کد خبر: ۳۲۲۷۱۱
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۳۷
بازخوانی زمینه‌های فکری و سیاسی کتاب «کشف اسرار» امام خمینی(قدس‌سره)- ۲

گذری بر وضعیت فرهنگی- اجتماعی عصـر سیـاه پهـلوی

سهراب مقدمی شهیدانی 

فصل اول
1. از تجدد آمرانه تا تلاش برای تحقق تئوری استعماری «ایران منهای روحانیت»
تاریخ معاصر ایران صحنه تحولات عمیق و همراهی و یا رودرروشدن دین و نهاد روحانیت با سیاست، فرهنگ و اجتماع است. اوج تعامل و درهم آمیختگی دین با اراده سیاسی جامعه ایرانی را می توان در نهضت امام خمینی(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی مشاهده کرد؛ هرچند که چندی قبل تر از آن، اراده حاکمیت سیاسی بر حذف کلی نهاد روحانیت و دین از صحنه سیاست، فرهنگ و اجتماع تعلق گرفته بود! استعمارگران غربی و خصوصاً انگلیسی ها با تجربه  نهضت تنباکو و جنبش مشروطه به خوبی  دریافته بودند که نهاد دین و روحانیت بزرگ ترین مانع استعمارگری و چپاول آن ها است. در نتیجه با اتّکا به سرمستی ناشی از پیروزی در جنگ جهانی اول، رژیم کودتایی و استبدادی پهلوی را از طریق دیکتاتوری سیاه رضاخانی و همراهی ذلیلانه و خائنانه برخی روشنفکران غرب زده، در ایران حاکم کردند.
رضاخان اگرچه در ابتدا تلاش کرد با بر تن کردن ردای تزویر، خود را علاقه مند به دین و روحانیت و ترقی ایران نشان دهد، اما به مرور، هر چه بر کرسی قدرت مسلط ‌تر شد، ماهیت درونی خود را آشکار نمود و ضدیّت و عناد بیشتری با دیانت و روحانیت و منافع ملی نشان داد. همان فردی که روزگاری خود را علاقه مند به مرجعیت و شعائر دینی نشان می داد و دسته قزاق ها را در محرم راه می انداخت، عزاداری را ممنوع کرد! حجاب از سر زنان ایران برداشت، لباس روحانیت را ممنوع کرد و دست روحانیت را از عرصه آموزش، قضاوت و اوقاف که در آن ها بسط ید تاریخی و حداکثری داشت، کوتاه کرد.
بررسی سیر حرکت حکومت دیکتاتوری رضاخانی از تعامل ریاکارانه با روحانیت به سمت حذف حداکثری روحانیت از تمام مناسبات سیاسی و اجتماعی، خود نیازمند اثری مستقل است و باید توضیح داده شود رژیم رضاخان چگونه به نهادینه سازی حذف دین از مناسبات سیاسی و اجتماعی رسید و پشت این پروژه استعماری چه کسانی بودند. پروژه ای پیچیده که از مبارزه با شعائر و مناسک دینی‌(مانند ممنوعیت حجاب شرعی و لباس روحانیت و برگزاری محافل عزاداری سیدالشهدا(ع) و...) آغاز شد و با بی اعتبار کردن مناصب اجتماعی روحانیت و غصب جایگاه و امکانات و اختیارات روحانیت استمرار یافت.
