گزارشی از یک گردهمایی پر از ایمان، ایثار، شجاعت و عشق به میهن
روایتهایی از انسجام و همبستگی رزمندگان
چندی قبل با حضور جمعی از ایثارگران پیشکسوت، یک گردهمایی در مسجد صاحب الزمان واقع در مجیدیه جنوبی تهران برگزار شد. این مراسم به دعوت احمد عزیزی، جانباز و راوی دفاع مقدس، با حضور جمعی از رزمندگان دوران دفاع مقدس برگزار شد و فرصتی بود تا دوباره شاهد صمیمیت و اتحاد بینظیر این بزرگواران باشیم.
آنچه بیش از همه برای من جالب و دلانگیز بود، حال و هوای رزمندگان بعد از سالها بود. آنها که هرکدام مشغلههای خاص خود را دارند، هنوز هم با همان روحیه بسیجی در کنار هم و بدون هیچگونه شیلهپیلهای صحبت میکردند، گویی که هیچ فاصلهای میان سالهای دور و نزدیک نبود. این همدلی و صمیمت، خود گویای فرهنگ ایثار و مقاومتی است که در دل این افراد وجود دارد.
حال و هوای این دیدار برای من یک یادآوری بزرگ بود که دفاع مقدس تنها یک دوران جنگ نبود، بلکه یک فرهنگ بود که در آن انسانها برای دفاع از کشور و دین خود جانفشانی میکردند و هیچگاه از هم دور نمیشدند. مراسم با خاطره گویی سردار رضا غزلی شروع شد که شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
سید محمد مشکوهالممالک
خاطرات دوران دفاع مقدس همیشه پر از لحظات شیرین و تلخی است که در هیچکجای دنیا نظیر ندارد. بسیجیها نه تنها رزمندگان، بلکه وارستگان عرصه دفاع بودند. جوانان و نوجوانانی که با جانفشانی خود دفاع از وطن را به معنی واقعی کلمه انجام دادند.
جنگ ما همیشه خاطراتی ناب و دستنخورده دارد؛ خاطراتی که شاید باور کردن آنها برای برخی دشوار باشد، اما این واقعیتها را تنها کسانی که در آن دوران حضور داشتند، میتوانند بیان کنند. جنگی که رزمندگانش بسیجیهایی بودند که گاهی سن آنها به سیزده سال هم نمیرسید، ولی همانها در میدان نبرد، قاسموار ایستادند و جانفشانی کردند.
سیزده سالهای در برابر سی و پنج نفر
به یاد دارم، زمانی که در مریوان بودیم، برادرم که تنها سیزده سال داشت، با چند نفر از دوستان خود از تهران به سنندج و سپس به مریوان آمده بود. وقتی از او پرسیدم که چرا آمدهای، گفت: «ما هم باید در دفاع از کشور سهمی داشته باشیم.» این نوجوانان بدون هیچ ترسی به جبههها آمدند و جان خود را فدای دفاع از سرزمینشان کردند.
یاد دارم روزی که قاسم محمودی، یکی از همین بچهها، به جبهه رفت. او سیزده سال داشت، اما در برابر بیش از سی نفر از نیروهای کومله ایستاد و تا آخرین گلوله جنگید. این بچهها با ایمان و ارادهای که داشتند، در برابر دشمنی که قدرتمند و مجهز بود، ایستادند و دفاع کردند.
قاسم محمودی، آن روز در بانه، به تنهائی بیش از چهار ساعت در برابر دشمن ایستاد و تنها با یک خشاب، نیروهای دشمن را معطل کرد. وقتی به بدنش رسیدند، زخمی بود، اما همچنان با روحیهای مقاوم ایستاده بود. این نمونهای از ایثار و شجاعتی است که در دفاع مقدس شاهد آن بودیم.
ما در جنگ، نیرویی داشتیم که نه تنها رزمندگان، بلکه پشتیبانها و فرماندهان نیز در آن نقش داشتند. ولی در نهایت، نیروی اصلی رزمنده بود؛ کسی که با دل و جان در میدان نبرد حاضر میشد و از خاک وطن دفاع میکرد.
