kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۳۷۹۰
تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۴۰۳ - ۲۰:۱۲
مسئول روایتگران ایثارگر کرمان در گفت‌و‌گو با کیهان مطرح کرد

حــاج قاســم سلیمـانــی از فرماندهی مقاومت تا نماد جهانی ایستادگی

 

این روزها که جهان از حضور یک فرمانده بزرگ خالی است، به سراغ سرباز او می‌رویم تا از خاطرات و روایت‌هایش از فرماندهی آن انسان بی‌نظیر بشنویم و عشق و محبت او را دوباره در دیوارهای قلب‌هایمان حک کنیم. می‌نشینیم به پای صحبت‌های کسی که از روزهای سخت جنگ در کنار حاج قاسم می‌گوید، از فرماندهی او که بر قلب‌ها و دست‌های سربازان حکومت می‌کرد، از تکیه‌گاه ایمان و اعتقاد عمیقش. او برایمان از دو راز بزرگ زندگی سردار سلیمانی پرده برمی‌دارد: راز خدمت به والدین و قدم نهادن در مسیر شهدا، که باعث شد او به چنین مقام والایی برسد.
سید محمد مشکات الممالک

من احمد حمزه‌ای، بازنشسته سپاه، هستم. آشنایی من با سردار سلیمانی به سال 1360 باز می‌گردد. در آن زمان من حدود ده، یازده ماه در جبهه بودم و پاسدار شده بودم. در لشکر ثارالله (ص) به عنوان مربی آموزش نظامی فعالیت می‌کردم، جایی که حاج قاسم فرمانده این لشکر بودند، البته در آن زمان لشکر هنوز تیپ بود. به همین دلیل، ارتباط ما از همان ابتدا شکل گرفت، چرا که عمده فعالیت‌های حاج قاسم در حوزه آموزش و مربی‌گری بود.
نخستین دیدارها
قبل از آنکه ارتباط نزدیک‌تری پیدا کنیم، در زمان حضور من به عنوان بسیجی در تیپ ثارالله (ص)، 
با حاج قاسم یک آشنایی عمومی داشتیم. سلام و علیک‌هایی که آن زمان میان یک بسیجی ساده و فرمانده تیپ رد و بدل می‌شد، با ارتباطات فعلی‌مان تفاوت بسیاری داشت. ولی در جبهه و در شرایط عملیاتی، این آشنایی بیشتر و عمیق‌تر شد.
یکی از اصلی‌ترین زمینه‌های آشنایی و همکاری ما، حوزه آموزش بود. من به عنوان فرمانده گردان و مربی آموزشی، همکاری نزدیکی با حاج قاسم داشتم. بیشتر مراودات ما با سردار سلیمانی در زمان‌های آماده‌سازی برای عملیات‌ها بود. قبل از هر عملیات، ما به عنوان مربی‌ها، جلسات آموزشی و تجزیه و تحلیل 
برگزار می‌کردیم. حاج قاسم هم در این جلسات حضور داشت و با تجربیات خود درخصوص تاکتیک‌ها و تکنیک‌های جنگ، به روزرسانی‌های لازم را برای ما ارائه می‌کرد.
 تجزیه و تحلیل عملیات‌ها
در این جلسات، به تحلیل عملیات‌های گذشته می‌پرداختیم تا از تجربیات آنها در عملیات‌های آینده بهره ببریم. به طور مثال، نحوه شکستن خط دشمن، عبور از موانع، و برخورد با کمین‌ها مواردی بودند که به طور مستمر مورد بررسی قرار می‌گرفتند. برای هر عملیات جدید، ما تلاش می‌کردیم تا بهترین روش‌ها را با استفاده از تجربیات گذشته به کار بگیریم. این هم‌افزایی و توجه به جزئیات در تمامی عملیات‌ها، از ویژگی‌های برجسته همکاری با حاج قاسم بود.
یکی از دستاوردهای مهم از این تحلیل‌ها، ابتکاراتی بود که برای بهتر شدن عملکرد در میدان جنگ به کار می‌بستیم. به عنوان مثال، در آغاز، در برخی عملیات‌ها شاهد آن بودیم که بچه‌ها کارت پلاک نداشتند و یا پلاک‌هایشان آسیب می‌دید. پس از آن تجربیات، تصمیم گرفته شد که اسم بچه‌ها را بر روی لباس‌هایشان بنویسیم تا اگر در میدان جنگ پلاک‌ها آسیب دید، شناسایی آنها مشکل‌ساز نشود. این نوع تجزیه و تحلیل‌ها، در طی عملیات‌های مختلف همچون خیبر و بدر، به شدت تأثیرگذار بود.
