کد خبر: ۳۱۸۰۳۱
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۰

مفهـوم «قلـب» در قرآن و حالات آن

علی پوریا

قلب در آموزه‌های قرآنی دارای کاربردهای متنوعی است. اما بیشترین کاربرد آن در قرآن به معنای جان و روان انسان یا همان ذات انسانی است. این بدان معناست که حقیقت انسانی همان قلب است؛ از این‌رو همه خوبی‌ها و بدی‌ها به آن نسبت داده می‌شود و سلامت قلب به معنای سلامت ذات انسانی و بیماری یا مرگ آن به معنای مرگ حقیقی انسان است.
در قرآن برای قلب همانند جسم حالات گوناگونی بیان شده است. اگر جسم حالاتی چون سلامتی، بیماری و مرگ را تجربه می‌کند، قلب آدمی نیز این سه حالت را تجربه خواهد کرد. نویسنده در نوشتار زیر درباره چیستی قلب، حالات گوناگون آن و راه‌های درمان بیمار دلی سخن گفته است.
*** 
قلب، مرکز حیات واقعی انسان
قلب در فارسی دل، گاه به معنای جسم صنوبرى شكل است كه در طرف چپ سينه است و کارش تصفیه خون و تلنبه کردن آن به تمام بدن از طریق سرخرگ‌ها، سیاهرگ‌ها و مویرگ‌هاست تا مواد غذایی، اکسیژن و دیگر نیازهای بدن به وسیله خون تامین شود و با کمک موجودات ریز و زنده‌ای چون گلبول‌های سفید و سرخ، جسم بشر را زنده نگه دارد.
اما در آموزه‌های دینی منظور از قلب همان روان و جان آدمی است؛‌ از این‌روست که حکیم‌، قلب حقیقی را نفس ناطقه می‌گوید.
باید یادآور این نکته شد که روح یا همان جان هنگامی که در کالبد جسمانی قرار می‌گیرد، از آن به نفس یا نفس ناطقه تعبیر می‌شود که در زبان فارسی از آن به روان یاد می‌شود. 
همین قلب است که ادراک و علم آدمی بدان منسوب است. در آیات قرآن و روایات هرگاه از قلب سخنی به میان می‌آید، منظور همان روح دمیده در کالبد آدمی یعنی روان و نفس ناطقه است که به عنوان مسئول اعمال و افکار و عقاید شناخته می‌شود و مخاطب و معاتب می‌باشد.(كشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1334 ـ 1335، «القلب»؛ لغت‌نامه، دهخدا، ج 11، ص 15585 ـ 15586، «قلب».) در قرآن از این قلب با عناوینی چون فؤاد، صدر و مشتقات آن نیز تعبیر شده است.
بنابراین، قلب آدمی، نه‌تنها مرکز حیات واقعی انسان است، بلکه مرکز تفکر و ادراک و فهم و علم آدمی می‌باشد و مخاطب پیام‌های الهی است و هرگاه برخلاف خواسته الهی عمل کند، مورد عتاب و عقاب قرار می‌گیرد.خداوند آرامش و اضطراب را نیز به همین قلب استناد می‌دهد و آن را محل عواطف و احساسات انسانی می‌داند. (بقره، آیه 260؛ رعد، آیه 28؛ هود، آیه 120) چنان‌که ایمان و کفر(نحل، آیه 106) و علم و جهل(اعراف، آیه 179) نیز به قلب نسبت داده شده است. پس می‌توان گفت که حقیقت انسانی همین قلب است. به سخن دیگر، روح خداوندی که در کالبد انسان دمیده شده، در مقام تجلی از آن به روان و قلب یاد می‌شود. بنابراین، مراد از قلب در آیات و روایات همین جسم صنوبری شکل نیست که در طرف چپ بدن قرار گرفته و با ضربان مداوم خود خون را به تمام بدن می‌فرستد و حیات حیوانی را تداوم می‌دهد، زیرا در قرآن شریف چیزهایی به قلب نسبت داده شده که با این جسم صنوبری شکل تناسب ندارد. پس باید گفت: مراد از قلب همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد. بر اساس این تفسیر و تعبیر از قلب باید گفت که حیات ما بستگی به قلب و روح دارد. اوست که جسم مادی و کالبد جسدانی ما را اداره می‌کند و تمام اعضا و جوارح‌، مسخر او هستند و همه اعمال و حرکات از قلب حقیقی سرچشمه می‌گیرد. چنان‌که همین قلب به سبب آنکه مخاطب است و امر و نهی بدان تعلق می‌گیرد و علم و ادراک و دانش به آن بسته است، سعادت و شقاوت انسان نیز به چگونگی کارکرد قلب بستگی دارد.
