حرامزادههایی که هالیوود به دنیا عرضه کرد
فاطمه قاسم آبادی
رؤیای رسیدن به شهرت و ثروت، چیزی است که تعداد زیادی از انسانها دوست دارند به آن برسند. در این بین عدهای هم هستند که حاضرند برای رسیدن به این آرزو، خیلی چیزها را فدا کنند...هالیوود از زمانی که توانست، فیلمسازی را به یک صنعت پولساز تبدیل کند، به قبلهگاه علاقهمندانی تبدیل شد، که حاضر بودند برای ستاره شدن در آن، بهای سنگینی بپردازند.
گاه این بها، زیر پا گذاشتن ارزشهای اخلاقی یا خانواده یا آرامششان بود و گاه، همه اینها با همدیگر از دست میرفت. در این قمار، عده زیادی دست خالی و تنها در آرزوی بازیگر شدن، از این استودیو فیلمسازی به آن یکی میروند و عده کمی هم که موفق میشوند، باید بهای گزاف این موفقیت را تا آخر بپردازند.
مستند «مادر من جین» ساخته «ماریسکاهارگیتای» محصول سال 2025 آمریکا است. در این مستند دختر «جین منسفیلد» بازیگر هالیوود از زندگی پر از رسوایی و حاشیههای دردناک مادرش میگوید.
در آرزوی ستاره شدن
داستان زندگی «ورا جین پالمر» مشهور به «جین منسفیلد» در مستند مادر من جین، از زبان دخترش ماری دنبال میشود. او که به توصیه پدرش کتابهای مربوط به زندگی نامه مادرش را هرگز نخوانده بود، شروع میکند به تحقیق در مورد مادری که در کودکی از دست داد.
طبق روایت ماریسکا، زندگی جین منسفیلد از زمانی تغییر کرد که رؤیای هنرپیشه شدن و شهرت در ذهنش جوانه زد. این زن جوان که در 15 سالگی ازدواج کرده بود و یک دختر کوچک داشت، به گفته دخترش مدام به سینما میرفت و در مورد هنرپیشههای زن، در مجلات مطلب میخواند و آنها را الگوی خود میدانست.
در نهایت وقتی جین 22 ساله میشود، به کالیفرنیا میرود تا شانسش را به صورت جدی امتحان کند. نتیجه این نقل مکان این بود که اولین ازدواج جین نابود میشود.
جین در کالیفرنیا به مدل شدن و فروشندگی میپردازد تا اینکه با تهیهکنندهای آشنا میشود که به او میگوید اگر موهایش را بلوند کند و لباسهای تنگ و برهنه بپوشد، میتواند نقش محبوب بلوند احمق را به او بدهد. جین اینقدر به خاطر گرفتن نقش و شانس مشهور شدن خوشحال میشود که بلافاصله قبول میکند!
بعد از رسیدن به شهرت، او در واقع تبدیل میشود به بدل ارزان قیمتتر از «مرلین مونرو» ستاره مشهور و بسیار محبوب آن زمان که نقش بلوند احمق، در واقع با وجود او معنا گرفت.
جین منسفیلد بعد از شهرت با همسر دومش ازدواج میکند و از او هم دو پسر به دنیا میآورد و بعد بچه سومش به دنیا میآید و او از همسرش طلاق میگیرد و از همسر سومش هم بعد از به دنیا آمدن پسرش جدا میشود و با وکیل طلاقش مدتی رابطه پیدا میکند و....
ماریسکا دختر جین منسفیلد در این مستند، زوایای مختلف زندگی مادرش را بررسی میکند و داستان از نظر او تازه در زمان مرگ مادرش در 34 سالگی شروع میشود، چرا که پنج فرزند جین از هم جدا میشوند و هر کدام با فشارهای سختی که تحمل کردهاند، مجبور به ادامه زندگی بدون مادرشان میشوند....
بلوند احمق درجه ۲ !
در کشورهای غربی و به خصوص در آمریکا که مهمترین کشور سرمایهداری دنیا است، مسئله تجارت و درآمد، به قدری مهم است که در هر صنعتی، همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد.
