تروری که 6 سال برایش برنامهریزی کردند
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
«... باید بهشتی را از بین ببریم... ولی چون از نظر تبلیغاتی صلاح نیست این جریان رو شود، بهتر است از روشهای خاصی بهرهگیریم، مثلا او را با اتومبیل زیر بگیریم...»1
این جملات بخشی از نوشتههای وحید افراخته، از اعضای ارشد گروهک مجاهدین خلق (منافقین) به نقل از تقی شهرام (سرکرده اصلی و مارکسیست این گروهک) است که پس از دستگیری توسط ساواک اعتراف کرد به دنبال تصفیههای خونین درون این گروهک و به قتل رساندن و سوزاندن برخی از اعضای قدیمی آن از جمله مجید شریف واقفی، در پی اجرای طرح ترور آیتالله دکتر بهشتی در سال 1354 بودند.
برنامه مرکزیت مجاهدین خلق (منافقین) در سال ۱۳۵۴ برای ترور آیتالله بهشتی بیانگر جایگاه و اهمیت ویژهای است که نقش بالفعل و بالقوه ایشان، هم در مقابله با انحراف ایدئولوژیک مجاهدین خلق و هم در هدایت داخلی مبارزات نهضت امام داشت. حساسیت ویژه بر روی ایشان یکی از موارد اساسی میراث مرکزیت تقی شهرام برای مرکزیت مسعود رجوی بود.
با ترور شخصیت شروع کردند
از همین روی، از همان اوایل پیروزی انقلاب، یکی از روحانیون مبارزی که در مرکز حملات گوناگون گروهکها بهویژه مجاهدین خلق قرار گرفت، شخص آیتالله دکتر بهشتی بود. بزرگترین و وسیعترین ترور شخصیت در طی دو سال و اندی اوایل پیروزی انقلاب، علیه دکتر بهشتی صورت گرفت. او را «انحصارطلب» و «دیکتاتور» معرفی کردند و شهید بهشتی که از لحاظ سعهصدر و آزادیخواهی و منطق و استدلال در میان یاران امام شاخص بود، در برابر سیل اینگونه اتهامات دم بر نیاورد و سخنی نگفت و از خود دفاعی نکرد.
حضرت امام درباره این مظلومیت شهید بهشتی فرمودند:
«... آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی [را] که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلاباند، آنها را بیشتر مورد هدف قرار دادهاند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگی بود. تهمتها؛ تهمتهای ناگوار به ایشان میزدند! از آقای بهشتی اینها میخواستند موجود ستمکار دیکتاتور معرفی کنند، در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را میشناختم و برخلاف آنچه این بیانصافها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و «مرگ بر بهشتی» گفتند، من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقهمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان میدانستم...»
او را خوشهچین و موجسوار انقلاب لقب دادند و در عین حال تاریخ را تحریف کرده و اینگونه القاء کردند که در زمان شاه، این مجاهدین خلق بودند که مبارزه میکردند و امثال دکتر بهشتی در گوشههای عافیت نشسته بودهاند!
در حالی که بهشتی مبارزه علیه دیکتاتوری شاه را از دهه ۱۳۳۰ و با دبیرستان دین و دانش آغاز کرد و زمانی که حتی بنیانگذاران اولیه گروهک مجاهدین خلق هنوز حتی در فکر تئوریبافی و تشکیل جلسات مطالعاتی نبودند، دکتر بهشتی به همراه استاد مطهری در شورای روحانیت یعنی بالاترین بخش هیئتهای مؤتلفه اسلامی به عنوان تنها سازمان فعال سیاسی نظامی ضد شاه فعالیت میکرد.
سالها تحت تعقیب ساواک بود
از همین روی از همان اول بهمن 1343 به دنبالش بودند، از همان زمانی که حسنعلی منصور نخستوزیر فراماسونر و وابسته رژیم شاه در میدان بهارستان و مقابل مجلس، به دست جوان رشیدی به نام محمد بخارایی به سزای وطنفروشیهایش رسید. از همان زمانی که ساواک کشف کرد این عملیات توسط سازمان بزرگی از انقلابیون مسلمان پیرو امام خمینی هدایت شده و دریافتند در راس این سازمان یک شورای روحانیت چهار نفره وجود دارد که اسامی اعضایش پنهان است و شگفت آنکه هیچ یک از دیگر اعضای دستگیر شده مؤتلفه نیز به اسامی افراد اعتراف نکرد.
