روایت صدثانیهای
محکمترین سنگر
فرمانده مهندسی میگفت:
- رفتم بیرون سنگر. داشت زیر نور مهتاب قرآن میخواند. گفتم:
- اخوی آماده باشه! تو یکی از بهترین رانندهها هستی. بیا داخل که خیلی لازمت داریم. باید! مراقب باشی و خودت را برا عملیات آماده نگهداری.
دستور رسید که برای تقویت خاکریزهای خط مقدم، ماشینآلات مهندسی را جلو بفرستیم. اولین کسی بود که برای تقویت سنگرها و خاکریز رزمندگان با بلدوزر جلو رفت. برای خسته نباشی و خدا قوت به آنها جلو رفتم. داشت روی سنگرها خاک میریخت. گفتم:
- سنگرساز بیسنگر که میگن تو هستی!
شهید رحمانی با صلابتی همچون کوه که از ایمان خالص و روح پرشور او سرچشمه میگرفت در جواب من گفت:
- اشتباه میکنی. من محکمترین سنگرها را دارم که هیچ نیرویی را قادر به شکستن و حتی رخنه کردن در آن نیست. سنگر من! امنترین سنگرهاست که همانا توکل به
خداست...
موضوع: شهید غلامرضا رحمانی انصاری