوبی داشت. ما یک خانواده 9 نفری بودیم. ایشان توانست پدرم را تشویق به حضور در جبههها کند و ایشان در سن 57 سالگی در سال 62 در عملیات خیبر به شهادت رسید.
تأثیر حاج حمید آنقدر در خانواده زیاد بود که همه اعضای خانواده به جز من که کم سن و سال بودم و دو خواهر و مادرم. همه در جبهههای جنگ حق علیه باطل حاضر شدند. برادر من (خسرو) هم در سال 64 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.
شهادت پدر و برادرم هرگز باعث نشد که در خانواده ما نور ایمان به راه امام خمینی(ره) کمفروغ شود، مادر من خودش را پیرو راه حضرت زینب(س) میدانست و هر وقت صحبتی در این باره میشد میگفت که حضرت زینب(س) شهادت 18 نفر از بنیهاشم را با چشمان خود دید و ناصبوری نکرد، من تازه دو شهید تقدیم اسلام کردهام.
خداوند هم آرامشی به ایشان داده که سبب شده همیشه شکرگذار و قدردان باشد. به دلیل سن بالایی که مادرم داشت ابتدا نمیخواستیم خبر شهادت برادر بزرگمان (شهید حمید تقوی) را به ایشان بگوئیم اما وقتی به مادرم گفتیم که حاج حمید در یکی از عملیاتها تیر خورده و زخمی شده، فوری گفت به من راستش را بگویید حمید شهید شده حس مادرانه من اشتباه نمیکند، من از شهادت فرزندم ترسی ندارم.
در آخر هم وقتی که فهمید برادرمان شهید شده خدا را شکر کرد و گفت: حاج حمید به دیدار پدر و برادر شهیدش رفته است، البته بالاخره مادر است و به صورت طبیعی ناراحت هم شده است، چون حاج حمید فرزند بزرگ خانواده بود و ارتباط خوبی با پدر و مادرم داشت.
او اضافه کرد: حاج حمید در سال 1359 همزمان با جنگ تحمیلی ازدواج کرد. به دلیل حضور دائم او در جبههها همسرش سختیهایی کشید. البته همسرش ناراحتیها و سختیهایش را هیچ وقت بروز نمیداد و سعی کرد به جای اینکه مانعی برای حضور ایشان در جبههها باشد او را تشویق و پشتیبانی کند.
ثمره ازدواج حاج حمید چهار دختر بود که به طور حتم دل آنها هم به علت دوریهای مکرر برای پدرشان تنگ میشد اما هیچ یک از اعضای خانوادهاش مانع از حضور ایشان در جبهههای نبرد حق علیه باطل نشدند.
وی ادامه داد: وقتی تکفیریها به عراق حمله کردند حاج حمید نتوانست تاب بیاورد و به عنوان مشاور به آنجا اعزام شد.
حاج حمید زمان قبل از انقلاب زندگی کرده بود و هم در همین دوره از ظلمی که به شیعیان وارد میشد درک کاملی پیدا کرده بود، به همین دلیل زندگیاش را وقف اسلام و مبارزه با ظالمان کرد.
شهید تقوی وظیفه شرعی خودش را دفاع از ولایت و ولیفقیه میدانست برای همین مشوق حضور پدر و برادرانش در جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. ایشان معتقد بودند که باید این نظام به صاحب اصلیاش سپرده شود.
به نظر من راه حاج حمید تبعیت از ولایت است و هرکس میخواهد ادامه دهنده راه وی باشد این مسیر،که سعادت دنیا و آخرت در آن است را ادامه دهد.
باید یادآوری کرد؛ شهید حمید تقوی سردار بزرگ اسلام که فرماندهی عملیات مستشاری محور سامرا را بر عهده داشت در درگیری با تروریستهای تکفیری داعش روز شنبه ششم دی به شهادت رسید و به اسطورهای بیبدیل تبدیل شد.
فرهنگ مقاومت - هفته گذشته خبرشهادت یکی از سرداران سپاه اسلام در رسانه ها پیچید. حاج حمید تقوی در سامراء هدف گلوله تک تیرانداز کوردلی قرار گرفت که نور آسمانی حاج حمید را نمی توانست ببیند. سردار تقوی به گواه نورانیت صورتش ذخیره خدا بود برای این روزهای ما که به غفلت می گذرد.
فردای شبی که خبر پیچید، یکی از ریش سفیدهای تحریریه، سراغم آمد و از حاج حمید تقوی حرف زد. وقتی صدایش لرزید و چشم هایش پر از اشک شد، گفت رفیق سالهای دور حاج حمید بوده است و یادش پر از خاطرات با او بودن است. سید کریم بحرینی همکار امروز من و همرزم سال ها پیش حاج حمید تقوی گفت که می تواند تدارک گفت وگویی را با خانواده شهید ببیند.
