کد خبر: ۳۱۴۰۸۲
تاریخ انتشار : ۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۰

شهید طهرانچی که بود و چه کرد؟

فرزند شهید دانشمند هسته‌ای از ویژگی‌های شخصیتی، خانوادگی و حرفه‌ای پدر خود سخن گفت؛ مردی که همزمان با مدیریت‌های سنگین علمی و مسئولیت‌های ملی، همچنان پدر، مشاور، همراه و تکیه‌گاه خانواده و دانشجویان بود.
ترور شخصیت‌ها یکی از شیوه‌های رژیم نامشروع صهیونی در کشورهای مختلف برای رسیدن به اهداف خود تلقی می‌شود و در سال‌های متمادی با حذف فیزیکی دانشمندان ما به دنبال خاموش شدن چراغ انرژی هسته‌ای در کشور است؛ اما نه‌تنها پاسخی نگرفته بلکه چشمه علم و دانش جوشان‌تر شده و پیشرفت‌های چشمگیری حاصل شده است. 
محمدرضا طهرانچی، فرزند دانشمند هسته‌ای شهید طهرانچی، به ویژگی‌های شخصی پدرش اشاره می‌کند و می‌گوید: در کنار همه این مشغله‌هایی که داشتند، قابل توجه بود که وقت خوبی را با بچه‌ها و نوه‌ها می‌گذراندند. ایشان روحیه‌ای عاطفی داشتند و در برخورد با نوه‌ها و فرزندان بسیار مهربان بودند. در کنار آن، روحیه‌ای حمایتی و پشتیبان نسبت به فرزندان و عروس داشتند و در همه مسائل، کمک‌حال و پشتیبان خانواده بودند. 
آن رابطه گرم خانوادگی و محوریت ایشان و شهید بزرگوار، شهید حاجی‌خانم قراویری (مادر من)، همیشه شکل می‌گرفت. پسر شهید طهرانچی عنوان می‌کند: مادرم همواره تلاش می‌کردند که این رابطه صمیمی با همه نوه‌ها و دامادها حفظ شود و ایشان محور خانواده بودند. به ‌دلیل محدودیت‌هایی که برای پدر پیش آمده بود در سال‌های اخیر، رفت‌وآمدها و فعالیت‌هایشان محدود شده بود و بخش زیادی از بار زندگی بر دوش مادر بود؛ اما مادر هیچ‌گاه ابراز ناراحتی یا گلایه نمی‌کردند و تنها تلاش داشتند که شرایط زندگی را به بهترین شکل مهیا کنند. در نهایت نیز به شهادت رسیدند. لحظه آخر با هم بودند و سفر شهادت‌شان را با هم رفتند.
وی ادامه می‌دهد: شخصیت و روحیه‌ای که شهید در خانواده داشتند، بسیار برجسته بود. ما ایشان را پدر و بابا خطاب می‌کردیم؛ اما بعد از شهادت‌شان فهمیدیم که فقط برای ما پدر و بابا نبودند، بلکه برای بسیاری دیگر نیز همین نقش را داشتند. برخی از این مسائل را از زبان دیگران شنیده بودم و در گفت‌وگوها مطرح می‌شد، اما بسیاری از آن‌ها را ما اصلاً نمی‌دانستیم.
بعدها متوجه شدیم که چقدر برای افراد مختلف، فراتر از دایره خانواده، نقش پدری داشتند. پسر دانشمند هسته‌ای عنوان می‌کند: تا روز آخر، در کنار همه مشغله‌های مدیریتی و کاری، همواره کسوت استادی خود را حفظ کرده بودند و ارتباط‌شان با دانشجویان بسیار عمیق بود. ایشان وقت زیادی برای دانشجویان‌شان می‌گذاشتند و تعداد زیادی از این دانشجویان، رابطه‌ای فراتر از استاد و شاگرد با ایشان داشتند؛ این رابطه، بیشتر به رابطه‌ای پدرانه تبدیل شده بود. آن‌قدر در جنبه‌های مختلف زندگی دانشجویان‌شان کمک و هدایت می‌کردند که ما بعد از شهادت‌شان متوجه شدیم بابا با چه افراد دیگری نیز در ارتباط بودند. 
