علـوم انسانی؛ از نظریـه تـا واقعیت
علوم انسانی در ایران طی چند دهه اخیر با چالشی جدی مواجه بوده است که پژوهشگران و مسئولان آن را «گسست میان نظریه و واقعیت اجتماعی» مینامند. بسیاری از نظریهها و مدلهای علمی مورد استفاده در دانشگاهها و پژوهشگاهها، از جوامع غربی و بسترهای تاریخی دیگر نشأت گرفتهاند و بدون تطبیق با فرهنگ، تاریخ و ساختار اجتماعی ایران به کار گرفته شدهاند. نتیجه این رویکرد، تحلیلهای ناقص، پژوهشهای کماثر و سیاستهای ناکارآمد در عرصه اجتماعی و فرهنگی است.
یکی از دلایل این گسست، تفاوتهای بنیادین میان بافت اجتماعی و فرهنگی ایران با جوامع غربی است. نظریههایی که در زمینههایی مانند فردگرایی، توسعه خطی یا ساختارهای مدنی طراحی شدهاند، در ایران معنای متفاوتی دارند و نمیتوانند رفتارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه را به طور دقیق تبیین کنند. بسیاری از پژوهشگران و دانشجویان علوم انسانی در مواجهه با دادهها و اطلاعات واقعی که با نظریههای موجود مطابقت ندارند، سردرگم شده و انگیزهشان کاهش مییابد. در نتیجه، پژوهشهای علمی اغلب ارتباط مستقیم با مسائل واقعی کشور ندارند و توانایی ارائه راهکارهای عملی و مؤثر را از دست میدهند.
فقدان نظریهپردازی بومی عامل دیگری است که این گسست را تشدید میکند. در حال حاضر بخش عمده تحقیقات علوم انسانی صرفاً بازتولید نظریههای خارجی است و کمتر به تولید دانش نو و متناسب با نیازهای جامعه ایرانی توجه میشود. این مسئله باعث شده که رشتههای علوم انسانی در ایران از کارکرد تحلیلی خود فاصله بگیرند و پژوهشگران و استادان در تدوین نظریههای متناسب با واقعیتهای اجتماعی دچار محدودیت شوند.
عدم کاربردیسازی پژوهشها نیز یکی دیگر از عوامل مهم در ایجاد این گسست است. علوم انسانی زمانی میتواند نقشی مؤثر ایفا کند که نتایج پژوهشها به سیاستگذاری، برنامهریزی و راهبردهای اجتماعی منتقل شود. فقدان این حلقه میانی باعث میشود نتایج علمی صرفاً در سطح نظری باقی بمانند و امکان تأثیرگذاری بر جامعه و حل مسائل واقعی فراهم نشود. بدون کاربردیسازی، حتی پژوهشهای با کیفیت نیز از تأثیر عملی خود باز میمانند و فاصله میان نظریه و واقعیت اجتماعی افزایش مییابد.
پیامدهای این گسست در سطح پژوهش، سیاستگذاری و آموزش مشهود است. پژوهشگران با دادههایی مواجه میشوند که با نظریههای موجود مطابقت ندارد و تحلیلها ناقص یا گمراهکننده میشوند. در سطح سیاستگذاری، برنامهها و توصیههایی که براساس این نظریهها طراحی میشوند، اغلب قادر به حل مشکلات جامعه نیستند و گاهی موجب پیچیدگی یا ناکارآمدی بیشتر میشوند. این مسئله در سطح آموزشی نیز محسوس است؛ دانشجویان و پژوهشگران علوم انسانی در مواجهه با واقعیتهایی که با نظریهها مطابقت ندارند، سردرگم میشوند و این سردرگمی نهتنها به کیفیت پژوهش و یادگیری آسیب میزند، بلکه باعث کاهش انگیزه نسل جوان پژوهشگران برای ورود به حوزه علوم انسانی میشود.
برای مقابله با این گسست، کارشناسان بر ضرورت بومیسازی علوم انسانی تأکید دارند. بومیسازی به معنای تولید یا اصلاح نظریهها و مدلها براساس واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی ایران است و صرفاً به ترجمه نظریههای خارجی محدود نمیشود. این فرآیند شامل تطبیق مفاهیم، ایجاد روشهای تحلیلی متناسب با جامعه ایرانی و تولید دادههای بومی است. توجه به بومیسازی همچنین به ارتقای کاربردی بودن پژوهشها کمک میکند و اجازه میدهد نتایج علمی به سیاستگذاری، برنامهریزی و تصمیمگیری در جامعه متصل شود.
بومیسازی علوم انسانی نیازمند توجه ویژه به زبان و مخاطب است. دانش و پژوهش باید به زبان جامعه ایرانی ارائه شود و مفاهیم و تحلیلها در قالبی قابل فهم و کاربردی در اختیار مخاطبان مختلف قرار گیرد. این رویکرد باعث میشود علوم انسانی نهتنها به تولید دانش محدود بماند، بلکه به ابزاری برای تحلیل و حل مسائل واقعی تبدیل شود. تمرکز بر زبان و فرهنگ جامعه همچنین امکان تربیت نسلی از پژوهشگران و محققان را فراهم میآورد که توانایی استخراج مفاهیم از منابع علمی و انتقال آن به جامعه را دارند.
تجربههای موفقی در دانشگاهها و پژوهشگاههای کشور نشان دادهاند که ترکیب نظریههای بومی با پژوهشهای کاربردی میتواند گسست میان نظریه و واقعیت اجتماعی را کاهش دهد. برگزاری کارگاهها، کنفرانسها و برنامههای آموزشی با محوریت بومیسازی علوم انسانی، ایجاد گروههای پژوهشی متمرکز بر مسائل محلی و توسعه نظریههای مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی، از جمله اقدامات مؤثر در این مسیر بوده است. این تجربهها نشان میدهد که تغییر وضعیت امکانپذیر است، اگرچه نیازمند صبر، پشتکار و یک رویکرد تدریجی است.
علاوه بر آن، همکاری میان دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی، ایجاد شبکههای پژوهشی متصل به جامعه و تمرکز بر نیازهای واقعی مردم، از مهمترین عوامل موفقیت در بومیسازی علوم انسانی محسوب میشوند. این رویکرد نهتنها کیفیت پژوهش و تحلیل را ارتقا میدهد، بلکه علوم انسانی را به یک ابزار مؤثر برای سیاستگذاری، برنامهریزی و حل مسائل اجتماعی تبدیل میکند.
به نقل از ایسکا؛ در نهایت، آینده علوم انسانی ایران در گرو همسویی نظریه و واقعیت اجتماعی است. بدون تولید دانش بومی و کاربردی، این حوزه همچنان با مشکلات تحلیل ناقص و سیاستگذاری ناکارآمد مواجه خواهد بود. اما با بومیسازی نظریهها، کاربردیسازی پژوهشها و توجه به زبان و فهم جامعه، میتوان انتظار داشت که علوم انسانی نقشی مؤثر در تحلیل و حل مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایفا کند. پیوند میان دانش و واقعیت اجتماعی، کلید رفع گسست فعلی است و میتواند مسیر رشد و تعالی علوم انسانی ایران را هموار سازد.