نقطه سیاه در پروندهای روشن
سردار غزلی در ادامه خاطرهای از شهید سیدمهدی واعظ نقل کرد که نشان از ایمان راسخ و ایثار او داشت:
در عملیات بدر، شش ماه تمام با سیدمهدی همرزم بودیم. یک شب او برای نماز شب بلند شد، من هم بیدار شدم و به او نگاه میکردم. با اشکهای او اشک میریختم. یک بار به او گفتم: سیدمهدی! ما را هم بیدار کن. گفت: برای چه؟ گفتم: برای نماز شب. گفت: چه کسی نماز شب میخواند؟ گفتم: من تخسم، مچ تو را میگیرم. گفت: اگر توانستی بگیر.
شب وقتی او خوابید، من بلند شدم و گونیهایی از کنار سنگر آوردم و گذاشتم تا نتواند بلند بشود. وقتی بیدار شد، سعی کرد از طرف دیگر برود، اما دید که نمیشود. من سرم را روی گونی گذاشته و خوابیدم. وقتی بلند شد و سعی کرد از پایین پا برود، نتوانست. وقتی خواست برود، مچ پایش را گرفتم و گفتم: سیدمهدی بیدارم میکنی یا آبرویت را ببرم؟! گفت: مگر جنایت کردم؟ مگه دزدی کردم؟ مگر دزدی کردم که میخواهی آبرویم را ببری؟!
گفتم: نه، نماز شب پنهانی میخوانی. باید مرا هم بیدار کنی. گفت: به جدم رهایم کن. آبروریزی نکن، بیدارت میکنم.
سیدمهدی اهل مینودشت بود. در والفجر ۸، به مرخصی رفت وقتی برگشت، با تغییرات روحی و معنوی بسیاری روبهرو شده بود. پرسیدم از او که چه کرده است. جواب داد: خدا شاهد است که کاری نکردم. ولی با همان روحیه قوی، بعد از مرخصی به جبهه برگشت و شهید شد.
بعد از شهادتش، وقتی نزد مادرش رفتم، از او پرسیدم: وقتی سیدمهدی به مرخصی آخر آمد، چه کرد؟ مادرش گفت: مادر! من همۀ کارهایم را کردم و تنها چیزی که مانع رفتن من میشود، شمایی. گفتم: یعنی چه؟ او پاسخ داد: حاسبوا قبل ان تحاسبوا، به حساب خود برسید قبل از اینکه به حساب شما برسند. موتوا قبل ان تموتوا، بمیرید قبل از اینکه مرگ به سراغتان بیاید. تنها نقطه سیاه در پروندهام این است که تو راضی نبودی.
این رزمنده، حتی در واپسین لحظات عمرش، نگران راضی بودن مادرش بود. او در میان خون و آتش، تنها به دنبال رضای خدا و پاکی در دل بود.
پشتیبانهایی که دل رزمندهها را قرص میکردند
سردار غزلی در ادامه خاطرات خود از پشتیبانیهایی که رزمندگان جنگ تحمیلی از سوی مردم دریافت میکردند، سخن گفتند. آنها نه تنها در جبهه، بلکه در پشت جبهه نیز با کمکهای معنوی و مادی از رزمندگان پشتیبانی میکردند.
کمپوت یا ظرف کمپوت
یکی دیگر از خاطراتی که سردار غزلی به آن اشاره کرد، مربوط به یک نامه از یک دختر نه ساله به نام زهرا بود که در شرایطی سخت، برای رزمندگان غذا میفرستاد. این نامه در میان رزمندگان دست به دست میچرخید و همه با دیدن آن تحت تاثیر قرار میگرفتند:
«من زهرا نه ساله، اهل برداسکن مشهد هستم. پدرم میخواست به جبهه بیاید، ولی تصادف کرد و مرد. من شما رزمندهها را خیلی دوست دارم. پدرم نیز شما را دوست داشت. من برای اینکه بتوانم به شما کمک کنم، نود و سه روز روزه گرفتم. من و مادر و خواهرم و برادرم غذا نخوردیم و آن را برای شما فرستادیم. من مقداری نان خشک و چند تا بادام برایتان فرستادم. من شما رزمندهها را دوست دارم. امیدوارم که این هدیۀ ناقابل ما را رد نکنید.»
دیدن این نامه، بچهها را به شدت تحت تاثیر قرار داده و از خودگذشتگی این دختر بچه را تحسین میکردند. این نشان میدهد که پشتیبانیها نه تنها مادی بلکه معنوی نیز از سوی مردم در جبهه انجام میشد.