احوالات سه‌گانه قلب: سلامت، بیماری و مرگ
قلب به معنای گفته شده، همانند جسم انسانی دارای سه حالت اصلی سلامت، بیماری و مرگ است. از این‌رو خداوند از سلامت قلب(شعراء، آیه 89) و قلب بیمار(بقره، آیات 8 و 10) و قلب مرده (روم،‌آیه 52؛ توبه، آیه 125) سخن گفته است. در این آیه اخیر این معنا مورد تاکید است که کافران به سبب کفر و گناه خویش چنان قلب را از کارکرد اصلی خود دور می‌سازند که می‌میرد. لذا وقتی با چنین اشخاصی مواجه می‌شویم، هیچ قدرت تشخیصی ندارند و همه چیز را انکار می‌کنند؛ زیرا قلبشان مرده است.
البته تا رسیدن قلب از سلامت به دلمردگی راه بس طولانی پیموده می‌شود. به این معنا که انسان‌ها در یک فرآیندی قلب سالم خود را بیمار کرده و آن را به سمت و سوی مرگ سوق می‌دهند. از این‌روست که در قرآن غیر از حالات سه‌گانه اصلی یعنی سلامت،‌ بیماری و مرگ، صفات چندی را برای قلب بیان می‌کند که بیانگر حالات میانی آن است.بنابراین، از سلامت قلب تا مرگ قلب راهی بس طولانی است. حالات بیماری قلب را خداوند با صفاتی چون انصراف(توبه، آیه 127)، ضیق(انعام، آیه 125)، انکار(نحل، آیه 22)، تعصب(فتح، آیه 26)، زنگار(مطففین، آیه 14)، قساوت(زمر، آیه 22)، طبع(نساء، آیه 155)، غشاوه(بقره، آیه 7) و ختم(بقره، آیه 7) و مانند آن بیان می‌کند. همه این حالات که بیماری قلبی است(بقره، آیه 10) در یک فرآیندی اگر درمان نشود، به مرگ قلب می‌انجامد و انسان دلمرده می‌شود.(روم، آیه 52)
قلب زمانی سلامت خود را از دست می‌دهد که دچار بیماری شود و هنگامی بیمار می‌شود که با گناه و بی‌تقوایی دچار زنگار بشود(مطففین،‌آیه 14) و پرده و غشاوه‌ای بر آن آویخته شود(بقره، آیه 7)‌، در آن صورت دیگر نمی‌تواند حقایق هستی را همچون آینه‌ای صاف بنمایاند،‌ بلکه گناه آن را کدر و تیره ساخته است و زنگار بر آن افکنده است. افزایش گناه موجب می‌شود تا دریچه قلب تنگ شود (انعام، آیه 125) 
همچنین کم‌کم بر روی قلب پرده‌ای آویخته شود و قلب دیگر نتواند حقایق را از طریق ابزارهای شناختی به دست آورد و بشناسد.(بقره‌، آیه 93) این‌گونه است که قلب دچار سنگدلی و قساوت می‌شود(زمر، آیه 12) و اندک اندک طبیعت خود را از دست می‌دهد و طبع دیگری می‌گیرد(نساء، آیه 155) و در نهایت مهر می‌خورد (بقره، آیه 7) و می‌میرد.(روم، آیه 52)
در هر مرحله‌ای که قلب بیمار است(بقره، آیه 10) نسبت به حقایق واکنشی منفی از خود بروز می‌دهد. درجه شدت و ضعف آن نیز بستگی به درجه‌ای دارد که قلب بیمار به آن دچار است. از این‌رو خداوند از درجات واکنشی متعددی گزارش می‌کند که قلب نسبت به حقایق از خود بروز می‌دهد. گاه به انکار و گاه به رویگردانی یا به تعصب رو می‌آورد. هر نوع واکنش منفی قلب نشانه‌ای از درجه و درصد بیماری است که قلب بدان دچار است.خداوند در آیاتی از شدت و ضعف بیماری قلب و واکنش‌های منفی آن سخن به میان آورده است. از جمله در آیات 8 تا 10 سوره بقره از افزایش بیماری قلب منافقان سخن می‌گوید که به سبب افزایش گناه و انصراف و انکار آیات حق ایجاد می‌شود. هرچه عناد و انکار و رویگردانی از حقایق از سوی منافقان افزایش یابد به همان اندازه ارتکاب گناه و فحشا افزایش می‌یابد و به همان میزان نیز قلب بیمارتر می‌شود.