هماهنگی و هدایت در میدان نبرد
در حین عملیات‌ها، نقش سردار سلیمانی در هدایت و هماهنگی نیروها بسیار برجسته بود. فرماندهی عملیات‌ها و ارتباطات مداوم با بی‌سیم، بخشی از وظایف سردار بود. او به دقت و بموقع فرمان‌های لازم را صادر می‌کرد و به تمامی فرماندهان و گردان‌ها توصیه‌ها و توجیهات لازم را ارائه می‌داد. به طور مثال، ممکن بود شرایط به گونه‌ای تغییر کند که نیاز به تغییر مسیر یا اتخاذ تصمیمات جدیدی برای انجام مأموریت‌ها وجود داشته باشد. در این شرایط، حاج قاسم همیشه فرماندهی کارآمد و بی‌نظیر بود که توانست با تجزیه و تحلیل وضعیت، بهترین تصمیمات را بگیرد.
در نهایت، می‌توان گفت که در تمام عملیات‌ها، همیشه بر اساس دستورالعمل‌ها و تجربیات حاج قاسم، تمامی فرماندهان و نیروها وظایف خود را به درستی انجام می‌دادند. هدایت‌های او باعث می‌شد که تمامی افراد از مأموریت‌های خود به درستی آگاه شوند و هیچ گاه از هدف نهائی منحرف نشوند.
در عملیات کربلای والفجر ده، زمانی که بر ارتفاعات ماهوت و مناطق صعب‌العبور مسلط بودیم، لحظاتی به یاد ماندنی رقم خورد. عملیات قرار بود ساعت 9 شب آغاز شود، اما به دلیل تغییراتی که پیش آمد، ساعت آغاز عملیات به 10 شب موکول شد. در این شرایط، حاج قاسم با من از طریق بی‌سیم تماس گرفت و گفت: 
«احمد، چی‌کار می‌کنی؟ یک دسته از اون طرف بفرست.»
در جریان عملیات، ما موفق شدیم که ارتفاعات را تصرف کنیم، اما در مسیر حرکت، برخی از بچه‌ها زخمی شدند. یک گروهان از نیروهایمان وسط راه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و زخمی شدند. در این شرایط، من از حاج قاسم درخواست کمک کردم.
حاج قاسم در ابتدا نمی‌دانست که نیروهای ما زخمی شده‌اند و اصرار داشت که با همان نیروهایی که داریم، عملیات را ادامه دهیم: «با همان‌ها کارت را تمام کن.»
اما من به او گفتم که هنوز نیروهای زخمی به من نرسیده‌اند و نمی‌توانم از آنها استفاده کنم. حاج قاسم همچنان اصرار داشت که با همان نیروها کار را ادامه بدهیم و تاکید می‌کرد که نباید تلفات بیشتر بدهیم.
 لحظه‌های قهر با فرمانده
در این لحظات بحرانی، من از شدت فشار عصبی با حاج قاسم قهر کردم و دیگر به درخواست‌هایش پاسخ ندادم. هر چه او با بی‌سیم صدایم می‌زد، جواب نمی‌دادم. پس از مدتی، پیام رسید که حاج قاسم متوجه شده بود که نیروها زخمی شده‌اند. بلافاصله گروهان دیگری را فرستاد و دوباره با بی‌سیم با من صحبت کرد. این بار او گفت: «فهمیدم که مشکل داشتی.»
حاج قاسم همیشه در عملیات‌ها محکم، جدی و گاهی خشن بود، اما همین ویژگی‌ها باعث می‌شد که همه از او حساب ببرند و فرمان‌هایش به بهترین نحو اجرائی شوند. حتی در پشت بی‌سیم نیز هیچ‌گاه نمی‌توانستی از او کوتاهی بکنی. این نوع برخورد او تنها در شرایط عملیات بود، چرا که او می‌خواست که عملیات‌ها با موفقیت به پایان برسند و کمترین تلفات را داشته باشیم.
برخورد یک فرمانده
در یکی از عملیات‌های مهم، من در حال حرکت برای تصرف یک ارتفاعات استراتژیک بودم. هدف از این تصرف، دسترسی به جاده‌ای بود که می‌بایست برای اتصال لشکر بعدی به ما مورد استفاده قرار می‌گرفت. بعد از رسیدن بموقعیت، از حاج قاسم درخواست تایید کردم. حاجی از پشت بی‌سیم با نگرانی گفت: «تو نرسیدی.»
من پاسخ دادم: «حاجی، من رسیدم، اما آن یگان هنوز نرسیده.»