1-1.تجدد آمرانه و دیکتاتوری منور
یکی از مهم ترین شاخصه های  استبداد رضاخانی، تمسّک به حربه «تجدد آمرانه» بود. روی دیگر این تجددخواهی استعماری، «دیکتاتوری منوّر» بود که در امتداد اسلام ستیزی و ایران ستیزی جریان روشنفکری غرب زده دنبال می شد و مواضع تند و هتّاکانه برخی نویسندگان و گویندگان این جریان علیه دین و روحانیت را به همراه داشت. به طور مثال مشفق کاظمی در «نامه فرنگستان» می نویسد:
«حالا چندیست در ایران رسم شده است بگویند: باید انقلاب کرد. باید خون ریخت. من هم موافقم باید خون ریخت باید انقلاب کرد! اقلاً صدهزار نفر از نه میلیون جمعیت را تلف نمود، ولی چطور و چه‌سان[؟] مشهدی احمد بقال که زندگانی خود را رفتن روضه، گرفتن دو سه زن، اطاعت کورکورانه آخوند محل می داند، قادر به انقلاب کردن نیست. آقا شیخ بی سواد هم که در مدرسه... هیئت قدیم را خوانده، هنوز به اعتقادات غلط سخیف خود استوار مانده... قائد انقلاب نخواهد شد... تنها راهی که در بدو امر به نظر می آید بتواند باعث انقلاب گردد تربیت و سیر تکامل تدریجی است. 
البته این طریق بهترین و مشروع ترین وسیله انقلاب است اما همان‌طوری که می بینیم تدریجی است در صورتی که خرابی اوضاع فعلی، عقب ماندگی از دنیای متمدن امروزی دیگر فرصت تحمل باقی نمی گذارد و از طرف دیگر اروپایی هم که حاضر نخواهد شد دست در روی دست گذارده منتظر شود تا ما به او رسیده، همقدم گشته یا پیش بیفتیم. تا اکثریت مملکت را عمامه به سرهای بی سواد، مردمان عامی تشکیل داده، با طریق قانونی نمی توان تغییراتی در امور داد هر قانونی طرح گردد، ایرادی از طرف آخوند جاهل خواهد داشت...»
وی پس از رد اعتبار قول اکثریت در حکومت می نویسد:
«باید یک صاحب فکر، فکر نو، زمام حکومت را در دست گرفته با یک عمل، عمل تازه، خاتمه به این وضعیت بدهد. ولی صاحب یک چنین فکر و یک چنین عمل از میان چه قبیل اشخاص باید برخیزد؟ حتماً آخوند نخواهد بود، زیرا خوشبختانه ریاکاری افراد بی سواد این دسته روز به روز ظاهر شده، دیگر نزدیک است کسی به گفته های آن ها وقعی نگذارد...»
کاظمی در ادامه «موسولینی» را به عنوان الگوی برتر برای اداره امور ایران معرفی می کند:
«موسولینی رئیس الوزرای فعلی ایتالیا دیکتاتور است. موسولینی هر دو صفت [علم و جدیّت] را داراست؛ موسولینی هم معلومات دارد و هم جدیّت. موسولینی مواجه مشکلات عدیده گردیده ولی همه موقع با فکر و در نتیجه عملیات خود، آن ها را رد کرده است. 
موسولینی مقصود خود را فراموش نکرده، از همه بالاتر موسولینی لیدر حزب فاشیست است. موسولینی می گوید برای من جمهوری و شاه فرق ندارد. باید فاشیست حکومت کند و همچنین در این اواخر، در آخر نطق خود در مجلس گفت: می شنوم که ما را تهدید می کنند خیلی خوب من هم به تهدیدکنندگان می گویم ما با خون آمده و با خون خواهیم رفت. موسولینی ظاهراً به پارلمان عقیده دارد ولی در مواقع لزوم با تهدید، اکثریت برای خود تهیه کرده، لوایح پیشنهادی دولت را می گذراند. یک چنین دیکتاتوری ایران هم لازم دارد. تکیه به اکثریّت همان طوری که گفته شد بی نتیجه است... انقلاب غیر از این که دیکتاتوری زمینه آن را تهیه نماید، صورت نمی گیرد. تکامل تدریجی وسیله ای بس بطیء است، باید مشت آهنین  دهان آخوند بی سوادی که نشر معارف را باعث بدبینی می داند، خرد نماید.»