نشانه‌های این افزایش را می‌توان در شدت انکار و اذیت و آزار(احزاب، آیات 59 و 60)، تمسخر مؤمنان(مدثر، آیات 30 و 31)، افتراء و تهمت(بقره، آیات 10 و 13)، انذار‌ناپذیری(بقره،‌آیات 6 تا 10)، پلیدی و خباثت(توبه، آیات 124 و 125)، خدعه و نیرنگ(بقره، آیات 8 تا 10)، دروغگویی (همان)، دوستی با دشمنان(مائده، آیات 51 و 52)، فتنه‌گری(آل عمران، آیه 7)، نافرمانی از خدا(مائده، آیه 51 و 52)، فسادگری(بقره، آیات 8 تا 11)، کینه(محمد، آیه 29)، فقدان درک حقایق(بقره، آیات 8 تا 12)، نصیحت‌ناپذیری(همان)، ترس و نگرانی از حال و آینده خویش(مائده، آیات 51 و 52)، اعراض از قانون و رهبران جامعه(نور، آیات 48 تا 50)‌، نفاق(بقره، ایات 8 تا 10) و کفر(همان و توبه، آیه 125) شناسایی کرد.
راهکار درمان بیماردلی
در آیات قرآن سلامت و سعادت اخروی انسان منوط به سلامت قلب و خشوع آن نسبت به خدا دانسته شده و کفر و نفاق به عنوان بیماری قلب معرفی شده است. بنابراین، همان‌گونه که بدن بیمار می‌شود روان و قلب آدمی نیز بیمار می‌شود و باید آن را درمان کرد. از آنجا که بیماری قلب به مراتب از بیماری جسم خطرناک‌تر و سخت درمان‌تر می‌باشد،‌ لازم است اهتمام بیشتری به بیماری‌های قلبی شود؛ زیرا نه‌تنها سعادت و شقاوت آدمی به سلامت و بیماری و دلمردگی قلب بستگی دارد، بلکه سعادت و شقاوت دنیوی نیز بدان بسته است؛ زیرا اگر کسی قلبی بیمار یا دلمرده داشته باشد، نمی‌تواند زندگی همراه با آرامش و آسایشی را در دنیا تجربه کند؛ چرا که قلب بیمار نمی‌تواند حقایق را چنان‌که هست بشناسد و نسبت به آن واکنش درست بروز دهد. پس همواره دارای شخصیت نامتعادل با رفتارهای نامتعارف خواهد بود و از جامعه و مردم رنجیده و مردم و جامعه از او‌ گریزان خواهند بود و نمی‌تواند در همین دنیا نیز رنگ آسایش و آرامش را ببیند. از این‌رو خداوند از انسان‌های خردمند می‌خواهد تا به درمان بیماری قلب بپردازند؛ زیرا در صورت دلمردگی دیگر امکان نجاتی برای انسان نیست.
خداوند از مردمان می‌خواهد تا با بهره‌گیری از قرآن که شفای قلب و بیماری خطرناک آن است به درمان خود بپردازند.(یونس، آیه 57؛ اسراء، آیه 82؛ فصلت، آیه 44) قرآن به سبب آنکه نوری الهی است تاثیرات شگرفی بر جسم و روان آدمی به‌جا می‌گذارد. این نور می‌تواند از زنگارها و پرده‌ها بگذرد و بر قلب بتابد و امکان تشخیص حق از باطل را برای شخص فراهم آورد.
آموزه‌های قرآنی کمک می‌کند که قلب از چرک‌ها و زنگارها پاک و تصیفه شود و دوباره صفای پیشین خود را به‌دست آورد. کسی که دچار بیماردلی است می‌تواند با بهره‌گیری از آموزه‌های قرآنی و اطاعت از روش‌های درمانی قرآن، ‌قلب خود را به حالت نخست در آورد و زمینه تجلی حقایق را در قلب خویش فراهم آورد. کاری که نماز و روزه و اعمال عبادی انجام می‌دهد، درمان بیماری قلب، تصفیه آن از ناپاکی‌ها و چرک‌ها و زنگارهاست. از این‌رو خداوند قرآن را به عنوان اصلی‌ترین و مهم‌ترین درمان برای شفای قلوب مطرح می‌کند و خواهان توجه ویژه به این معجزه‌گر قلب می‌شود. اگر کسی بخواهد قلب بیمار خود را درمان کند با کمک قرآن می‌تواند گام بزرگی را بردارد تا دوباره قلب سالم و پاکی را به‌دست آورد. بازگشت و توبه به خدا و قرآن (تحریم، آیه 4؛ مائده، آیه 41) و بهره‌گیری از فرمان‌های پیامبر و اطاعت از ایشان (احزاب، آیه 53) موجب می‌شود تا انسان در بستر درمان قرآن قرار گیرد و تحت درمان پزشک معجزه گر خداوندی درمان را آغاز کند و دوباره صفا و پاکی قلب خود را به‌دست آورد و از قلب سالم برخوردار شود.
