کد خبر: ۳۱۷۷۰۹
تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۸

ایران به ما نیاز دارد

در روزهای جنگ تحمیلی اخیر ملت ایران چنان ایستادگی کرد که بسیاری از ناظران داخلی و خارجی را مبهوت کرد. ملت ایران ایستادگی کرد، پای کار ایران و نظام ایستاد و این موضوع نیاز به تبیین داشت و دارد. کارشناسان یکی از موضوعات اساسی این یکپارچگی را «ایران» عنوان کردند.
ایران این سرزمین بزرگ با تاریخی غنی که حقیقتا ابعاد و زوایای پنهانش تبیین نشده. اساسا «ایران» به مثابه موضوعی برای اندیشیدن برای مردمش و در کمال تعجب حتی اندیشمندانش هم ناشناخته است. جالب این است که همین اندیشمندان که قرار است مسائل کشورمان را تبیین و تحلیل کنند از غرب شناخت دقیق‌تری دارند! و جالب‌تر اینکه بیشتر آن چیزی که از ایران می‌دانیم در حقیقت از غربی‌ها آموخته‌ایم؛ همان چیزی که ادوارد سعید سال‌ها پیش تحت عنوان «شرق‌شناسی» بیان کرد. شاید کلیدی‌ترین جمله سعید در کتابش تحت عنوان «شرق‌شناسی» جایی باشد که می‌گوید: «ابداع شرق بیش از هر چیزی در خدمت ابداع غرب است.» غرب سرزمین مدرنیته، دموکراسی و پیشرفت است و غربی‌ها انسان‌هایی برتر هستند با کورتکس ضخیم! در مقابل، شرقی‌ها اقوام بدوی هستند که باید شناخته شوند، باید آموزش داده شوند و چون نمی‌توانند از منابع‌شان به درستی استفاده کنند، باید آن را به غرب پیشکش کنند!
گسترش پژوهش‌های شرق‌شناسانه با تمرکز بر مسئله ایران بی‌شک متأثر از ‌هانری کربن است. کربن با توسعه مفهوم «اسلام ایرانی» نقش پررنگی در این راه ایفا کرد. راهی که بعدها به وسیله جواد طباطبایی ادامه پیدا کرد؛ ذیل اندیشه «ایرانشهری». در کنار طباطبایی به عنوان ایدئولوگ ایرانشهری، پیوست رسانه‌ای سنگینی با قلم محمد قوچانی و روزنامه‌نگاران همداستانش پیاده شد. رویکرد طباطبایی اما تنها محدود به ساحت اندیشه نماند؛ شاگردان طباطبایی مثل عباس آخوندی در کشیده شدن این اندیشه به میدان عمل سهم بزرگی دارند.
طیف دیگری هم موضوع «الغای وطن» را پی گرفتند؛ تلاشی هدفمند و گسترده برای مشروعیت‌زدایی از وطن. قائلان به این برداشت معمولا چپ‌های ضدوطن هستند که با هرگونه گرایش به ایران مخالف هستند. آن‌ها وطن را مرزهای قراردادی می‌دانند که به وسیله اصحاب قدرت کشیده شده، بنابراین تعلق به آن نادرست است. این جماعت ایران را تنها یک جغرافیا می‌دانند که در جایی از کره‌زمین قرار گرفته و ماهیت ایران به لحاظ فرهنگی و تاریخی در اندیشه‌شان مغفول است.
گروه دیگری هم در حصار مرزها محصور شده‌اند. می‌گویند جانمان را فقط برای ایران فدا می‌کنیم نه غزه و لبنان! 
این جماعت از قضا بیشتر لیبرال‌مسلک هستند و چیزی که برای لیبرال‌ها مهم است «من» است. اگر روزی هم ملت، ملت یا ایران، ایران بکنند در واقع همان من را بزرگ‌تر کرده‌اند. 
ایرانی که در تمام تاریخش مظهر مهر بوده با این رویکرد شبه‌فاشیستی به آلمان نازی شباهت بیشتری دارد!