یکی از آن اعضاء آیتالله دکتر سید محمد بهشتی بود که به همین دلیل مخفی شد و سپس با یاری و کمک آیتاللهالعظمی میلانی راهی اروپا گردید و در دیار غربت به فعالیتهای انقلابیاش ادامه داد. اما در آستانه دهه 50 به ایران بازگشت، در حالی که بهشدت زیر نظر ساواک قرار داشت و به سبب همین فعالیتها چند بار بازداشت شد. پس از تحت تعقیب قرار گرفتن توسط ساواک، به آلمان رفت و در آنجا ضمن تکمیل و توسعه مسجد جامع هامبورگ، گروههای مبارز دانشجویی در اروپا را تشکیل داد.
آیتالله بهشتی پس از بازگشت به ایران ضمن برپایی کلاسها و جلسات متعدد انقلابی اسلامی و آموزش و تربیت جوانان انقلابی به سازماندهی روحانیون پرداخت و جامعه روحانیت مبارز را با گروهی از علمای مبارز تشکیل داد که در دوران اوجگیری نهضت امام، نقش محوری در راهاندازی اعتصابات و تظاهرات و راهپیماییها و چاپ و پخش اعلامیهها و نوارهای سخنرانی امام داشت.
او مغز گردانندگان فعالیتهای (امام) خمینی در ایران است
برخی از اسناد ساواک درباره نقش شهید دکتر بهشتی در هدایت مبارزات دوران اوجگیری نهضت، چنین بود:
سند شماره 27756/ 20 ه 12 ساواک به تاریخ 23 آذرماه 1357:
«موضوع: دکتر سید محمد حسینی بهشتی
... ناشناسی از مشهد با نامبرده بالا تماس حاصل و ضمن صحبت از اوضاع مشهد از وضع تهران از بهشتی سؤال کرد. بهشتی گفت ما فردا(22/9/57) در جلسه روحانیت قرار است درباره باز شدن مدارس از روز شنبه (25/9/57) تصمیم بگیریم و سپس با نمایندگان معلمین تبادل نظر کنیم.... بهشتی گفت ما فردا مسائل مختلف از جمله اعتصاب را بررسی میکنیم و با دوستان قم - یزد و اصفهان هم تبادلنظر خواهیم کرد... بهشتی درباره موفقیت راهپیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا صحبت کرد و گفت: در روز تاسوعا توانستیم به مردم تشکل بدهیم و حدود 500 نفر روحانی نیز در راهپیمایی روز تاسوعا شرکت داشتند... قطعنامه 17 مادهای را در میدانهای مختلف روحانیون قرائت نمودند. آقای دکتر مفتح در میدان 24 اسفند و من در جلوی مسجد امام زمان در خیابان آیزنهاور آن را قرائت کردم و قدری صحبت کردم که خیلی حسن اثر داشت. ما باید در آینده برنامه راهپیمایی را بیشتر مد نظر قرار بدهیم و از هم اکنون باید تدارک راهپیمایی برای روز اربعین را ببینیم...
...(نظریه ساواک): با توجه به گفتار بهشتی از ارتباطی که روحانیون و قشریون مذهبی نقاط مختلف کشور با وی دارند اینطور نتیجه گرفته میشود که بهشتی رل رهبری(در داخل کشور) را به عهده دارد. ضمنا اغلب این برنامههای ضد ملی و متشنج نمودن شهرها و اعتصابات با نظر آنها انجام میشود...»
در گزارشی دیگر از ساواک درباره ارزیابی راهپیمایی و تظاهرات ایام تاسوعا و عاشورای سال 57 در تهران آمده بود:
«....قطعنامه 17 مادهای در شهیاد توسط دکتر بهشتی برای دستجات قرائت میشد و همه میگفتند صحیح است...»
