دیدار خدا با بدن زخمی!(حکایت اهل راز)
فاضل ارجمند جناب حجتالاسلام و المسلمین سید موسی موسوی نقل کرد:
سال آخر عمر با برکت عارف ناسک شهید آیتالله سید عبدالحسین دستغیب بود. بنده به لحاظ معضلات خاصّی که در کردستان پیش آمده بود- از جمله استانداری وابسته به حزب جمهوری منصوب شده بود که در منطقه با جمع ما و نیروهای نظامی و انتظامی ناهماهنگ بود و هر چه هم به بالا منتقل میکردیم، مؤثر واقع نمیشد و همچنان برخی از بزرگان کشور از ایشان حمایت میکردند-، تصمیم گرفتم مطلب را به حضرت امام(ره) منتقل کنم.
وقتی هماهنگ شد و خدمت حضرت امام رسیدم، هم حیا کردم و هم در محضر ایشان از طرح این مسائل پشیمان شدم. لذا مصمّم شدم حل مشکلات را از راههای دیگری پیگیری کنم. چون از نظر روحی بهشدت متأثر شده بودم، به نظرم رسید با ارادت و ارتباط ویژهای که با آیتالله دستغیب داشتم، به شیراز رفته و به محضر قدسی ایشان برسم، شاید مقداری آرام بگیرم.
از بس ناراحت بودم، در شرایط اوج ترورهای منافقین و خطراتی که وجود داشت، تنها و بدون محافظ به شیراز رفتم. بعد از نیمه شب به شیراز رسیدم. برای استراحت به هتلی رفتم و صبح اوّل وقت بدون اطلاع قبلی به دفتر آن شهید بزرگوار رفتم. وقتی وارد شدم، مسئول دفتر ایشان پرسیدند: شما فلانی هستید؟
گفتم: از کجا شناختید یا مطلع شدید؟ گفتند: آقا بعد از نماز صبح به من فرمودند امروز اوّل صبح، فلانی میآید. برای من ملاقات دیگری نگذارید!
عجیبتر از این اطلاعِ غیبیِ آن بزرگوار، گشودن گره قلبی من قبل از طرح مشکل بود. ایشان در همان ابتدای صحبت و قبل از اینکه بنده مشکلات خاصّ خود و منطقه را شرح دهم، به من فرمودند: فلانی! به نظر شما عالیترین نعمتی که در این دنیا خداوند عزوجل نصیب بعضی انسانها میکند، که رنگی بهشتی دارد و بالاتر از آن نیست، چیست؟
عرض کردم: خود حضرتعالی بفرمایید.
فرمودند: بالاترین نعمت برای انسانهای عادی که خود مظهر ولایت الهی نیستند، این است که خداوند، زندگی عادی دنیوی آنها را با شکل دادن حکومت ولایی در زمانشان تحت ولایت خود قرار دهد که خواب و خوراک، تلاش و عبادت و همه چیز آنها تحت ولایت، سامان داده شود. این نعمت در مقطعهای محدود و کمتری [از تاریخ] برای انسانها شکل گرفته است. امروز با ولایت امام خمینی که با تشکیل حکومت، سایهاش بر همۀ زندگی ما گسترده شده، خداوند، این نعمت را به کلّ جامعۀ ما عطا فرموده است.
ایشان به گریه افتادند و بعد فرمودند: من مثل روشنی این روز و آفتاب، ولایت این امام بزرگوار را ولایت ائمۀ معصومین(ع) و ولایت معصومین(ع) را ولایت خدا میدانم. بعد ادامه دادند: ماها که نمایندۀ امام هستیم، در مرکز این نعمت قرار داریم و از هیچ چیزی نباید گلهای داشته باشیم. از نارحتی روحیای که داری استغفار کن! در برابر این نعمت اصلی و بزرگی که خداوند بهخصوص نصیب ماها کرده، این گرفتاریها، هَوْن و ناچیز است. این ملاقات شاید حدود دو هفتهای قبل از شهادت ایشان بود. بعد از صحبت با بنده جمعی از عزیزان بسیجی که در عملیاتی زخمی شده بودند، پس از گذراندن معالجه و ترخیص از بیمارستان، خدمت ایشان رسیدند. این شهید بزرگوار به آنان فرمود: جای زخمهای بدن شما، هم نور قیامت است و هم شافع دیگران در روز جزا.
سپس ایشان در حالی که اشک میریختند فرمودند: چون خداوند، نعمت این زخمها را نصیبتان کرده، به شکرانۀ این نعمت، در شب جمعۀ این هفته برای من دعا کنید تا خداوند، مرا که توفیق رفتن به جبهه و آن گونه شهادتها را ندارم، لااقل با چند زخم در بدنم، که در راه او به وجود آمده باشد، بپذیرد.
کتاب: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری
انتشارات دارالحديث قم