صنعت سینما هم از این قضیه مستثنی نیست. وقتی «نورما جین مورتنسن» معروف به «مرلین مونرو»، در دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی به شهرت رسید و به شدت مورد توجه مخاطبین قرار گرفت، در هالیوود تعداد زیادی مدل خود را به شکل این بازیگر در آوردند و مثل او موهایشان را بلوند کردند و در آرزوی ستاره شدن، به تست دادن برای نقشهای مختلف ادامه دادند.
در این بین به خاطر عطش زیاد مخاطبین برای هر چه بیشتر دیدن مرلین مونرو، تهیه کنندگان عدم حضور او در فیلمهای درجه سه و چهار را با جایگزین کردن ستارههای خوشچهره و مو بلوند دیگر جبران کردند.
به این ترتیب بازیگران تازه واردی مانند جین منسفیلد، «میمی ون دورن» و... در آمریکا به بدل مرلین مونرو تبدیل شدند و حتی در اروپا زنی به نام «دایانا دروس» به نسخه انگلیسی مرلین مونرو تبدیل شد و برای هر چه بیشتر شدن شباهتش با مرلین مونرو، در مصاحبهای عنوان کرد که مادرش در زمان بارداریاش نمیدانسته که بچه متعلق به همسر خودش بوده یا نه! (مانند زندگی مرلین مونرو که او هم هرگز نفهمید پدر واقعیاش کیست)
وجود این نسخههای درجه چندم باعث شده بود تا برنامه سازان با بودجههای کمتر بتوانند، مخاطبین را پای برنامههای سرگرمکننده خود بنشانند و مُد زمان خود یا همان بلوند احمق را هم به برنامهشان با هزینه کمتر، اضافه کنند.
وظیفه این کپیهای درجه چندم مانند خود مرلین مونرو، سرگرم کردن مردان بود. این سرگرم کردن از رفتن به سربازخانههای آمریکا در جنگ ویتنام و روحیه دادن به سربازان آمریکایی شروع میشد و با بازی در فیلمهای جنسی و رفتن روی مجله پلی بوی(مجله معروف آمریکایی با تصاویر و مضامین جنسی از زنان) ادامه پیدا میکرد....
ماجرا به همین شکل ادامه داشت تا در سال 62 میلادی و با خبر شوکهکننده خودکشی مرلین مونرو، همه چیز تغییر کرد... خود مرلین مونرو در سالهای آخر عمرش از بازی کردن در نقش بلوند احمق خسته شده بود ولی تا آخرین روز زندگیاش نتوانست از این نقش خلاص شود.
این سرنوشت برای بدلش جین منسفیلد هم تکرار شد، چون او هم سعی کرد نقشهای جدی بازی کند و به اصطلاح، شأن و منزلت یک بازیگر واقعی را پیدا کند ولی سینما به چنین جین منسفیلدی نیاز نداشت و همین باعث شد او مدتی طرد شود... در نهایت بدل مرلین مونرو دست از پا درازتر و برای دادن بدهیهایش مجبور شد دوباره به بازی در نقش بلوند احمق برگردد، این در حالی بود که بعد از مرگ مرلین مونرو، خود به خود بازار بلوند احمق، روز به روز بیشتر از سکه میافتاد و همین باعث شده بود فشار زیادی روی جین منسفیلد باشد و او سعی کند در هالیوود به هر عنوانی باقی بماند...
استقبال از داستان حرامزادگی
تقریبا از زمان ساخت مستند «داستانهایی که میگوییم» ساخته سارا پولی(بازیگر و کارگردانی که مردم ما او را با بازی در نقش سارا استنلی در سریال داستانهای جزیره به یاد میآورند) که در آن از مسئله حرامزادگی خود پرده برداشت و در مورد اینکه چطور فهمید پدری که او را بزرگ کرد، پدر واقعی و بیولوژیکش نبود، قضیه شوک فهمیدن چنین واقعیت تلخی که به شدت برای عده زیادی از مردم غربی خاطره است، محبوب شد.
در مستند مادر من جین هم مخاطبین از نیمه داستان به بعد، میفهمند که چرا ماریسکا هیچ شباهتی به مادر و پدر خود ندارد....
خود ماریسکا عنوان میکند که مسئله را اولین بار در جوانی فهمیده و با دیدن عکس پدر بیولوژیک خود که به قول خودش نسخه مرد خودش بود، میفهمد که مادرش به پدرش خیانت کرده است....
