کد خبر: ۳۲۰۰۹۰
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۴
درنگی در وضعیت سینمای ایران از منظر فلسفه فیلم

تســـلیم روزمــرگی

بخش دوم و پایانی-مصطفی مرشدلو

تصویرسازی از آینده شاید یکی از مهم‎ترین وجوه تفاوت و تمایز انسان‎ها از دیگر موجودات باشد. انسان‎ها همواره رو به آینده هستند. یک دلیل دم دستی آن شاید این باشد که تنها امکانی که برای برنامه‎ریزی برای رسیدن به هدفی مشخص در اختیار انسان قرار دارد همان آینده‎ای است که همه ما به سمت آن در حرکتیم. 
داشتن تصوری از آینده، از این لحاظ که افق پیش روی ماست، شاید یکی از بنیادین‎ترین وجوه هستی‎شناختی ما باشد چرا که به نوعی تنها دارایی بالقوه ماست؛ لحظه گذشته جز خاطره‎ای نیست و لحظه حال هم چیزی جز کنش و واکنش ما با محیط نمی‎تواند چیز دیگر باشد، تنها لحظه آینده است که می‎توان برای آن پروژه تعریف و برای توفیق در آن پروژه برنامه‌ریزی و تمهید مقدمات کرد. از این حیث می‎توان دریافت که چرا نمی‎توان و نباید نسبت به تصویر آینده بی‎تفاوت بود و آن را نادیده انگاشت. هر تصویری که امروز ما از آینده تصویر می‎کنیم تعیین‌کننده افقی خواهد بود که در آینده زیست‌جهان ما را شکل خواهد داد. 
مارتین‌ هایدگر، فیلسوف آلمانی، در پروژه کلان فکری‎اش در هستی و زمان به تطویل و دقت درخصوص این رو به آینده بودن هستی انسانی بحث کرده است و می‎توان برای درک ابعاد هستی‎شناختی و فلسفی آن به آنجا رجوع کرد، اما غرض مقاله حاضر صرفا بازخوانی این بخش از قرائت ‌هایدگر از زمان در نسبت با هستی انسانی نیست، در ادامه تلاش ما مصروف آن است تا نشان دهیم صنعت فرهنگ، به خصوص سینما و سریال‌سازی ما، تا چه حد از این مفاهیم کلیدی دور و بی‎بهره است و خود را اسیر چیز کرده که در این مقاله آن را تله روزمرگی می‎خوانیم. 
نگاهی در محصولات سینمای ایران، که به تسامح سریال‎های شبکه خانگی را هم در همین مفهوم خواهیم گنجاند، نشان می‎دهد که سینماگران و هنرمندان ما با برجسته‎سازی کمبودها و نقصان‎های موجود سعی وافرشان معطوف به ارائه تصویر از لحظه حال به مخاطبان بوده است. 
اساسا برای سینماگران ما لحظه آینده دغدغه نیست و تنها درهم کنش شخصیت‎های آثارشان با شوک‎ها محیطی پیش‌برنده نحوه تعامل آنها با جهان بیرون خودشان است.
نمونه‎های خلاف قاعده هم حتما هستند که در آنها فرضا شخصیت‎های فیلم برای آینده‎ای بهتر از لحاظ بهبود وضعیت معیشت خود و خانواده‎شان تلاش می‎کنند، اما این همه هم باز معطوف به تامین نیازهای اولیه‎ای است که طبق هرم معروف مازلو پایین‎ترین سطح هرم نیازها را شکل می‎دهند. در چنین فضائی به طور طبیعی آینده موفق در پرتو ثروت و رفاه مادی بیشتر تعریف می‎شود و کامیابی‎ها در همین سطح معیشت خلاصه می‎شوند. 
آشکار است که وقتی تصویر از آینده معطوف به تامین نیازهای اولیه معاش باشد، به شمول مسکن مناسب، ماشین خوب، پوشاک با کیفیت یا همسر زیبا و موفق، به همین نسبت افراد نسبت به ارزش‎های انتزاعی یا والاتری مثل فرهنگ، سیاست و دین کم‌تفاوت‎تر خواهند شد و جامعه به مرور ثروت و ارزش واقعی را در تامین همان چهارچوب‎های اولیه تعریف خواهد کرد و کم کم آنها جای ارزش‎های فرهنگی و هنری و دینی را خواهند گرفت. 
سینمای ما، در کلیت خود به شمول همان صنعت سریال سازی، بخش زیادی از توان خود را صرف باز تولید همین ایده کرده است. تلاش‎های منفردی از سوی کسانی که دغدغه‎های انتزاعی‎تری داشتند گاه گاه به موج‎سازی‎هایی منتهی شدند اما نتوانستند جریانی قوی درون سینمای ایران پدید آورند. 