در این شرایط، حاجی از فرمانده لشکر دیگر جویا شده بود که گفته بود: «ما این‌جاییم و آن‌ها هنوز نرسیده‌اند.» در حالی که در نقشه این مسئله پیش‌بینی شده بود، اما در عمل، شرایط کمی متفاوت بود. شاید یک جاده فرعی وجود داشت که یگان‌های دیگر در آنجا بودند. حاج قاسم پس از شنیدن این موضوع، به من گفت: «احمد، تکبیر بگو. سروصدا کن، الله اکبر بگو تا آنها بفهمند که بچه‌های خودمان هستند و بیایند به سمت شما.»
تکبیر برای شناسایی
ما شروع به تکبیر گفتن کردیم، اما باز هم جوابی از طرف یگان مورد نظر نیامد. حاجی دوباره گفت:
«اگر نمی‌شنوند، برو جلوتر. اشتباه ایستاده‌ای. باید پیش بروی.»
این تصمیم به معنای یک ریسک بود، چرا که اگر مراقب نبودیم، ممکن بود تیراندازی دوستانه به ما آسیب بزند. به هر حال، من مجبور بودم که پیش بروم تا ارتباط را برقرار کنم.
با پیشروی، متوجه شدم که فاصله‌ام با یگان مورد نظر هنوز کم نشده و حاجی همچنان از من می‌خواست که جلوتر بروم. وقتی بالاخره بموقعیت مورد نظر رسیدیم، عملیات به پایان رسیده بود. ما شبانه ارتفاعات را گرفتیم و در طول روز به دلیل فشار و آتش دشمن، مجبور به عقب‌نشینی می‌شدیم. با تمام دشواری‌ها، عملیات با موفقیت به پایان رسید.
تقدیر از زحمات
بعد از اتمام عملیات، من خط را به فرمانده لشکر تحویل دادم و در نهایت به عقب برگشتم. در آنجا، پیک حاجی آمد و مرا به ستاد فرماندهی برد. همه فرماندهان لشکرها در آنجا بودند و حاج قاسم با دیدن من بلند شد، من را بوسید و سپس به دیگر فرماندهان معرفی کرد و گفت: «ایشان فرمانده گردانی بودند که دیشب عملیات را انجام دادند و خط را گرفتند. دستتان درد نکند، شما آبروی اسلام را خریدید.»
این نوع برخوردهای حاج قاسم نشان می‌دهد که در عین سخت‌گیری در عملیات‌ها، همیشه از زحمات بچه‌ها قدردانی می‌کرد.
در عملیات کربلای پنج، من در یک پل مشرف بر منطقه بودم و مسئولیت نگه داشتن آن پل را بر عهده داشتم. در حین درگیری با دشمن و پاتک عراق، مجروحین زیادی داشتیم و مهمات ما به پایان می‌رسید. در این شرایط، من چندین بار از حاج قاسم درخواست کمک کردم: «حاجی، بچه‌ها زخمی شدند و به کمک نیاز داریم. لطفاً بچه‌های شهریاری را بفرستید.»
حاجی در ابتدا پاسخ می‌داد: «باشه، الان می‌فرستم.» اما بعد از گذشت نیم ساعت، هیچ کمکی نرسید. وقتی دوباره با بی‌سیم تماس گرفتم، حاجی با خشم گفت: « راه بسته شده.»
 روحیه دادن و واقعیت جنگ
این نوع برخورد حاج قاسم، هرچند در لحظه سخت به نظر می‌رسید، اما در واقع به ما روحیه می‌داد. او می‌خواست به ما یاد بدهد که نباید تنها به کمک دیگران امیدوار باشیم. باید خودمان را آماده کنیم و حتی در شرایط بحرانی هم به خودمان اتکا کنیم. این ادبیات، که به نظر ممکن است تند باشد، در واقع از نوعی محبت و دلسوزی حکایت داشت. 
حاج قاسم سلیمانی معتقد بود که در میدان جنگ، ما دو سلاح داریم: یکی سلاح معنوی، که همان ایمان است، و دیگری سلاح فیزیکی که در برابر سلاح‌های پیشرفته دشمن چندان مؤثر نیست. بنابراین، باید بیشتر به سلاح اولی، یعنی ایمان و تقوا، اتکا کنیم. حاج قاسم همواره بر این تأکید داشت که باید روی ایمان و تقوای خود کار کنیم، زیرا ایمان و توسل به خدا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. او در کنار آموزش‌های نظامی، همیشه به ارتقای معنویت نیروها نیز توجه داشت.