این مسئله که برای ماری بسیار دردآور بود، او را پس از رنجها و افسردگیهای فراوان، به این نتیجه میرساند که برای آرامش باید همه چیز زندگیاش را همانطور که هست بپذیرد و مادرش را هم همانطور که بود با خطاها و اشتباهاتش دوست داشته باشد.
مسئله درد و رنج فهمیدن حرامزادگی که در کشورهای غربی مسئله بهروزی است، با بحرانهای بیشماری همراه است. گاهی این درد باعث گرایش به مواد مخدر و الکل میشود و گاهی با خشونت بسیار بروز پیدا میکند و گاهی هم طرف مقابل را به دام افسردگیهای مادام العمر میکشاند....
در مورد ماریسکا به گفته خودش، سالها طول کشید تا توانست از احساس شرم و افسردگی چنین حقیقتی نجات پیدا کند و دیگر این مسئله مانند جوانیاش آزارش نمیدهد ولی با این وجود، هنوز هم باید بار این حقیقت تلخ را به دوش بکشد.
سقوط در دام شیطانپرستان
ستارهها معمولا دوستان زیادی ندارند و حتی به نزدیکترین افراد اطرافشان هم نمیتوانند اعتماد کنند. شاید دلیل این مسئله این باشد که معمولا آنها بین کسانی احاطه میشوند که دوست دارند از شهرت آنها سهمی برای خود دست و پا کنند.
در مورد جین منسفیلد هم وضعیت به همین صورت بود. او هیچ دوست مورد اعتمادی نداشت و حتی مدیر برنامههایش هم به او خیانت کرد و اسرار زندگی خصوصیاش را به صورت کتاب در آورد تا از خاطراتش در کنار جین سود ببرد و همین مسائل باعث شدند جین هم مانند تعداد زیادی از ستارههای زمانش برای پیدا کردن آرامش به الکل پناه ببرد.
در مستند مادر من جین، ماریسکا مستند را طوری تمام میکند گویی با قبول زندگی بیبند و بار مادرش، هم خودش و هم مادرش به آرامش رسیدهاند و در این زندگی مادرش قربانی شهرت بود و نه چیزی بیشتر.
این پایان بخشی از حقیقت است ولی واقعیتهای دیگری هم وجود دارد که در این مستند هیچ اشارهای به آنها نمیشود. مخصوصا بخش سیاه و تاریک زندگی ستارگان هالیوود که با افراد بدون اعتقاد و شیطانی رابطه بر قرار میکنند و قبل از آنکه بفهمند، یکی از همین افراد میشوند....
در مورد جین منسفیلد هم این مسئله صدق میکند. او یک سال قبل از مرگش در کنار رابطهای که با وکیل طلاقش داشت، در سال 66، در جشنواره سان فرانسیسکو با آنتوان لاوی (که بنیانگذار کلیسای شیطانپرستان بود) رابطهای عمیق را آغاز کرد.
عکسهای جین منسفیلد در کنار آنتوان لاوی که در حال انجام آئینهای شیطانی هستند، به گمانهزنیهای زیادی در مورد اینکه جین منسفیلد در نهایت کافر و شیطانپرست از دنیا رفت، دامن زد. البته در سال 92 میلادی «کارلا» دختر آنتوان لاوی، در مصاحبهای ادعا کرد که جین منسفیلد یک شیطانپرست معتقد بوده و با پدرش هم رابطه داشته است. ولی این ادعاها از طرف برخی نزدیکان جین رد شد.
اینکه سرانجام رابطه جین با شیطانپرست معروفی مانند آنتوان لاوی چه شد را کسی نمیداند ولی سرنوشت زندگی بیبند و بار با روابط بیثبات بسیار زیاد، برای جین خوشبختی به همراه نداشت و تقلید از مرلین مونرو حتی در برقراری رابطه نامشروع با «جان اف کندی» و برادرش رابرت کندی، از او ستاره فیلمهای ماندگار نساخت.
او هم مانند سیل زنان دیگری که در آرزوی رسیدن به شهرت و ثروت پا به هالیوود گذاشتند، زندگی خانوادگی خود را فدا کرد و در سن پایین و با بدهی بسیار بالا از این دنیا رفت و بعد از مرگش تنها حواشی و رسواییهایش با عنوان کتابهای زندگی نامه و چند مستند از او باقی ماند.