در سندی دیگر از ساواک به تاریخ 25 آذر 1357 درباره تحلیل دکتر بهشتی از راهپیمایی تاسوعا و عاشورا بر اساس شنود تلفنی آمده بود:
(مخاطب تلفنی بهشتی):
«... یکی از رفقا تلفن میکرد و میگفت: ما خیال میکردیم روز عاشورا کلک کنده است آیا امری درکار بوده یا برنامه همین بوده است. بهشتی پاسخ داد بعضی رفقا تصورات سادهای دارند. ما گفتنیها را در آن روز گفتهایم منتهی ما مبارزه طولانی داریم که بهتدریج باید جلو برود تا به نتیجه برسد...»
و در گزارش شماره 10580/312 مورخ 25 آذر 1357 ساواک آمده بود
«...دکتر سید محمد بهشتی که درواقع مغز گردانندگان فعالیتهای خمینی در ایران است و فعالیت شدیدی دارد...»
یک انتقام کور که منافقین را بیآینده کرد
اما آنچه باعث کینه دیرین منافقین نسبت به دکتر بهشتی بود، هیچکدام از موارد فوق به نظر نمیآمد بلکه فعالیتهای روشنگرانه و آگاهیبخش او، بیش از همه گروهک مجاهدین خلق را حساس کرد. گروهکی که علیرغم نفاق چندین ساله، در سال 1354 به طور رسمی و علنی از یک سوی مارکسیست شده و از سوی دیگر دست به تصفیههای خونین درون سازمانی زده بود. از همین روی، سایر مبارزان و انقلابیون را نسبت به عملکرد خود دچار تردید جدی نمود و در افشای نفاق گروهک مجاهدین خلق، آیتالله دکتر بهشتی سهم بسزایی داشت. به همین دلیل گروهک یاد شده به تنها دستاویزش یعنی سلاح و ترور پناه برده و قصد ترور دکتر بهشتی را نمودند.
این قصد ترور 6 سال طول کشید تا به انجام برسد تا سرانجام در 7 تیرماه 1360 و در جریان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ایشان را همراه 72 تن دیگر از یارانش به شهادت رساندند.
در حالی که شهادت آیتالله بهشتی علاوهبر داغدار کردن مردم و بهت و حیرت جهانیان، حتی برخی هواداران مجاهدین خلق را مسئلهدار کرد، نشریه منافقین در تحلیلی، ویژگی مهم حذف دکتر بهشتی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را برای بقای گروهک خود اینگونه توضیح داد:
«... او (بهشتی) تنها شاه مهرهای بود که میتوانست آینده رژیم را تضمین
کند...»
اما ابتر بودن این تحلیل و تصورات باطل گروهک منافقین آنجا روشن میشود که 44 سال از شهادت دکتر بهشتی گذشت و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی علیرغم همه توطئهها و تحریمها و ترورها و جنگها و کودتاها و.... نهتنها بیآینده نشد و باقی ماند بلکه هزاران برابر از آن روزهای تلخ دهه شصت قویتر و مستحکمتر و ماندگارتر گردیده تا آنجا که به اصطلاح قدر قدرتهای جهان برای کشاندنش به پای میز مذاکره با هم رقابت میکنند، همانها که دقیقهای فکر سرنگونی قریبالوقوع نظام را از سر بیرون نمیکردند، حالا معترفند که با یک انقلاب و نظام شکستناپذیر مواجه هستند.
طرفه آنکه حضرت امام نیز به این تصور باطل گروهک منافقین و اربابانشان اشاره نمودند که:
«... خوب، شما ببینید چه ظلمی [بود] به یک همچو موجود فعالی، که مثل یک ملت بود برای این ملت ما با چه حیلههایی این را میخواستند بیرون کنند. خوب، حالا رفته است کنار، ولی اینها بدانند که با رفتن این و آن و آن و آن، خیر، مسائلشان حل نمیشود؛ مردم بیشتر میفهمند که شما چه کاره بودید و میخواستید چه بکنید...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- پرونده وحید افراخته، اسناد ساواک، ج ۲، ص ۱۲.