شجاعت در برابر سختی‌ها
در میدان جنگ، زمانی که به مشکلاتی همچون عبور از سیم‌خاردارها یا مواجهه با آتش سنگین دشمن می‌رسیدیم، حاج قاسم تأکید داشت که اگر شجاعت و ایمان نداشته باشی، نمی‌توانی پیش بروی. در این مواقع، باید رشادت به خرج دهی، بلند شوی و جلو بروی تا دیگران را هم با خودت پیش ببری. او فرماندهانی را انتخاب می‌کرد که در شرایط سخت و در میدان جنگ آزموده شده و آماده‌باشند.
حاج قاسم در انتخاب فرماندهان دقت زیادی داشت. او به دنبال فرماندهانی بود که در میدان جنگ آزموده و آب‌دیده شده باشند. فرماندهانی که بتوانند در شرایط بحرانی تصمیمات صحیح بگیرند و نیروهای خود را به خوبی هدایت کنند. این ویژگی، یکی از اصول اساسی در شیوه رهبری حاج قاسم بود. از نظر او، فرماندهان باید در سخت‌ترین شرایط میدان جنگ، از خود شجاعت و تدبیر نشان می‌دادند.
توکل و توسل در عملیات‌ها
در عملیات‌های مختلف، زمانی که درگیر می‌شدیم و سلاح‌مان در برابر دشمن کافی نبود، حاج قاسم همیشه تأکید می‌کرد که به خدا توکل و به فاطمه زهرا (س) توسل کنیم. در یکی از عملیات‌ها در والفجر ۸، هنگامی که شرایط بحرانی بود و آب در حال خفه کردن ما بود، حاج قاسم به حاج احمد امینی گفت: «حاج احمد، آب را ببین، به بی‌بی زهرا قسم بده تا دلتون آروم بگیره.»
حاج قاسم در زمینه آموزش‌های نظامی تأکید داشت که نیروها باید توان بدنی و روحی بالایی داشته باشند. یکی از مهم‌ترین آموزش‌های حاج قاسم این بود که اگر نیروها در میدان مین زخمی‌شوند، باید خودشان را از زیر آتش به عقب بکشانند و زخمش را خودشان ببندند. او می‌گفت: «اگر بچه‌ای در میدان مین زخمی شد، باید خودش را بکشد عقب و زخمش را خود درمان کند.» این آموزش‌های حاج قاسم باعث می‌شد که نیروها در شرایط سخت بتوانند خود را نجات دهند و دیگران را نیز نجات دهند.
خودکفایی در شرایط بحرانی
حاج قاسم همیشه به نیروهایش می‌آموخت که در میدان جنگ باید خود را نجات دهند و به دیگران تکیه نکنند. در یک آموزش، زمانی که یکی از سربازان در سنگر زخمی شد و شروع به خونریزی کرد، حاج قاسم با خونسردی به او گفت که «هیچ کس نمی‌تواند به دادت برسد. باید خودت برای خودت فکری کنی و جلوی خونریزی را بگیری.» این آموزش به نیروها نشان می‌داد که در شرایط بحرانی، باید تنها به خود تکیه کنند.
حاج قاسم معتقد بود که در شرایط سخت جنگی باید روحیه خود را حفظ کرد و به دیگران نیز روحیه داد. در یکی از عملیات‌ها، وقتی یکی از سربازان زخمی شد و شروع به جیغ و داد کرد، حاج قاسم به او گفت: «اگر زخمی شدی، باید روحیه بدهی و دیگران را ناامید نکنی. به جای پدر و مادرت باید از بی‌بی فاطمه زهرا (س) و آقا امام حسین‌(ع) مدد بگیری.» این روحیه‌بخشی به نیروها در شرایط سخت جنگی، یکی از ویژگی‌های برجسته حاج قاسم بود.
حاج قاسم همیشه به نیروهایش می‌آموخت که جنگ چیزی غیر از یک بازی است. او می‌گفت که در میدان جنگ باید خود را از آسیب‌ها محافظت کنی و برای ادامه مسیر، باید از همه توان خود استفاده کنی. او با آموزش‌هایی که می‌داد، به نیروهایش می‌آموخت که در جنگ باید خودکفا باشند و در شرایط سخت، به دیگران تکیه نکنند.
