جشنـواره جهانـی با استاندارد محلی!
آرش فهیم
سینمای ایران، بعد از انقلاب اسلامی، داعیهدار پیامی متمایز در اتمسفر مسموم و تکقطبی فرهنگی جهان بوده است. قرار بود جشنواره فیلم فجر، ویترینی برای این سینما و پژواک صدای رسای انقلاب در جهانی باشد که رسانههایش در تسخیر کمپانیهای صهیونیستی و امپریالیستی است. اما متأسفانه از اوائل دهه ۹۰، با یک تصمیم مدیریتی در دولت روحانی، شاهد تفکیک بخش «ملی» از «بینالمللی» بودیم. تصمیمی که نهتنها کمکی به جهانیشدن سینمای ما نکرد، بلکه عملاً بخش جهانی را به محفلی خنثی بدل ساخت. برگزاری چهلوسومین دوره جشنواره جهانی فجر، گویی تکرار خطاهای پرهزینه قبلی بود. علاوهبر این، مدیران غیرمتخصص و ضعف مدیریت در چهلوسومین جشنواره جهانی فیلم فجر، این رویداد را در حد یک رویداد محلی تقلیل داد!
میتوان با صراحت گفت که مستقلسازی جشنواره جهانی فیلم فجر، پروژهای شکستخورده، فاقد استراتژی و تهی از هویت بوده است که تنها هزینههایی را بر بیتالمال تحمیل کرد.
استدلال تفکیککنندگان جشنواره فجر، عدم دیدهشدن آثار بینالمللی در شلوغی و تمرکز بر فیلمهای ایرانی در زمان رایج برگزاری جشنواره- ۱۲ تا ۲۲ بهمن- بوده است. اما بهجای حل مسئله، صورتمسئله را پاک کردند و بخش بینالملل جشنواره فجر را به یک جزیره سرگردان که حتی زمان و مکان مشخص و با ثباتی ندارد تبدیل کردند!
این درحالی است که وقتی از یک جشنواره نام میبریم، از یک «کل واحد» سخن میگوییم. اما تفکیککنندگان فجر ملی و جهانی، یک کل واحد را قربانی کردند! رویدادی که شور و هیجان مردمی و تولیدات داخلی، موتور محرک و پشتوانهای عظیم برای بخش بینالملل آن محسوب میشد. تصور کنید اگر بهجای تفکیک- بخوانید حذف-- بخش بینالملل، این بخش تقویت و غنیسازی و پویا میشد، چه تاثیرات مفید و مثبتی برای جشنواره فجر، سینمای ایران، نظام فرهنگی و دیپلماسی و روابط جهانی ایران داشت! به طور مثال، بهجای وضعیت ساکت و آرام و خلوت برگزاری جشنواره در یک مکان دورافتاده در آذر، مهمانان خارجی جشنواره همزمان با دهه فجر و جشنها و تظاهرات سالگرد انقلاب در تهران حاضر میشدند و علاوهبر آن، شور و حال سینما در آن روزها، صفها و سالنهای مملو از جمعیت جشنواره را میدیدند.
طراحان این جداسازی با غفلت از این واقعیت، همافزایی لازم برای دیدهشدن آثار خارجی در کنار آثار ایرانی را از بین بردند. نتیجه چه شد؟ بخش جهانی که ادعای رقابت با فستیوالهای الف دنیا را داشت، تبدیل به محفلی خنثی، کمرمق، بیسروصدا و در بهترین حالت یک رویداد توریستی و دورهمی شد که حتی بدنه اصلی سینماگران داخلی نیز رغبتی به حضور جدی در آن ندارند. این جداسازی باعث شد تا بخش بینالملل، برخلاف جشنوارههای جهانی دیگر، عملاً هیچ کارکرد دیپلماتیکی برای نظام نداشته باشد.
بحران هویت، معضل اساسی جشنواره جهانی فجر- مثل جشنواره ملی- است. جشنوارههای کن، برلین و ونیز و... هرکدام هویت و هدفگذاری خاص خود را دارند و در اهداف و هویت خودشان تعارف هم ندارند. اما جشنواره جهانی فیلم فجر در سالهای استقلال، چه هویتی داشته است؟ این رویداد فاقد هدفگذاری روشن است. نه آنقدر بودجه و اعتبار دارد که با غولهای سینمایی جهان رقابت کند و نه آنقدر هوشمند است که بر «مزیت نسبی» خود که همان گفتمان انقلاب اسلامی است، تمرکز کند. وقتی جشنوارهای نداند قرار است صدای چه کسانی باشد و صرفاً به دنبال «شوآف» باشد، طبیعتاً در موجسازی ناتوان میماند.