در یک فرآیندی قلب سالم می‌تواند تحت آموزه‌های قرآن و پیامبر(ص) به چنان جایگاهی از سلامت برسد که دیگر هیچ‌گونه زنگاری نتواند بر آن نشیند و خاک و خباثتی به درون آن راه یابد. این‌گونه است که قلب سلیم می‌شود و از هرگونه بیماری واکسینه می‌کند به گونه‌ای که هیچ عامل بیرونی نمی‌تواند آن را بیمار کند و ناپاک و ناسالم گرداند.(شعراء، آیه 89)
قلب چرکین که خود درجه‌ای از درجات بیماری قلب است، زمانی شکل می‌گیرد که انسان برخلاف اصول عقلانی و اخلاق عقلایی بی‌تقوایی پیشه گیرد. اگر قلبی چرکین باشد، نمی‌تواند آموزه‌های قرآنی را بپذیرد. از این‌رو خداوند شرط استفاده از قرآن و آیات وحیانی آن را سلامت قلب از طریق تقوای عقلانی دانسته است.(بقره، آیات 2 و 3) بنابراین، لازم است که انسان خود را در شرایطی قرار دهد که قلب با مخالفت‌های عقلانی دچار چرکینی نشود. قلب پلید به سبب آنکه دچار بیماری است همواره به سوی پلیدی‌ها گرایش دارد،‌ پس لازم است که آن را از هرگونه نزدیکی به پلیدی باز داشت.
انسان‌هایی که از پلیدی‌های عقلانی پرهیز می‌کنند،‌ می‌توانند به‌خوبی از معجزه درمانگر قرآنی استفاده کنند و آثار آن را در زندگی خویش ببینند.
به هر حال،‌ گام نخست برای اینکه انسان از بیماردلی رهایی یابد، قرار گرفتن در زیر تابش فروزان عقل و بهره‌گیری از فرمان‌های عقلانی و اصول اخلاقی انسانی است. چنین شخصی می‌تواند در شرایطی قرار گیرد که از داروی شفابخش و درمانگر قرآن بهره برد و خود را از شر بیماری قلبی نجات دهد؛ اما اگر خود را تحت درمان عقل قرار ندهد و احکام عقلانی را نپذیرد، قلب تیره و کدر و چرکین نمی‌تواند آموزه‌های قرآنی را بپذیرد و از آثار شفابخش آن بهره برد.(مطففین، آیات 13 تا 15)
‌قرآن برای هر درجه از بیماری قلبی داروی ویژه‌ای تجویز کرده است که باید بدان توجه یافت. از آنجا که درجات بیماری متفاوت و شدت و ضعف دارد نمی‌توان با هر دارویی برای هر درجه از بیماری درمان مناسب را انتظار داشت؛ زیرا قلبی که مرده است تنها به معجزه‌ای الهی قابل درمان است و یا اگر قسی‌القلب شود می‌بایست از داروی خاصی برای آن مرحله سود برد. لذا نمی‌توان با تجویز کلی به درمان بیماران قلبی اقدام کرد؛ زیرا درجات بیماری متفاوت و دارای شدت و ضعف است و باید با توجه به درجه بیماری به تجویز دارو و درمان اقدام کرد. از این‌رو خداوند برای هر درجه از بیماری‌های قلبی دارو و درمان خاصی را تجویز می‌کند.
برخی از مردم انتظار دارند که انسان سنگدل را با نصیحتی به راه آورند در حالی که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. در بحث امر به معروف و نهی از منکر به این مسئله توجه داده شده است که با توجه به شرایط بیمار قلبی می‌بایست درمان مناسب انتخاب و اعمال شود. از این‌رو گاه سخن از نصیحت و گاه از ضرب و زدن است. چنان‌که برخی با خواندن آیه‌ای به راه می‌آیند و افرادی با همه نصیحت‌ها و معجزات از انکار و لجاجت دست بر نمی‌دارند. تفاوت واکنش‌های مردم نسبت به معروف و آموزه‌های وحیانی قرآن، بستگی به درجات بیماری قلبی آنان دارد. گاه لازم است تا قومی از سر راه برداشته شوند، زیرا عناد آنان به سبب دلمردگی در حدی است که دیگر جوامع را فاسد می‌کنند از این‌روست که حضرت نوح(ع) چنان‌که خداوند در سوره نوح گزارش می‌کند، از نجات و درمان بیماردلی آنان نومید می‌شود و خواهان مرگ آنان و عذاب دنیوی می‌شود که انجام گرفت.