حضور در سپاه
بنده در سال ۱۳۶۰ وارد سپاه شدم و سال ۶۱ به‌طور رسمی خدمت را آغاز کردم. در آن زمان، ما به‌عنوان بسیجی فعالیت می‌کردیم و هنوز طرح‌های رسمی برای خدمت سربازی وجود نداشت. سپس قانونی تصویب شد که طبق آن، هر بسیجی که می‌خواهد خدمت سربازی خود را انجام دهد، می‌تواند به‌عنوان پاسدار خدمت کند. این طرح به‌گونه‌ای بود که همه باید پنج سال به‌عنوان پاسدار فعالیت می‌کردند تا دو سال از مدت سربازی‌شان پوشش داده شود. در واقع، هیچ‌کس در آن زمان به‌طور رسمی به سربازی نمی‌رفت و همه به‌صورت پاسدار خدمت می‌کردند.
یک بار به همراه هفت یا هشت نفر از دوستانم که جزو تیم حفاظت حاج قاسم بودیم، به سوریه سفر کردیم. یکی از خاطرات جالب این سفر، زمانی بود که به حرم حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) رفتیم. حاج قاسم در آنجا حضور نداشت، اما یکی از خادمان حرم که متوجه شد ما بچه‌های حاج قاسم هستیم، به ما گفت: «شما بچه‌های حاج قاسم هستید؟» پاسخ دادیم: «بله.» آن موقع حرم حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) سر شب بسته می‌شد، اما خادم حرم به ما گفت که باید گوشه‌ای بنشینیم و کارمان را انجام دهیم، چون ما دوستان حاج قاسم بودیم. این‌قدر محبت و احترام نسبت به حاج قاسم در آنجا وجود داشت که خادم حرم، بدون هیچ‌گونه معطلی، حرم را باز کرد و به ما گفت که برویم زیارت کنیم. این رفتار محبت‌آمیز، ما را شگفت‌زده کرد. ما می‌دانستیم که حاج قاسم به‌طور شخصی به حرم حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) نرفته بود، اما محبت مردم نسبت به او آن‌قدر زیاد بود که خادم حرم 
به‌خاطر ارتباط با حاجی، در را به‌روی ما باز کرد.
این خاطره تنها یکی از نمونه‌هایی بود که نشان می‌دهد حاج قاسم چقدر در دل مردم جا داشت. نه‌تنها در سوریه، بلکه در افغانستان و دیگر نقاط دنیا، مردم به‌طور خاصی او را دوست داشتند و احترام می‌گذاشتند. این عشق و احترام مردم به حاج قاسم، ناشی از کارهای خالصانه‌ای بود که او انجام داده بود، بدون آن‌که بخواهد دیده شود. حاج قاسم همیشه کاری را انجام می‌داد که از دل و برای خدا بود، و همین باعث شد که مردم او را تا این حد دوست داشته باشند.
معنویت فرمانده
در دوران جنگ، وقتی با دشمن می‌جنگیدیم، ابتدا توان مقابله با بعثی‌ها را نداشتیم. امکانات ما بسیار محدود بود. به عنوان مثال، در جنگ ما سیزده کشور نیروهای انسانی خود را به کمک صدام ارسال کرده بودند و این نشان‌دهنده یک جنگ جهانی بود. در واقع، ایران تنها بود و در مقابل دنیا می‌جنگید. از نظر نظامی، تمام دنیا با ایران می‌جنگید و با سلاح‌های پیشرفته خود، اما ما خودمان سلاح نداشتیم. در این شرایط، باید به چیزی بیشتر از سلاح‌های جنگی متکی می‌بودیم. برای ما، سلاح معنوی مهم‌تر از سلاح فیزیکی بود. این سلاح معنوی باید در دل همه ما وجود می‌داشت زیرا بدون آن، نمی‌توانستیم جنگ را پیش ببریم.
در مقابله با دشمن که از سلاح‌های شیمیایی و هواپیماهای مختلف استفاده می‌کرد، ما به یک نیروی معنوی متکی بودیم که بالاتر از اسلحه‌ها قرار داشت. ما همیشه به بچه‌ها می‌گفتیم: «درست است که اسلحه دست شماست، اما به آن متکی نباشید. سلاح اصلی را از خدا بخواهید تا سدی باشد در برابر دشمن.» و واقعاً همین‌طور بود. وقتی به آن زمان‌ها فکر می‌کنیم، می‌بینیم که بسیاری از بچه‌ها در میدان جنگ بودند، بدون اینکه ترس و وحشت از سلاح‌های دشمن داشته باشند. ما کنار دشمن می‌ایستادیم و در حالی که صداهایی می‌شنیدیم، بعضی از بچه‌ها که بر روی مین می‌افتادند و زخمی می‌شدند، هیچ صدایی نمی‌زدند. این نشان می‌دهد که قدرت معنوی بالاتر از هر سلاحی می‌تواند انسان را از ترس‌ها و آسیب‌ها محافظت کند.