به طور مثال تلاش‎های حاتمی‌کیا و یا سینماگران دیگری که کوشیدند از این تله روزمر‎گی وارهند، کم و بیش در حد تجربه‎های منفرد باقی می‎ماند. هر چند در همین آثار هم باز افق آینده غایب است و شخصیت‌ها بیشتر در چنبره عوامل محیطی در حال کنش با محیطند تا برنامه‎ای برای آینده داشته باشند. در غالب آثار سینمایی ما شخصیت‎ها برای آینده بهتر مهاجرت را راه‌حل می‏بینند و ماندن و برای آینده برنامه‎ریزی کردن برایشان کم و بیش رؤیابافانه و تخیلی است.
در تمام فیلم‎های فرهادی آینده شخصیت‎های در ‌هاله‎ای از ابهام تردید است چرا که عوامل محیط و شرایطی که تحمیل می‎کنند فرصتی برای درنگ درخصوص آینده را به کسی نمی‎دهند، برای نمونه چه در جدایی چه در قهرمان چه در فروشنده چه آثار دیگری که از او سراغ داریم، لحظه حال آنچنان غیرمترقبه و ناگهانی خود را به زندگی شخصیت‎های تحمیل می‎کند که فرصتی برای درنگ در مورد آینده را از آنها می‎گیرد. 
شخصیت‎های آثار او عملا انسان‎هایی بی‎آینده‎اند و همین تلقی در مخاطبان همنوای با آثار او و کسانی که از شیوه فیلم‎سازی او گرته‎برداری می‎کنند کاملا پذیرفته شده است.
فرهادی تنها یک نمونه برجسته از میان انبوه سینماگران ایرانی است که توفیق بین‌المللی فراوانی هم داشته است و از این لحاظ شاید الگوی قابل اعتنایی هم برای هم صنفان خود باشد که مسیر او را برای توفیق در مسیر حرفه‎ای خود برگزینند. 
می‎توان در غالب سینماگران وطنی ردپای همین یأس نسبت به آینده و بی‌تصویری را به وضوح نشان داد، در نسل جدیدتر می‎توان از سعید روستایی یاد کرد که سینمای او هم آیینه تمام‌نمایی از بی‎آینده بودن شخصیت‎ها را ترسیم می‎کند. 
از ابد و یک روز تا برادران لیلا به وضوح می‎توان این بی‎آیندگی و گیر افتادن شخصیت‎ها و حتی خود سینماگر را در تله روزمرگی نشان داد.
وضعیت سریال سازی ما هم چیزی جز امتداد صنعت سینمایی ما نیست، پروژه‎های مختلفی که سکو‎های خانگی عرضه شده‎اند به عینه جز بازتولید همین تله روزمرگی و بی‎افقی نسبت به آینده نیستند. 
پوست شیر که با استقبال خوب مخاطب رو به رو شد یک نمونه است از بسیار نمونه‎ها، دختری که سرآخر قربانی می‏شود، در آستانه مهاجرت و ساختن آینده‎ای رؤیایی انتخاب می‎کند با پدر خود به سفری برود که انتهای آن سفر به مرگ او منتهی می‏شود. 
در این شمای کلی افق آینده روشن در آرمانشهری جز اینجاست و ماندن در این‌جا جز تباهی و نابودی ثمره و عایدی ندارد. آینده در این‌جا در کش و قوس گذشته خانواده رنگ تباهی می‎گیرد و در سایه رفتن از این‌جا شاید بتوان افقی گشود. در انتهای شب هم که سریال کوتاه نسبتا پر مخاطبی بود در نهایت افق آینده را در پرتوی از ابهام و عدم قطعیت به پایان می‎برد. 
شخصیت‎های سریال آن‌قدر درگیر حواشی محیطی هستند که فرصتی برای تصویرسازی درباره آینده و افق پیش رو ندارند. این نوع سینماورزی در عمل مجال و فرصتی برای افق‌گشایی به سمت آینده‌ باقی نمی‎گذارد، چه برای خود سینماگر، در دنیای ذهنی خودش، و چه برای مخاطب، در عالم تصورات خود، در حالی که یکی از رسالت‏ها و کارویژه‎های هنرْ ساختن تصاویری است که زیستن را معنادار کرده و مخاطب را نسبت به افق پیش رو تجهیز و آماده کند. لااقل در تاریخ هنر ما، خصوصا در میراث بزرگانی مثل عطار و مولانا و حافظ که میراث سترگی از تصویر و موسیقی هستند، این افق گشایی مشهود است و در نهایت برای فرارفتن از این وضعیت سرخوردگی و یأس باید که به این میراث گرانقدر بازگشت و در پرتو بازخوانی آن مسیر جدیدی برای درنگ در هستی‌شناسی ایرانی گشود و در پرتو این افق‌گشایی مناسبات با عالَم ایرانی را با جهان جدید بازتعریف کرد.