kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۷۶۴۹
تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۸

سرِ راهت قبیله‌ مجنون پشتِ سر چشم‌های لیلایی (چشم به راه سپیده)

 
 
 ظهور تو آرزوست 
نان و پنیر سفره افطارم از شما
آه و نگاه و ضرب دل زارم از شما
آهنگ قلب بی‌رمق و هِـق‌هق گلو
العفو و آه و چشم گهربارم از شما
ماه خدا رسید و مـَـهم پشت ابرها
پنهان شدی و غصّه و غم دارم از شما
با بال‌های ندبه سوی توبه‌گاه عشق
پرواز کرده سینه سرشارم از شما
سرچشمه دعای فرج شد لب من و...
سرمنزل هر آنچه به سر دارم از شما
راهی به سوی کوی خداوندیِّ نجات
آقا نشان بده ره دیدارم از شما
یار رفیق مانده و آلوده باش تا
قدرم دهد به قدر سر و کارم از شما
در ماه نور روز ظهور تو آرزوست
دل می‌دهم به تو که دلی دارم از شما
حسین ایمانی 
  بیدار تو باشم 
حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم
من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم
گر راه ندارم به حریمت نظری کن
تا معتکف سایة دیوار تو باشم
با آنکه تو را عاشقم از خود نپسندم
تو یار به من باشی و من عار تو باشم
دستی، که به جز دامن لطف تو نگیرم
چشمی، که فقط طالب دیدار تو باشم
زخمم به جگر زن که دوایی نپذیرد
دردی به دلم بخش که بیمار تو باشم
از همچو تویی پاک‌تر از گل همه حیف است
تا همچو منی عبد خطاکار تو باشم
سوزم به درون ریز که پیوسته بسوزم
خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم
آن رتبه ندارم که نهی پای به چشمم
بگذار که خاک ره زوار تو باشم
من میثمم و چوبة دارم به سر دوش
بگذار که دلباخته دار تو باشم
غلامرضا سازگار
 
  جمکرانِ دلم گرفته 
شُکر از ایل کربلا هستیم
ما زمین‌خورده‌ شما هستیم
به سمرقند یا بخارایی
یا به شن‌زارهای صحرایی
محملت بی‌غبار و راهت سبز
خوش‌نشین بر بُراقِ زیبایی
سرِ راهت قبیله‌ مجنون
پشتِ سر چشم‌های لیلایی
آی بالا بلندِ کشمیری
کِی به این آب و خاک می‌آیی
لهجه‌ات‌ هاشمی و زینب‌وار
مثل نهج‌البلاغه شیوایی
صید کردی نگاه آهو را
یعنی آقا زِ نسلِ زهرایی
کاروان را شبی بیار این سو
تا که چشم مرا بیارایی
***
با غمت خاک سرشته بیا
روی پیشانی‌ام نوشته بیا
آتش سینه‌ نِیستانی
که مناجاتِ ماه شعبانی
جمکرانِ دلم گرفته ببین
می‌روم بی‌تو رو به ویرانی
ما قنوتی تَرک تَرک خورده
تو زلالی شبیهِ بارانی
از شما... بر بهشت می‌ارزد
کاسه‌ آبی و خُرده‌ نانی
باز باران گرفته تا دَمِ صبح
در قنوتت مگر چه می‌خوانی
جمعه‌ای باز هم گذشت و نشد
که رهایم کنی زِ حیرانی
جمعه‌هایی که دیر می‌آیند
جمعه‌هایی عجیب طولانی
می‌کُند سردیِ جدایی تو
روزهایِ مرا زمستانی
راستی در کجایِ این خاکی
کربلا یا که در خراسانی
بادها می‌وزند و می‌گویند
شاید امشب بقیع می‌مانی
گاهی از بوی سیب می‌فهمم
علقمه رفته‌ای به مهمانی
شاید امشب مدینه‌ای شاید
یا که شاید دمشق، می‌دانی
هر کجا‌یی همیشه قلبت شاد
هر کجایی سرت سلامت باد
حسن لطفی
 
 صبح امید
 شبی که ‌اشک دلیلی برای بیداری‌ست
شکوه ذکر بلند تو بر لبم جاری‌ست
مسیر زمزمه‌ها سوی توست، می‌دانم 
دعا برای ظهور تو عاقبت کاری‌ست
خدا کند نشود چشم ما تهی از ‌اشک
که از ‌اشاره چشم تو ‌اشک ما جاری‌ست
قسم به‌‌‌ گریه‌‌کنان غروب هر جمعه
قسم به فرصت پاکی که لحظه زاری‌ست
به یک نگاه تو، آقا شدیم، یا مهدی
بیا اگر تو نیایی، نصیب ما خاری‌ست
علم به دوش بگیر ‌ای سوار صبح امید
که چشم عالم و آدم بر این علمداری‌ست
از آن زمان که تو رفتی بهار خشکیده‌ست
دل زمانه تَرَک خورده، تشنه یاری‌ست
حسین آذری