دیدار با فرمانده
یکی از برنامه‌های مهم حاج قاسم، دیدار با دوستان و هم‌رزمانش بود. هر وقت در کرمان حضور داشت، همیشه برنامه‌ای برای ملاقات با بچه‌ها و رفقایش داشت. حتی وقتی برخی فرماندهان لشکرهای دیگر به ما می‌گفتند که «ما غبطه می‌خوریم به حال حاج قاسم»، آنها متوجه می‌شدند که حاج قاسم همیشه در کنار بچه‌ها بود و هیچ‌گاه ارتباط خود را با آنها قطع نمی‌کرد. این ویژگی خاص حاج قاسم بود که هیچ‌گاه ما را تنها نمی‌گذاشت. در شرایط مختلف، حتی زمانی که مشکلات زیادی وجود داشت، او همیشه برنامه‌ای برای دیدار و هم‌صحبتی با بچه‌ها ترتیب می‌داد. این ارتباط نزدیک با بچه‌ها، خارج از سیاست‌ها و خطوط مرسوم، یکی از خصوصیات برجسته سردار سلیمانی بود. زمانی که بچه‌ها در کنار حاج قاسم می‌نشستند، او هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد که همه ما برابر هستیم. 
سردار چگونه حاج قاسم شد؟
حاج قاسم سردار شد، نه فقط به خاطر تجربیات نظامی‌اش، بلکه به دلیل روحیه‌ای که همیشه بر اساس معنویت و خدمت به خدا بود. اکثر فرماندهان و کسانی که در جنگ شهید شدند، از قشر مستضعفین و کسانی بودند که مثل 
حاج قاسم در برابر سختی‌ها تاب آوردند. حاج قاسم، با پشتکار و ایمان به خدا، به مقام فرماندهی رسید. او در جنگ‌های جنوب شرق کشور به عنوان یکی از فرماندهان میدانی شناخته شد و در این مسیر از شهید شدن دوستانش درس‌هایی آموخت که به او کمک کرد تا به فرماندهی که امروز می‌شناسیم، تبدیل شود.
حاج قاسم کسی بود که با خدا معامله کرد و خدا عشق و محبت او را در دل مردم قرار داد. به همین دلیل بود که حتی بچه‌های ده‌ساله می‌گفتند: «حاج قاسم!» و از او یاد می‌کردند. این مهر الهی که خدا در دل مردم نسبت به او انداخت، در عمل ثابت شد. یکی از دوستانم تعریف می‌کرد که پس از شهادت حاج قاسم، بچه‌اش که تنها ده سال داشت، همچنان به شدت برای او‌گریه می‌کرد. در حالی که او حاج قاسم را هرگز از نزدیک ندیده بود، با وجود این، محبت و علاقه عمیق نسبت به او داشت.
حاج قاسم و شهادتش
شهادت حاج قاسم را می‌توان به گونه‌ای خاص تشبیه کرد. او تماماً شهید شد. او دست و سر و پا داد، تکه تکه شد. هر کسی به نوعی شهید می‌شود، اما حاج قاسم تمام آنچه که در میدان نبرد بر سر او آمد، با شجاعت و ایمان به خدا پذیرفت. او در زندگی و در زمان جنگ، با همه سختی‌ها و از دست دادن دوستان، به شکل ویژه‌ای به مقام سرداری رسید.
او در تمام این سال‌ها، از هرکسی چیزی یاد گرفت و تجربیاتش او را به فرماندهی بزرگ تبدیل کرد. حاج قاسم روز اولی که وارد میدان نبرد شد، فرمانده امروز نبود. اما در طول این سال‌ها، از جنگ، از خانواده شهدا، از فداکاری‌ها و از خون‌های ریخته شده درس‌های زیادی آموخت و تبدیل به سردار سلیمانی شد.
حاج قاسم؛از کشاورزی تا مقاومت
حاج قاسم یک بچه کشاورز بود. او از روستاهای بیابانی آمده بود و در طول جنگ با دوستانش در کنار یکدیگر جنگید. او در مسیر مقاومت، دوستانش را یکی یکی شهید دید و از این لحظات تلخ و شیرین، ساخته شد. حاج قاسم با غم و شادی، شجاعت و تجربه آموخت و به فرمانده‌ای محبوب برای همه تبدیل شد. او از هرکسی یک درس گرفت و تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان تاریخ شد.