غفلت از «سینمای ضدسلطه» و انفعال مدیران غربزده بزرگترین نقد وارد بر دوران جداسازی بخش جهانی، خیانت به رسالت اصلی انقلاب اسلامی در حوزه فرهنگ است. ایران، به عنوان «امالقرای مقاومت»، بهترین و طبیعیترین پایگاه برای جذب سینماگران مستقل، ضدامپریالیستی، عدالتخواه و استعمارستیز جهان است. اما سیاستگذاران جشنواره- که اغلب همان مدیران تکراری سینمای جشنوارهپسند سالهای قبل بودند- بهجای تمرکز بر «سینمای آلترناتیو» و ایجاد قطب سینمایی در برابر هالیوود، غالباً به دنبال نمایش فیلمهای خنثی، بیخطر و بعضاً تاریخمصرفگذشته بودند تا صرفاً ویترین بینالمللی بودن را حفظ کنند. این جشنواره میتوانست مأمن فیلمسازانی باشد که صدایشان در دیکتاتوری رسانهای غرب خفه شده است؛ هنرمندانی از آمریکایلاتین، آفریقا و آسیا که دغدغههای مشترک ضداستعماری دارند. اما در عمل، جشنواره جهانی فجر جایگاه مبهمی یافت که نه توانست توجه جریان اصلی سینمای غرب را جلب کند و نه توانست شبکهای از سینماگران متعهد جهانی بسازد. چرا باید مدیرانی که خودشان مجذوب جشنوارههایی چون کن و ونیز هستند، وقتی بر مسند کار مینشینند، اصول همان جشنوارهها را نادیده بگیرند؟ جشنوارههای غربی با سیاستگذاری دقیق، فیلمهایی را برجسته میکنند که مطابق منافع دولتهایشان باشد و علیه جبهه مخالفشان فضاسازی کند. جشنواره کن برای فیلمسازان متهم امنیتی در ایران «صندلی خالی» میگذارد! اما مدیران منفعل ما آیا جرأت کردند یکبار برای فیلمسازان قربانی سانسور در فرانسه یا آمریکا بزرگداشت بگیرند؟ خیر. چون نگاهشان به دیپلماسی فرهنگی، نگاهی انفعالی و از سر وادادگی است.
یکی دیگر از مصادیق فقدان استراتژی، نحوه حضور فیلمهای ایرانی در بخش جهانی است. سؤال اساسی اینجاست که چه شاخصهها و مؤلفههایی منجر به پذیرفته شدن این آثار در جشنوارهای با لقب جهانی میشد؟ آیا این آثار قرار بود به دیپلماسی عمومی کشور کمک کنند؟ یا صرفاً قرار بود رزومهای برای مدیران باشند؟ بسیاری از فیلمهایی که در این بخش به نمایش درآمدند، نهتنها در عرصه بینالملل حرفی برای گفتن ندارند، بلکه حتی در داخل کشور هم به اکران عمومی نمیرسند و مخاطب داخلی آنها را پس میزند. این چه وضعی است که فیلمی را به عنوان نماینده سینمای ایران به مهمان خارجی معرفی میکند که حتی مردم خودِ ایران آن را نمیشناسند؟
راهحل، لزوم تنظیمات جدید و راهبردی برای جشنواره جهانی فجر است. تجربه نهچندان خوشایند ادوار تفکیکشده نشان میدهد که استقلال بخش جهانی، خروجیاش برای دیپلماسی فرهنگی کشور تقریباً «هیچ» بود. امروز در چهلوسومین دوره جشنواره فیلم فجر، باید با صدای بلند اعلام کرد که بازگشت و ادغام مجدد این بخش با بدنه اصلی، اگرچه لازم است، اما کافی نیست. ادغام فیزیکی بدون تغییر ماهوی، دردی را دوا نمیکند. جشنواره فیلم فجر باید با عبور از تفکرات لیبرالی و انفعالی، با استراتژی مشخصِ «حمایت از مستضعفین و مقابله با نظام سلطه فرهنگی»، به هویت اصلی خود بازگردد. ما نیازمند جشنوارهای هستیم که بهجای تقلید از فرم جشنواره کن، محتوای ملی و انقلابی را سرلوحه خود قرار دهد. جشنواره جهانی فجر باید شبیه همان جشنوارههایی رفتار کند که برخی مدیران سینمایی ما شیفتهاش هستند؛ یعنی «ایدئولوژیک» و «هدفمند». اما با جهتگیری معکوس. یعنی بهجای چهرههای خنثی و هضم شده در سینمای غرب، سراغ افراد معترض و مخالفخوان در برابر سلطه فرهنگی برود. همه مردم دنیا ایران را کشوری ایستاده در برابر قدرتهای جهانی میشناسند؛ جشنواره فیلم فجر تنها زمانی جهانی خواهد شد که این ایستادگی را در قاب سینما نمایندگی کند، نه اینکه با بودجه بیتالمال، دورهمیهای بیثمر برگزار کند که خروجیاش جز حسرت برای فرصتهای از دست رفته نباشد.