در روزهای تشییع و تدفین شهید تقوی، فرصتی پیش آمد و دو گفت وگوی زیر یکی با همسر و دیگری با برادر شهید، شد حاصل رفاقت سید کریم بحرینی با شهید حمید تقوی ...
راه سرخش پر رهرو باد
همسر شهید تقوی میگوید: جنگ تمام شد و حمیدم با تنی خسته و زخمهایی در آن که آرام، آرام خود را نشان میداد به خانه برگشت، زخمهایی که میخواست سالهای سخت ماندن را کوتاه کند اما زندگی در کار دیگری بود، لحظه لحظهاش او را به خود پیوند میزند و ماندن بهانهای شده بود برای اینکه این پیوند ردی بر زمین بگذارد.
آری او همچون همه مؤمنین دنیا را زندان میپنداشت، او هیچ گاه به من نمیگفت برای شهادتم دعا کن زیرا نمیخواست حرفی بزند که مرا ناراحت کند ولی من میدانستم که او به زمین تعلق ندارد و به ایشان میگفتم میدانم برای شهادتت زیاد دعا میکنی ولی اگر مرا دوست داری دعا کن با هم شهید بشویم. ولی او میگفت دنیا حالا، حالاها با تو کار دارد، گفتم بعد از تو سخت میگذرد، گفت: دنیا زندان مؤمن است.
حمیدم با اینکه تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم عادی، خارج بود ولی در خانه طوری با من و بچههایمان رفتار میکرد که ما کمبودی احساس نمیکردیم، من و هر چهار دخترم لحظه، لحظه از او خاطره و پند و آموزش داریم. تمام تلاش او بر این بود که ما را با آداب اسلامی زندگی آشنا کند. سر سفره مینشستیم میگفت: آداب غذا خوردن این است، لباس میپوشیدیم میگفت: آداب لباس پوشیدن یک شیعه ولایی این است. مسافرت میرفتیم آداب را به ما میآموخت. خلاصه او یک معلم تمام کمال برای من و فرزندانم بود.
یکی دیگر از خصوصیات حمیدم توکل او بود. او به جز خدا از کسی کمک نمیخواست. همیشه میگفت: انسان نباید دستش را به غیر از خدا دراز کند، یادم میآید یک روز میخواستیم برویم مهمانی سوار ماشینمان شدیم و راه افتادیم بین راه ماشین بنزین تمام کرد. کیف پول حاج حمید در کتش بود و چون با عجله از خانه خارج شده بودیم فراموش کرده بود که کتش راهمراهش بیاورد. گفتم حاجی من پیش بچه و ماشین میمانم و تو برو از همین کسی که قرار است برویم خانهشان مقداری پول قرض کن و بنزین تهیه کن. او قبول نکرد، و گفت من فقط از خدا کمک میگیرم. من گفتم تو این حرف را میزنی ولی آخرش مجبور میشوی که بروی و پول بگیری. در این زمان کوتاه ناگهان یکی از دوستان حاجی پیدا شد و گفت چی شده؟ وقتی فهمید که ماشین بنزین نیاز دارد. خودش چند لیتر بنزین از ماشینش کشید و کار ما را راه انداخت، حاجی گفت: همیشه یادت باشد هر کس که کمک نیاز داشت تو به او پیشنهاد بده ولی اگر خودت کمک نیاز داشتی از خدا کمک بخواه.
وی ولایتمداری و عشق به اهل البیت(ع) را یکی دیگر از ویژگیهای شهید تقوی بیان کرد و گفت: حاج حمید در پاسخ به آنهایی که میگفتند چه نیازی است که ما به کمک نیروهای سوری برویم و در سوریه و عراق خون بدهیم، میگفت اگر ما امروز در سوریه و عراق خون ندهیم روزی خواهد رسید که باید در تهران خون بدهیم، حاج حمیدمعتقد بود ائمه(ع) برای ما مهم هستند و باید از حرمین آنها دفاع کنیم، دشمن میداند که ما هر چه داریم از اهل البیت عصمت و طهارت(ع) است.از این رو این بار نقطه اصلی را نشان رفته. اگر لحظهای در مقابل آنها عقبنشینی کنیم کاری خواهند کرد که دیگر هرگز برای ما جبرانپذیر نباشد. داعش همان فرزندان یزید هستند که از هیچ جنایتی در حق بشریت دریغ نخواهند کرد.