حاج قاسم محبوبیت بی‌نظیری داشت، حتی مقام معظم رهبری نیز درباره او گفته‌اند: «من دوست دارم همان‌طور که در دنیا با آقای سلیمانی بودم، از خدا می‌خواهم در آخرت هم همجوار سردار سلیمانی باشم.» این جمله نشان‌دهنده عظمت و مقام ویژه حاج قاسم نزد رهبری است. همچنین زمانی که یکی از جانبازان از مقام معظم رهبری خواست تا برای شهادتش دعا کند، رهبر انقلاب گفتند: «از سردار سلیمانی بخواهید، ایشان شهید زنده‌اند.» این نشان‌دهنده درک عمیق مقام معظم رهبری از شخصیت حاج قاسم و جایگاه ویژه‌اش در تاریخ است.
حاج قاسم نه تنها به عنوان یک فرمانده نظامی، بلکه به عنوان یک انسان بزرگ و متعهد به خدا در دل مردم جاودانه شد.
ایمان قوی حاج قاسم از کجا نشأت گرفت؟
ایمان و شخصیت حاج قاسم سلیمانی به طور عمیق از تربیت خانوادگی و ارتباط او با والدینش ریشه داشت. در یک جلسه‌ای که او در آن حضور داشت، یکی از افراد جمله‌ای گفت که به نظر حاج قاسم بسیار مهم بود: «من یک سال درس را رها کردم برای خدمت به پدر و مادرم.» این جمله نشان‌دهنده اهمیت احترام به والدین و دعای آنان در زندگی او بود. حاج قاسم نیز مانند بسیاری از انسان‌های بزرگ، به این باور رسیده بود که دعای پدر و مادر برای عاقبت به خیری و موفقیت انسان در زندگی، جایگاهی بسیار ویژه دارد. 
در اسلام نیز روایات زیادی وجود دارد که بر اهمیت دعا و توجه به پدر و مادر تأکید می‌کند. یکی از این روایات اشاره می‌کند که فردی برای درخواست دعا به پیامبر اسلام (ص) مراجعه می‌کند، اما پیامبر به او می‌گوید: «اگر پدر و مادرت زنده‌اند، برو نزد آن‌ها تا برایت دعا کنند.» حتی اگر پدر و مادر درگذشته باشند، باید به سر قبرشان رفت و از آن‌ها دعا خواست. این آموزه‌ها بر اهمیت جایگاه والدین و دعاهای آن‌ها در زندگی انسان تأکید دارند و حاج قاسم نیز به خوبی این آموزه‌ها را در عمل به نمایش گذاشت.
حاج قاسم در سخت‌ترین شرایط، همیشه اول به سراغ پدر و مادرش می‌رفت و آن‌ها را ارج می‌نهاد. حتی در شرایطی که درگیر جنگ‌ها و مسئولیت‌های سنگین بود، هیچ‌گاه این اصل مهم را فراموش نکرد. او برای خودش این را واجب می‌دانست که هر بار به کرمان می‌آمد، ابتدا پیش پدر و مادرش برود. این نوع توجه و احترام به والدین، تأثیر زیادی در تقویت ایمان و روحیه معنوی او داشت.
رفتار با خانواده شهدا 
یکی دیگر از عواملی که در شکل‌گیری شخصیت معنوی حاج قاسم تأثیر داشت، نحوه تعامل او با خانواده شهدا بود. حاج قاسم نه تنها به عنوان فرمانده‌ای بزرگ، بلکه به عنوان یک انسان با ایمان، پدری مهربان برای فرزندان شهدا بود. او در سخت‌ترین شرایط، به بچه‌هایی که پدرانشان شهید شده بودند، محبت و توجه خاصی می‌کرد و این رفتار انسانی و معنوی او باعث شد که خانواده شهدا، پس از شهادت حاج قاسم، احساس کنند که دوباره عزادار شده‌اند، چرا که سردار سلیمانی برای آن‌ها همانند یک پدر بود. این نشان‌دهنده عمق محبت حاج قاسم به خانواده شهدا و اهمیت آنها در دل و ذهن او بود.
آنچه برای فرمانده مهم است
یکی از ویژگی‌های برجسته حاج قاسم این بود که همیشه در کنار افراد عادی و مستضعف می‌ایستاد و به آن‌ها کمک می‌کرد. این ویژگی در جنگ‌ها نیز کاملاً مشهود بود. نیروهای مدافع در جنگ‌های مختلف، به ویژه در نبرد با داعش، عمدتاً از قشر مستضعف جامعه بودند. حاج قاسم همواره به این نیروها افتخار می‌کرد و می‌دانست که آنها ستون اصلی مقاومت هستند. او همیشه تأکید می‌کرد که جنگ و پیروزی‌ها از آنِ کسانی است که از دل مردم و از طبقات پایین جامعه برخاسته‌اند.