در سال های اخیر برخی عناصر مرموز - خصوصاً پهلوی نویس های مدعی تاریخ نگاری-تلاش کرده اند چهره سیاه رضاخان را تطهیر کنند و ضدیّت او با دین را به مخالفت با «صنف روحانیت» تقلیل دهند و متقابلاً مبارزات اصیل روحانیت مبارز و مجاهد را نیز به نزاعی صنفی تنزل دهند! غافل از آن که علاوه‌بر اسناد متقن بی شمار که افشاگر ماهیت رژیم دین ستیز پهلوی است، عقلانیت مخاطبان جست‌وجوگر و هوشمند نیز هرگز نمی پذیرد که بزرگانی از روحانیت، جان عزیز و آبروی گران‌سنگ و تمام وجودشان را وقف نزاع های صنفی کرده باشند! آن هم در شرایطی که کاملاً به ماهیت رژیم جنایتکار پهلوی پی برده اند و از قبل می دانند که بسیاری از اقدامات‌شان نه تنها به بسط ید روحانیت منجر نمی شود، که محدویت های بیشتری را برای روحانیان در پی دارد، اما با این وجود، برای صیانت از اساس دین و شریعت که در معرض نابودی قرار گرفته بود، به دل خطرها زدند و امروز کارنامه درخشان آنان در دفاع از دین و ملت و استقلال کشور، پیش چشمان تاریخ عیان است. در این میان بازخوانی تاریخچه توطئه ‏هاى اسلام‏زدایى در سدۀ پیشین در کشف زمینه های کودتای خزنده عناصر غرب زده علیه دیانت و روحانیت بسیار مؤثر است. حرکتی که با برآمدن رژیم وابسته پهلوی تشدید شد و در دوران پس از کودتای شهریور ١٣٢٠ در قواره ای تازه بازطراحی شد. 
1- 2. تقابل مداوم روحانیت با اقدامات استعماری
مبارزات روحانیت با طرح های استعماری از مشروطه تا کودتای سیاه اسفند ١٢٩٩ و از برآمدن رضاخان به دست انگلیسی ها تا هنگام سقوط او در شهریور ١٣٢٠، هرگز متوقف نشد. البته در هر دورانی به اقتضای شرایط زمانی و مکانی، روش های مبارزاتی روحانیت تفاوت هایی داشت؛ از شیخ فضل الله نوری گرفته تا سیدعبدالحسین لاری، میرزا کوچک خان جنگلی، شهید محمد خیابانی، شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی، سیدمرتضی اهرمی، سیدعبدالله بلادی و ده ها مجتهد مجاهد دیگر، از پیشگامان این مبارزات مقدس هستند که به برکت وجود آنان آتش مبارزه با استعمار و استبداد هرگز خاموش نشد و میراث آن تجارب سیاسی- مبارزاتی به دوران پهلوی دوم منتقل شد و نهایتاً با قیام امام خمینی(ره) و همراهی حداکثری مردم، حاصل همه مجاهدت های مظلومانه روحانیت شیعه به بار نشست و به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید.
امام خمینی(ره) به عنوان بنیان گذار بزرگ ترین انقلاب معاصر که اساس سلطنت را در ایران برهم زد، ترسیم بسیار جالبی از کارنامه و جایگاه روحانیت در خدمت به دین و ملت ارائه داده اند که مرور برخی از آن تعابیر، بسیار راهگشا است. ایشان با تصریح به اینکه ‏‏تز «اسلام منهای روحانیت» شعار مخالفان اسلام‏ است، قدرت و ظرفیت اجتماعی روحانیت را عامل اصلی تمرکز دشمن بر روحانیت ستیزی می دانند و در توصیف و افشای نقشه شوم دشمن علیه روحانیت و روی کارآمدن رژیم پهلوی چنین بیان می دارند:
«‏‏‏قضیۀ آمدن‏ ‎‏رضاخان به تهران و کودتای رضاخان یک امر عادی نبود که مِن باب اتفاق یک نفر آدم‏‎ ‎‏-مثلاً- عامی لشکری بیاید و کودتا کند و دنبالش هم آن طور اعمال باشد و دنبالش هم‏‎ ‎‏آن طور اعمال. 
