صدور مجوز اخراج اسرائیلیها
شنبه 10 فوریه، در آخرین تلاش ناامیدکننده برای کنترل اوضاع، فرمانده نظامی مقدمه حکومت نظامی را اعلام کرد. هواپیمای «اِلعال» که برای بارگیری لوازم شخصی کارکنان سفارت آمده بود، مجبور شد بهسرعت بدون وسایل پرواز کند و بازگردد، همچنین در آخرین لحظات قبل از اعمال حکومت نظامی کادر «اِلعال» به همراه مدیر آن، دنی سعدون در فرودگاه گرفتار شد و شب را در دفتر شرکت سپری کرد. در همان شنبه دولت بختیار سقوط کرد و مهدی بازرگان به عنوان اولین رئیس دولت جمهوری اسلامی به رسمیت شناحته شد. بختیار میان افراد عشیره خود در مرکز کشور پناهنده شد و پس از چند ماه موفق شد تا ایران را ترک کند، لباس فرم مهماندار یکی از شرکتهای هواپیمایی اروپایی را پوشید و پناهندگی سیاسی در فرانسه گرفت.
در ساعات اولیه صبح روز یکشنبه، 11 فوریه[23بهمن] حییم افسر اطلاعاتی به سفارت رفت تا جابهجایی دو نگهبان و فرد رابط را بررسی کند. سفارت مدت زمان طولانی برای کار کردن مشکل داشت، از جمله به خاطر نزدیکی به خیابانی که در مرکز تظاهرات و آشوبها قرار داشت. در حالی که حییم در ساختمان گشتزنی میکرد دهها تظاهرکننده شروع به محاصره سفارت کردند و سعی کردند به ساختمان نفوذ کنند. معترضین از چوبدستیها، تیشهها و دیگر وسایل استفاده کردند اما نتوانستند تا محوطه محصور سفارت را بشکنند. یکی از کارکنان «اِلعال» ابتکار نشان داد.
او به میان جمعیت هیجانزده ملحق شد و معترضین را فراخواند تا ایستگاه پلیس نزدیک را اشغال کرده و به آتش بکشند. شورشیان فراخوان او را شنیدند و خشمشان را در ایستگاه پلیس به طور کامل خالی کردند.1
در این فاصله کوتاه- ده یا پانزده دقیقه- حییم و سه نفر دیگر از راه خروجی پشتیگریختند. این تصمیم بسیار هوشمندانه بود، چون که بهسرعت صدها معترض مسلح دیوارهای ساختمان را با کلنگهایی شکستند، بر سفارت مسلط شدند و شروع به چپاول و تخریب کردند.
در ساختمان تعداد کمی اسناد و مدارک شخصی سفیر هرملین باقی ماندند.
همان کارمند «اِلعال» که به رهبری معترضین به ساختمان رخنه کرد دوباره ابتکار نشان داد و شروع به تحریک توده مردم کرد تا همهچیز را آتش بزنند. به کمک قوطیهای الکل که در ساختمان بودند معترضین شروع به آتشزدن اثاثیه، قفسهها و اسناد کردند. اینگونه آخرین اسنادی که پشت سر باقی مانده بودند نابود شدند و از خسارت بیشتر جلوگیری شد.
در همان صبح گیزی تزفریر به ستاد ساواک در سلطنتآباد رفت تا رئیس ساواک، سپهبد ناصر مقدم را ملاقات کند. مسیر حرکت خطرناک بود. گیزی زمان زیادی منتظر سپهبد ماند تا اینکه به نام وی برایش پیغام آمد که او دچار افسردگی شده و نمیتواند کسی را ببیند و او به جای خود یکی از معاونینش را میفرستد، او هم سپهبد است. آن شخص رسید، بر گردن گیزی افتاد و التماس کرد: «خواهش میکنم، اگر راهی برای خروج داری مرا هم با خود ببر.» گیزی آن مکان را ترک کرد و به منزل سفیر بازگشت و آنجا خبر اشغال سفارت را شنید.
گیزی و سفیر هرملین با دفتر نخستوزیر بختیار تماس گرفتند و با معاونش صحبت کردند، او اضطراب داشت زیرا دهها هزار معترض دفتر نخستوزیری را محاصره کرده بودند. طبق دستور سفیر هرملین، سرتیپ دوم سگو به ستاد فرماندهی کل و معاون رئیس اطلاعات ارتش، ژنرال رضا پرورش مراجعه و از آنها درخواست کرد تا از اعضای سفارتخانه و اسرائیلیهای کمی که در شهر باقی ماندهاند محافظت کنند. اما کاری از دست آنها [برای فراری دادن اسرائیلیها] برنمیآمد. سگو از فرمانده نیروی هوایی، هواپیمای ترابری ارتش را خواست تا بهسرعت اسرائیلیها را تخلیه کند اما ارتشبد ربیعی پاسخ داد: «کنترل در فرودگاه به دست «سپاه پاسداران»[نیروهای مردمی] افتاده و نمیتوانم کمکی کنم. اما اگر هواپیمایی به دست آوردید لطفاً حواستان باشد که مرا هم ببرید...»