بسیاری از مردم پس از شهادت حاج قاسم، 
به ویژه خانواده شهدا، اعلام کردند که با رفتن او، دوباره احساس یتیمی کردند. این نشان‌دهنده پیوند عمیقی بود که حاج قاسم با این خانواده‌ها داشت و نشان می‌دهد که چگونه در دل مردم ریشه دوانده بود. این نوع محبت و صداقت باعث شد که حاج قاسم پس از شهادتش، نه تنها در ایران، بلکه در دل بسیاری از مردم جهان نیز به یک نماد تبدیل شود.
معروفیت حاج قاسم پس از شهادتش
حاج قاسم به شکلی خاص و با ویژگی‌های منحصر به فرد خود در دوران زندگی‌اش شناخته نشد. بسیاری از مردم تا پیش از شهادتش، او را به طور کامل نمی‌شناختند و تنها به عنوان یک فرمانده نظامی مهم در جبهه‌های جنگ می‌شناختند. اما پس از شهادت او، جایگاهش به طور وسیع‌تری شناخته شد و مردم بیشتر با ویژگی‌های انسانی، معنوی و فداکاری‌هایش آشنا شدند. این معروفیت پس از شهادت ناشی از محدودیت‌های رسانه‌ای و عدم توجه کافی به شخصیت او در دوران حیاتش بود، اما پس از شهادتش، مردم عمق شخصیت او را بیشتر درک کردند و این باعث شد که او به یک نماد بزرگ در تاریخ ایران و جهان تبدیل شود.
حاج قاسم سلیمانی به عنوان «سردار دل‌ها»نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان شناخته شده است. یکی از مهم‌ترین دلایل این محبوبیت، تشییع جنازه میلیونی او پس از شهادتش بود که نشانه‌ای از ارتباط عمیق و بی‌مثال او با مردم بود. این حضور گسترده مردم در مراسم تشییع جنازه، نشان‌دهنده جایگاه ویژه‌ای است که حاج قاسم در دل‌ها و ذهن‌ها داشت. مردم از اقشار مختلف، از مسلمانان تا مسیحیان، از سنی‌ها تا شیعه‌ها، با زبان‌های مختلف، برای تشییع او حضور پیدا کردند.  حاج قاسم هیچ‌گاه به مذهب یا ملیت انسان‌ها توجه نداشت. برای او جان انسان‌ها مهم بود و برای نجات آن‌ها از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. در نبردهای مختلف، او بارها دستور می‌داد که حتی روستاهایی که از نظر دینی و فرهنگی به‌طور کامل متفاوت با مسلمانان بودند، نجات یابند. این رفتار انسان‌دوستانه و بدون توجه به مرزهای مذهبی و ملی، او را به فردی محبوب در میان مردم تبدیل کرد. در مواقع حملات تروریستی و بمباران‌ها، حاج قاسم و یارانش همواره با دقت و احتیاط عمل می‌کردند. از آن‌ها می‌خواستند که در مواقعی که حمله‌ای صورت می‌گیرد، مردم را از خطر دور کنند و به مکان‌های امن‌تر منتقل کنند. این هوشیاری و استراتژی در برابر حملات تروریستی نشان‌دهنده آمادگی ذهنی و عملی آن‌ها برای مقابله با دشمن بود. آن‌ها نمی‌خواستند که مردم بی‌گناه قربانی شوند و همیشه به فکر نجات جان مردم بودند.
شهادت و تقویت انقلاب اسلامی
شهادت سردار سلیمانی، هرچند که به‌طور شخصی برای خانواده و نزدیکانش دردناک بود، اما در بُعد ملی و جهانی تقویت نظام اسلامی را به همراه داشت. شهادت او به ملت ایران یادآوری کرد که این راهی که برای آن جان فشانی می‌شود، راهی صحیح و پر از حقیقت است. همان‌طور که در جنگ‌ها و عملیات‌های مختلف می‌دیدیم، گاهی با از دست دادن چندین نفر، گروهی دیگر متوجه می‌شدند که این راه، راهی است که باید آن را ادامه داد.
شهادت حاج قاسم و دیگر شهدای مقاومت همچنان در دل‌ها جا دارد و به‌عنوان نمادی از پایداری و استقامت در برابر ظلم و فساد، همواره زنده خواهد بود. دشمنان نظام اسلامی با تلاش‌های خود برای ضربه زدن به انقلاب، نمی‌توانند این درخت تنومند انقلاب را از بین ببرند. تاریخ نشان داده که هر بار که خون شهیدان ریخته می‌شود، این درخت تنومند‌تر شده و میوه‌های بیشتری به بار می‌آورد.