این گفتارها با قرائت کج ‌و معوجی که ارائه می‌دهند در حال تهی‌کردن ایران از معنا هستند. از سمت دیگر دشمنان قسم‌خورده ایران با تقویت گفتارهای پیش‌گفته از طریق رسانه نقشه‌های شوم خودشان را 
پی می‌گیرند.
با این تفاسیر به کنش نیروهای انقلاب نگاهی کنیم. چقدر کار تئوریک درباره ایران شده؟ چقدر پیوست فرهنگی، رسانه‌ای و... اگر هم کاری شده بیشتر در جهت مصرف کالایی است به نام ایران. کالایی که باید در بحران‌ها مصرف شود. بحران می‌شود، صداوسیما چند آهنگ ملی پخش می‌کند، شهرداری چند بیلبورد مربوط به ایران کار می‌کند و احتمالا مسئولانی که ما را به انسجام حول ایران دعوت می‌کنند؛ ایرانی که همچنان مجهول است؛ حس می‌شود اما فهم نه.
این در حالی است که نیروهایی که به عنوان دیگری جبهه انقلاب می‌شناسیم سال‌ها روی موضوع ایران کار کرده‌اند و اگر امروز آن‌ها متولی مسئله ایران هستند باید از کم‌کاری خودمان شکایت کنیم. اینکه برخی گلایه می‌کنند چرا مردم به سمت فلانی گرایش پیدا کرده‌اند ثمره سال‌ها کار است پس جناب بهمانی حق ندارد از این موضوع انتقاد کند!
آنچه تلخی ماجرا را زهر می‌کند تذکرات مکرر مستقیم و غیرمستقیم رهبری حول مسئله ایران است. جریان انقلابی باید به صورت جدی در این‌باره فکر کند که چرا این شبهه جامعه را فرا گرفته که «رهبر بعد از چهل‌واندی سال به یاد وطن افتاد!»، آن هم رهبری که سال‌های سال است به موضوع «زبان» به عنوان یکی از ارکان قدرت ایران پرداخته و دیدارهایش با شعرا بر کسی پوشیده نیست. رهبری که سخنرانی‌اش درباره حافظ هنوز که هنوز است از نظر بسیاری از متخصصان بهترین سخنرانی در این حوزه است. آیت‌الله خامنه‌ای کسی است که در جبهه‌ها از همپوشانی دین و وطن صحبت کرده بود آن‌هم زمانی که بسیاری از مدعیان امروز حتی به دنیا هم نیامده بودند! عشق رهبری به ایران جایی بر همگان مسجل شد که پای «ای ایران» حاج محمود کریمی اشک ریخت. اصلا دفاع از چیزی بدون دوست داشتنش چه معنایی دارد؟ 
و جریان انقلاب چقدر توانست نشان دهد که ایران برایش مهم است؟
مشکل این‌جا است که ایران را نمی‌شناسیم که دوستش بداریم. به قول نادر ابراهیمی: «برای دوست داشتن وطن، باید وطن را شناخت، من او را شناختم و عاشقش شدم.» باید وطن را شناخت تا مثل ژاله آموزگار از تنهائی‌اش ترسید، باید وطن را شناخت تا مثل اسلامی ندوشن از یادش نبرد و باید وطن را شناخت تا مثل فردوسی بزرگ بیندیشیم که: «دریغ است ایران که ویران شود...»
باید ایران را بشناسیم تا بفهمیم چگونه بسازیمش. کشورمان نیاز دارد به اندیشمندانی مثل جواد طاهایی که در مسئله ایران و نسبتش با انقلاب اسلامی کار کنند، نیاز دارد به موسی نجفی‌ها که تاریخش را بر مدار حقیقت روایت کنند، نیاز دارد به استادان دلسوزی مثل مرتضی فرهادی که دورترین روستاهایش را برای تحقیق میدانی زیر پا بگذارند. ایران نیاز دارد به مستندسازانی مثل جواد قارایی که هرگوشه‌اش را بشناسند. ایران نیاز دارد به دانشمندانی مثل مجید شهریاری که می‌توانست برود اما ماند. 
و امروز، ایران نیاز دارد، ایران به ما نیاز دارد.
محمد‌حسام غفوری