چند روز پس از آن، ارتشبد ربیعی همراه با صدها فرمانده ایرانی به خاطر وفاداریشان به شاه کشته شد، در میان آنها سپهبد بدرهای هم بود. در وضعیت بدی که ایجاد شد و طبق برنامه اضطراری و همینطور بهدلیل اینکه لیست اسرائیلیها و آدرسهایشان با سفارت تسخیر شدند، بلافاصله اسرائیلیها را به مخفیگاه منتقل کردیم و آنجا یک هفته کامل ماندند. انقلاب بر ایران مسلط شد و پوشش حسابها، افراد قدیمی پلیس و ساواک، «دستیارانشان» از CIA و از «موساد» آشکار شد.
13 فوریه[25 بهمن] دولت بازرگان فرمانده کل، ارتشبد عباس قرهباغی را برکنار و به جای او ارتشبد قرنی را منصوب کرد. مستشار ارتش اسرائیل، سرتیپ دوم سگو با رئیس دفتر قرنی تماس گرفت و درخواست کرد تا با رئیس ستاد فرماندهی کل جدید ملاقات کند تا اعتبارنامهاش را به عنوان مستشار ارتش اسرائیل در تهران به او تقدیم کند. در آن سوی خط تلفن سکوت ناراحتکنندهای حکمفرما شد. پس از چند ثانیه سرلشکر ایرانی حواس خود را جمعوجور کرد و با حیرت پرسید: «شما هنوز اینجایین؟ شما کجایین؟» سگو معقولانه خطر کرد و شماره تلفن مخفیگاهش را به او داد. نیم ساعت بعد در پی آن یک افسر ایرانی با او تماس گرفت و به سگو و همه اسرائیلیها نصیحت کرد تا بهسرعت کشور را ترک کنند. این افسر ستاد کل ارتش گفت از آنجایی که در این مرحله افراد «سپاه پاسداران»
[که هنوز تشکیل نشده بود!] در جستوجوی اعضای ساواک و وفاداران به شاه هستند، اسرائیلیها فرصت کوتاهی دارند تا فرارشان را از ایران برنامهریزی کنند. او از سگو خواست تا به وی قول دهد که برای کسی فاش نکند که با او صحبت کرده است.
هفته سختی بر اسرائیلیهای مخفی شده سپری شد. آنها خود را در مخفیگاهشان محبوس کردند و با وحشت تلویزیون را تماشا میکردند که اعدامهای مقامات ارشد پلیس، وزیران، افسران ارتش و ساواک را نشان میداد. تنها یکبار گیزی طبق دستور ستاد «موساد» خارج شد تا امکان نجات را بررسی کند. با تلاشهای یکپارچهای که در تهران و اسرائیل انجام شد، با عوامل کمی معقولتر در دولت انقلابی ارتباط ایجاد شد و آنها مجوزشان را برای خروج اسرائیلیها با هواپیمای تخلیه آمریکایی ارائه کردند تا کشور را 18 فوریه[30 بهمن] ترک کنند. یوسف چخانوور پس از ریاست وزارت خارجه نقش اصلی را در هماهنگی پرواز داشت که اسرائیلیها را از ایران خارج کنند. خروج اسرائیلیها با رفتار خشن و تحقیرآمیز توأم بود. آنها در هتل «هیلتون» به هم فشرده جمع شدند و از آنجا با اتوبوس به فرودگاه که از تصاویر [امام] خمینی پوشانده شده بود، انتقال یافتند. همراهان آنها دو رزمنده «سپاه پاسداران»[!]، جوانان 16 ساله، مجهز به تفنگ کلاشینکف[!] بودند. پس از یک سفر دشوار و مشکلات لحظه آخر با مداخله آیتالله منتظری، از وفاداران [امام] خمینی، آخرین اسرائیلیها سوار هواپیمای «پان امریکن» به مقصد فرانکفورت شدند. حدود نیمههای شب همگی با هواپیمای اختصاصی شرکت «اِلعال» به اسرائیل رسیدند. تشکر جانانه به کارمند آژانس یوسف جادا که خود را برای سازماندهی خروج اسرائیلیها به خطر انداخت و در ماموریتش عالی بود.
ژانویه 1979 فرماندار جزیره کیش، مهندس منصف موفق شد تا با هواپیمای اختصاصی به ابوظبی و از آنجا به لندن فرار کند و در کولهپشتی خود، طبق شنیدهها، میلیونها دلار داشت. ساکنان جزیره به هتل مجلل، کاخ شاه و مابقی عمارتها در جزیره حمله کردند و هزاران قوطی مشروبات الکلی را به دریا ریختند. بهشت میلیونرها که شاه بنا کرد، شهر ارواح شد.
پانوشت:
1- م: روز 11 فوریه یعنی 23 بهمن یک روز از تسخیر تمام مراکز نظامی و انتظامی رژیم سابق میگذشت بنابراین مردم هیچ دلیلی برای حمله به یک پاسگاه پلیس تسخیر شده نداشتند و قطعاً با چنین خواستهای همراهی نمیکردند. به نظر میرسد نیمرودی در اینجا داستانپردازی برای قهرمانسازی از صهیونیستهای باقیمانده در ایران را از حد گذرانده است!