kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۷۴۶۹
تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۰:۴۶

مروری بر ریشه‌های تروریسم به مناسبت سالروز عملیات تروریستی «11 مارس» (نگاه)

 
 
امین‌الاسلام تهرانی
حملات تروریستی ۱۱ مارس ۲۰۰۴ (21 اسفندماه 1382) مادرید، که به «حملات ۱۱ مارس» نیز معروف است، یکی از وحشتناک‌ترین و عجیب‌ترین حملات تروریستی در تاریخ اروپا بود. در این روز، چندین بمب در قطارهای مسافربری در ساعات اوج شلوغی منفجر شد که نتیجه آن مرگ ۱۹۳ نفر و زخمی شدن بیش از ۲۰۰۰ نفر بود. این حملات به «القاعده» نسبت داده شد و مطابق نظر آنان که این حمله را کار القاعده دانستند نشان از گسترش توانایی‌های این گروه تروریستی در اجرای عملیات‌های پیچیده و هماهنگ در داخل کشورهای غربی داشت و همین ماجرا سرعتِ ماشینِ بی‌خردِ اسلام‌هراسی و مسلمان‌ستیزی را در غرب افزایش داد. این حمله را، که به تاریخ میلادیِ آن مصادف با امروز است، بهانه‌ای می‌کنیم برای بررسی ریشه‎‌های تروریسم در غرب آسیا در دوران معاصر.
تروریسم در غرب آسیا از جمله بحران‌های پیچیده‌ای است که ریشه‌های آن به مدت‌ها پیش بازمی‌گردد. در بسیاری از موارد (اگر با مسامحه نگوییم همه موارد!) دخالت‌های قدرت‌های غربی، به‌ویژه آمریکا، در این منطقه نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری و تقویت گروه‌های تروریستی ایفا کرده است. پس از جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد، آمریکا و دیگر کشورهای غربی به‌ویژه در دوران‌هایی که تهدیدات کمونیستی از سوی شوروی احساس می‌شد، برای پیشبرد اهداف خود به بهره‌برداری از گروه‌های افراطی در کشورهای اسلامی پرداختند. در این میان، گروه‌های وهابی‌مسلک و اخوانی‌مسلک به عنوان ابزارهایی برای مقابله با نفوذ کمونیسم و گسترش قدرت شوروی از سوی غرب انتخاب شدند، بدون آنکه به عواقب بلندمدت این سیاست‌ها توجه شود. درواقع در یادداشت پیش‌رو با عزل نظر از ریشه‌های «فکری» افراطی‌گری در جهان اهل سنت به این مسئله می‌پردازیم که درواقع دخالت‌های خارجی این گُسل را در منطقه فعال کرد.
دخالت مستقیم آمریکا در افغانستان در دهه 1980 و حمایت از گروه‌هایی همچون مجاهدین افغان به یکی از مهم‌ترین نمونه‌های سیاست خارجی واشنگتن در دوران جنگ سرد تبدیل شد. پس از حمله شوروی به افغانستان در سال 1979، آمریکا به رهبری رئیس‌جمهور وقت، «جیمی کارتر»، تصمیم به حمایت از «نیروهای مجاهد افغان» گرفت که در حال مبارزه با ارتش شوروی بودند. این حمایت‌ها از طریق تأمین تسلیحات، آموزش و حتی کمک‌های مالی توسط آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا صورت گرفت. طبق گزارش‌ها، سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا تسلیحات پیشرفته‌ای همچون موشک‌های «استینگر» را به مجاهدین ارسال کردند که به آنها این امکان را داد تا هلیکوپترهای شوروی را سرنگون کنند و نقشی اساسی در شکست ارتش شوروی ایفا کنند. با این حال، پس از شکست شوروی و خروج نیروهای آن از افغانستان در سال 1989، آمریکا که دیگر نیازی به حمایت از گروه‌های مجاهد نداشت، این گروه‌ها را رها کرد (تا در موقع مقتضی باز آنها را به کار بکشد!) و افغانستان در وضعیت بی‌ثباتی و جنگ داخلی رها شد. گروه‌هایی که در دهه 1980 با حمایت آمریکا رشد کرده بودند، مانند «طالبان» و القاعده، پس از مدتی شروع به گسترش فعالیت‌های افراطی و تروریستی در منطقه کردند. در حقیقت، پشتیبانی آمریکا از این گروه‌ها بدون توجه به پیامدهای آینده باعث شد تا افغانستان به کانونی برای گروه‌های تروریستی بدل شود. به‌ویژه اینکه گروه‌هایی چون القاعده که توسط «اسامه بن لادن» تأسیس شد، پس از اتمام جنگ افغانستان با شوروی، به‌طور فزاینده‌ای تهدیدهایی جهانی برای امنیت منطقه و امنیت بین‌المللی به شمار رفتند. 