ابتدا این را آوردند و کلمه به کلمه آن طور که انسان حدس می زند، به او‏‎ ‎‏برنامه دادند و راه نشان دادند. 
ابتدا با ظاهر مقدسی و علاقه به اسلام، علاقه به روضۀ‏‎ ‎‏حضرت سیدالشهدا، این طور علاقه ها را به او نشان دادند و او هم خوب عمل می کرد. من‏‎ ‎‏در روضه ای که گمان می کنم که مال ارتش بود، در جوانی، در اوایل جوانی، در روضۀ‏‎ ‎‏آن ها رفته ام و دسته جاتی که از ارتشی ها نوحه‌خوانی می کردند و سینه زنی می کردند، دیدم.‏‎ ‎‏این ابتدائاً با این سلاح وارد شد در کشور ما؛ یعنی، آوردندش در کشور ما، با قلدری،‏‎ ‎‏آن هایی که مراکز قدرت بودند؛ کنار گذاشت و عشایر و کسانی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که قدرتی در ایران‏‎ ‎‏داشتند؛ آن ها را با قلدری و نقشه شکست داد و کنار گذاشت و بعد از این که یک قدری‏‎ ‎‏استقرار پیدا کرد پایش، شروع کرد به آن نقشۀ دوم.‏
نقشۀ دوم این بود که اسلام را هر چه می تواند، از آن قیچی کند. به روحانیون که مبدأ‏‎ ‎‏امور مردم بودند و مرجع مردم بودند و هر یکی شان در یک دِه یا در یک شهر یا در یک‏‎ ‎‏استان نفوذ داشتند و می توانستند یک وقت مردم را بسیج کنند، روحانیون را آن قدر‏‎ ‎‏تضعیف کرد، آن‌قدر با تبلیغات این ها را تضعیف کرد که شوفرها اینها را سوار نمی کردند.‏‎
 ‎‏یکی از دوستان من- خدا رحمتش کند- گفت: من اراک بودم، می خواستم بیایم قم. رفتم‏‎ ‎‏که اتومبیلی را اجاره کنم برای آمدن. آن شخص گفت که ما قرار داده‌ایم با خودمان- آن‏‎ ‎‏شوفر گفت- که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش و یکی آخوندها را!‏‎
 ‎‏این طور تحقیر کردند. این تحقیر نه اینکه یک مطلبی بود که مِن باب اتفاق رضاخان‏‎ ‎‏می خواست این کار را بکند، این نقشه ای بود که روحانی از باب اینکه می توانست‏‎ ‎‏یک وقت یک کشوری را به هم بزند و یک ناحیه ای را بسیج کند، این قدرت باید گرفته‏‎ ‎‏بشود. 
این قدرت را کوشش کردند و گرفتند؛ یعنی، روحانیون را منزوی کردند و از هرجا‏‎ ‎‏هم که یکصدایی از آن ها بلند می شد و یک قیامی می کردند، آن را خفه می کردند. 
از‏ ‎‏مشهد بود، علمای مشهد یک وقت قیام کردند، گرفتند همه را؛ مثل مرحوم آقازاده‏ [فرزند آخوند خراسانی] که‏‎ ‎‏آن وقت آن‌قدر قدرت داشت، او را هم گرفتند. مرحوم آقا میریونس [میریونس اردبیلی] که آن وقت در‏‎ ‎‏مشهد بودند و عدۀ زیادی از علما را گرفتند و آوردند در تهران و مرحوم آقازاده را با‏‎ ‎‏یک شب کلاه از توی خیابان می بردند به دادگاه برای محاکمه. یک نفری که در خراسان‏‎ ‎‏آن‌قدر قدرت داشت، این‌قدر او را تحت سلطه آوردند. 
و این یک مسئله ای نبود که‏‎ ‎‏رضاخان با آقازاده مخالف باشد، نه، مسئلۀ اساسی بود که باید آخوند نباشد. زور،‏‎ ‎‏دنبالش تبلیغات دامنه دار، اشعار اشخاصی که منحرف بودند و هکذا.‏»