عبدالامیر تقوی برادر شهید حاج حمید تقوی میگوید: حمید در سال 1338 در اهواز به دنیا آمد و در مدارس ابتدایی و راهنمایی منطقه محروم کوت عبدالله درس خواند. حاج حمید برای ادامه تحصیل به دبیرستان سعدی اهواز رفت و در آنجا بود که با آشنایی با مبارزان به فعالیتهای انقلابی به همراه شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی در گروه منصورون پرداخت.
در همان روز نخست جنگ تحمیلی به عنوان داوطلب اعزام شد و در هشت سال دفاع مقدس حضور فعالی داشت.
حمید چون فرزند بزرگ خانواده بود با پدرم ارتباط بسیار صمیمی و خوبی داشت. ما یک خانواده 9 نفری بودیم. ایشان توانست پدرم را تشویق به حضور در جبههها کند و ایشان در سن 57 سالگی در سال 62 در عملیات خیبر به شهادت رسید.
تأثیر حاج حمید آنقدر در خانواده زیاد بود که همه اعضای خانواده به جز من که کم سن و سال بودم و دو خواهر و مادرم. همه در جبهههای جنگ حق علیه باطل حاضر شدند. برادر من (خسرو) هم در سال 64 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.
شهادت پدر و برادرم هرگز باعث نشد که در خانواده ما نور ایمان به راه امام خمینی(ره) کمفروغ شود، مادر من خودش را پیرو راه حضرت زینب(س) میدانست و هر وقت صحبتی در این باره میشد میگفت که حضرت زینب(س) شهادت 18 نفر از بنیهاشم را با چشمان خود دید و ناصبوری نکرد، من تازه دو شهید تقدیم اسلام کردهام.
خداوند هم آرامشی به ایشان داده که سبب شده همیشه شکرگذار و قدردان باشد. به دلیل سن بالایی که مادرم داشت ابتدا نمیخواستیم خبر شهادت برادر بزرگمان (شهید حمید تقوی) را به ایشان بگوئیم اما وقتی به مادرم گفتیم که حاج حمید در یکی از عملیاتها تیر خورده و زخمی شده، فوری گفت به من راستش را بگویید حمید شهید شده حس مادرانه من اشتباه نمیکند، من از شهادت فرزندم ترسی ندارم.
در آخر هم وقتی که فهمید برادرمان شهید شده خدا را شکر کرد و گفت: حاج حمید به دیدار پدر و برادر شهیدش رفته است، البته بالاخره مادر است و به صورت طبیعی ناراحت هم شده است، چون حاج حمید فرزند بزرگ خانواده بود و ارتباط خوبی با پدر و مادرم داشت.
او اضافه کرد: حاج حمید در سال 1359 همزمان با جنگ تحمیلی ازدواج کرد. به دلیل حضور دائم او در جبههها همسرش سختیهایی کشید. البته همسرش ناراحتیها و سختیهایش را هیچ وقت بروز نمیداد و سعی کرد به جای اینکه مانعی برای حضور ایشان در جبههها باشد او را تشویق و پشتیبانی کند.
ثمره ازدواج حاج حمید چهار دختر بود که به طور حتم دل آنها هم به علت دوریهای مکرر برای پدرشان تنگ میشد اما هیچ یک از اعضای خانوادهاش مانع از حضور ایشان در جبهههای نبرد حق علیه باطل نشدند.
وی ادامه داد: وقتی تکفیریها به عراق حمله کردند حاج حمید نتوانست تاب بیاورد و به عنوان مشاور به آنجا اعزام شد.
حاج حمید زمان قبل از انقلاب زندگی کرده بود و هم در همین دوره از ظلمی که به شیعیان وارد میشد درک کاملی پیدا کرده بود، به همین دلیل زندگیاش را وقف اسلام و مبارزه با ظالمان کرد.
شهید تقوی وظیفه شرعی خودش را دفاع از ولایت و ولیفقیه میدانست برای همین مشوق حضور پدر و برادرانش در جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. ایشان معتقد بودند که باید این نظام به صاحب اصلیاش سپرده شود.
به نظر من راه حاج حمید تبعیت از ولایت است و هرکس میخواهد ادامه دهنده راه وی باشد این مسیر،که سعادت دنیا و آخرت در آن است را ادامه دهد.
باید یادآوری کرد؛ شهید حمید تقوی سردار بزرگ اسلام که فرماندهی عملیات مستشاری محور سامرا را بر عهده داشت در درگیری با تروریستهای تکفیری داعش روز شنبه ششم دی به شهادت رسید و به اسطورهای بیبدیل تبدیل شد.