پسر شهید طهرانچی ادامه می‌دهد: پدرم به‌جز دانشجویان، با خانواده شهدا و خانواده‌های مشابه هم ارتباط داشتند. ما اصلاً نمی‌دانستیم چند باری خانواده شهید بزرگواری مانند شهید مهندس داده بودند که بعدها دخترشان برای خواهر من تعریف می‌کرد که شهید طهرانچی برای آن‌ها مانند پدر شده بودند. با همه مشغله‌هایی که داشتند، سعی می‌کردند در امور این افراد نیز کمک‌رسان و پشتیبان باشند.
وی درباره سال‌هایی که پدرشان مشغله زیاد داشت، توضیح می‌دهد: مادر خیلی کمک کردند. ما بعضی وقت‌ها با مادر صحبت می‌کردیم، اما ایشان همیشه می‌گفتند که وظیفه باید انجام شود و هیچ گلایه‌ای نداشتند. بسیاری از مواقع، با پدر صحبت می‌کردم درباره انتخاب مسیر شغلی و تحصیلی. همیشه از ایشان مشورت می‌گرفتم. می‌گفتند که من در این امور سخت‌گیری ندارم، یک اصل دارم: ببینم در لحظه چه وظیفه‌ای نسبت به کشور دارم، همان را انجام می‌دهم و پای اعتقادم ایستاده‌ام. 
پسر شهید طهرانچی همچنین می‌افزاید: بچه‌ها هم در خانواده اگر گله‌ای داشتند، از کم‌دیدن بابا بود؛ اینکه ایشان آخر هفته‌ها اغلب در سفر بودند. خیلی وقت‌ها چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه به سه نقطه مختلف سفر می‌کردند و دوباره برمی‌گشتند. این دلتنگی ناشی از مشغله زیاد بود، اما خانواده سعی می‌کرد که در این مسیر در حد توان خود، که البته خیلی کمتر از توان شهدای بزرگوار مانند شهید طهرانچی و شهید قراویری بود، همراه و کمک‌کار باشد. این در خانواده نکته خوبی بود، چرا که دلتنگی از کم‌دیدن پدر را کمتر می‌کرد. وی در ادامه درباره آخرین دیدار با پدر می‌گوید: ما چهارشنبه شب همگی جمع شدیم؛ همه فرزندان و یکی از برادران شهید طهرانچی هم بودند. چهارشنبه شب همگی آنجا بودیم تا آخر شب و قرار بعدی‌مان روز عید غدیر بود، منتظر بودیم که به مهمانی بعدی برویم، که نهایتاً آن شب، شب شهادت شد.
در پایان، درباره یکی از ماندگارترین خاطرات خود از پدرش می‌گوید: خاطرات زیادی دارم. در دهه محرم، گاهی اوقات به هیئت‌های بزرگ می‌رفتند، اما دوست داشتند جایی بروند که کسی نشناسدشان، راحت‌تر باشند و بتوانند آزادانه عزاداری کنند. مثلاً تاسوعا و عاشورا به حسینیه‌ای در خیابان ری، حسینیه اربابی، می‌رفتند.
به نقل از فارس؛ وی می‌افزاید: یک‌بار بعد از هیئت نشسته بودیم، بابا گفتند: چقدر خوب است که آدم اینجا می‌آید و کسی نمی‌شناسدش، راحت می‌نشیند، عزاداری‌اش را می‌کند و کسی هم کاری به او ندارد. هنوز حرفشان تمام نشده بود که یکی از دانشجویان دانشگاه آزاد آمد و گفت ممنون از ابلاغ بخشنامه اربعین،‌ همه خندیدیم و شهید طهرانچی هم گفتند اینجا هم از دست رفت. ایشان هم همیشه به درخواست‌های مردم گوش می‌دادند. این روحیه را در زندگی شخصی‌شان نیز داشتند. حتی لباس خادمی‌شان که از مشهد آوردند، در جیب‌شان نامه‌ای بود که شخصی در حین خدمت به ایشان داده بود؛ درباره مشکلی که احتمالاً فرزندش داشت و آن نامه هنوز در جیبشان بود و فرصت پیگیری‌اش نشد.