به موازات این تحولات، آمریکا و دیگر کشورهای غربی به شکل گسترده‌ای به سیاست حمایت از رژیم‌های استبدادی و دیکتاتوری در منطقه غرب آسیا روی آوردند. این رژیم‌ها اغلب با استفاده از دیدگاه‌های افراطی، مانند وهابیت در عربستان، به عنوان مهره‌های پیدا و پنهان غرب برای حفظ منافع خود در منطقه استفاده می‌کردند. حمایت‌های تسلیحاتی آمریکا از کشورهایی مانند عربستان، که خود به ترویج نسخه‌ای از اسلام سلفی و وهابی پرداخته است، یکی از عوامل تقویت گروه‌های افراطی بوده است. (بگذریم از اینکه حالا این حکومت‌ها مشغول پوست‌اندازی‌ هستند و به ظاهر هم که شده مشغول تسویه‌حساب با گذشته وهابی‌مسلک خود!) این گروه‌ها نه‌تنها در درون کشورهای خود بلکه در کشورهای همسایه همچون عراق و سوریه نیز به تهدیدی بزرگ تبدیل شدند. درواقع این بخش حمایت غیرمستقیم و شاید ناخواسته آمریکا و... بود از جریان‌های افراطی که بستر تکثیر تروریسم بوده‌اند.
هنگامی که عراق تحت حمله آمریکا در سال 2003 قرار گرفت و «صدام حسین» سرنگون شد، خلأ قدرت به سرعت در این کشور ایجاد شد و گروه‌هایی چون القاعده در عراق که بعدها تبدیل به داعش شدند، توانستند از این وضعیت استفاده کرده و منطقه را به آشوب بکشانند. البته این یک طرف ماجراست و طرف دیگر ماجرا شواهد فراوانی است که از حمایت‌های مستقیم آمریکا از این گروهک‌ها به دست ما رسیده است. برای مثال، «هنری کیسینجر»، وزیر خارجه پیشین آمریکا، در برخی مصاحبه‌ها تأکید کرده بود که حمایت از گروه‌های افراطی در راستای منافع استراتژیک آمریکا قرار داشته و حتی اذعان کرده که این نوع سیاست‌ها در کوتاه‌مدت ممکن است برای آمریکا مفید باشند، اما در بلندمدت عواقب ناگواری به همراه داشته است. همچنین «ران پال»، نماینده جمهوری‌خواه ایالت تگزاس و منتقد سرسخت سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکا، در مصاحبه‌ای به‌صراحت گفته بود که حمایت‌های آمریکا از گروه‌های سلفی‌مسلک در سوریه و عراق، به‌ویژه از گروه‌هایی مانند جبهه النصره و داعش، به عنوان بخشی از سیاست‌های بلندمدت آمریکا در جهت مقابله با ایران و روسیه انجام شده است. درواقع، سیاست‌های بعدی غرب، به‌ویژه آمریکا، باعث شد تا گروه‌های تروریستی مانند داعش و القاعده به ابزاری برای تحقق اهداف استراتژیک در غرب آسیا تبدیل شوند.
در نهایت، باید گفت که سیاست‌های مبتنی بر استفاده از افراطی‌ها برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیکی در غرب آسیا نه‌تنها موجب تضعیف امنیت این منطقه شده است (آن‌طور که در برخی از مواقع آمریکایی‌ها و دیگر کشورهای غربی خواسته و می‌خواهند) بلکه تهدیدات فرامرزی جدیدی را به همراه داشته است. این گروه‌های تروریستی که به‌طور مستقیم و غیرمستقیم از حمایت‌های غرب بهره‌برداری کرده‌اند، امروز تهدیدی جدی برای امنیت جهانی و خود غرب محسوب می‌شوند. اگر غربی‌ها، به‌ویژه آمریکایی‌ها، بخواهند عاقلانه و برای بلندمدت فکر کنند شاید حتی به این نتیجه برسند که برای مقابله با تروریسم و افراط‌گرایی در این منطقه، لازم است به جای تکیه بر اقدامات نظامی و حمایت از گروه‌های تروریستی، به حل بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در این کشورها پرداخته و به دنبال راهکارهای دیپلماتیک و انسانی باشند، اما آنان که این سیاست‌ها را می‌نویسند و اجرا می‌کنند به گونه‌ای دیگر فکر می‌کنند.