کمپوت برای رزمندگان
در یکی دیگر از خاطرات، سردار غزلی به داستانی اشاره کردند که نشاندهنده روحیهای ویژه در مردم پشت جبهه بود. در این مورد، یک دانشآموز با ناتوانی در تأمین پول برای خرید کمپوت، تصمیم میگیرد برای رزمندگان، یک قوطی کنسرو ارسال کند و در آن نامهای نوشت که دل هر رزمندهای را به درد میآورد:
«معلمها گفتند شما پول بدهید تا ما کمپوت برای رزمندهها بفرستیم. من پول نداشتم و هرچه به پدر و مادرم گفتم، گفتند که ندارند. من شما را دوست دارم. برای همین هم این قوطی را برداشتم و تیزی آن را گرفتم تا شما بتوانید در آن آب بخورید. وقتی در آن آب میخورید، یاد من هم باشید.»
این مثالها نشاندهنده پشتکار و همبستگی مردم در تمامی اقشار و سنین بود که حتی در شرایط سخت، حامی جبهه و رزمندگان میشدند.
فرماندهان و نقش آنها در عملیاتها
در جنگ تحمیلی، نقش فرماندهان در هدایت نیروها و مدیریت عملیاتها اهمیت بسیاری داشت. یکی از این فرماندهان که در عملیاتهای بدر و خیبر حضوری مؤثر داشت، سردار حسین و تیم فرماندهیاش بودند. سردار غزلی به تجربهاش در این عملیاتها اشاره کرده و خاطراتی از لحظات بحرانی با فرماندهان مختلف نقل کرد.
یکی از خاطرات برجسته در عملیات خیبر زمانی بود که حسین زخمی و دستش قطع شد. در سنگر کوچکی که فرماندهان در آن جمع شده بودند، موضوعات مختلفی بررسی میشد. یکی از آنها، وضعیت بیسیمزن و وضعیت فشارهای دشمن بود که به فرماندهان تحمیل میشد. در یکی از این مواقع، حسن آقایی که از فرماندهان برجسته بود، در حالی که شرایط دشوار بود، با روحیهای شجاع به سخن آمد و با وجود کمبود تجهیزات، بچهها را به پایمردی تشویق کرد. یکی از جملات به یادماندنی او در آن شرایط بحرانی این بود: «خدا مگر ما برای یزید میجنگیم؟ به این خورشید بگو کنار برود.»
در یکی از عملیاتها، زمانی که شرایط دشوارتر از همیشه بود، ناگهان جیپ موشک تاو از راه رسید. این اتفاق به دلیل نالههای بچهها و نیاز به کمکهای بیشتر رخ داد. در حالی که تعداد زیادی از نیروها نمیتوانستند هیچ تجهیزاتی داشته باشند، فرماندهان با تدابیر خاص توانستند تانکهای دشمن را با موشک هدف قرار دهند و بخشی از راه را از تسلط دشمن آزاد کنند. این حادثه نشانهای از شجاعت، اتحاد و تدابیر فرماندهان در بدترین شرایط جنگی بود.
فرماندهان در حلقه بسیجیها
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته فرماندهان جنگ تحمیلی، ارتباط نزدیک و انس با نیروهای بسیجی و رزمندگان بود. در عملیاتهای مختلف، فرماندهان نه تنها به عنوان رهبران عمل میکردند، بلکه در میان نیروها حضور فیزیکی داشتند و در دل حلقه دفاعی بسیجیها قرار میگرفتند. بهعنوان مثال، عباس کریمی در جزیره مجنون و در میانه عملیات، در حالی که در میدان جنگ ایستاده بود، توسط بسیجیها محاصره شده بود تا از آسیبهای احتمالی محافظت شود. همانطور که در خاطرهای گفته شد، وقتی شهید همت در میدان جنگ ایستاده بود، بسیجیها به دور او حلقه زده بودند تا اگر دشمن قصد حمله کرد، آسیب به آنها برسد و نه به فرمانده.
این رفتار نشاندهنده عمق احترام و اعتماد رزمندگان به فرماندهان بود. آنان نه تنها به رهبری، بلکه به درک و تواناییهای فرماندهان در شرایط سخت جنگی اعتماد داشتند و حاضر بودند برای حفاظت از آنها جان خود را به خطر بیندازند.
قاسم سلیمانی، متوسلیان و همت
در نهایت، اشاره به چهرههای برجستهای مانند قاسم سلیمانی، احمد متوسلیان و همت میتواند یادآور نقش حیاتی فرماندهان در جنگ باشد. این افراد نه تنها در میدان جنگ حضور داشتند، بلکه راهبری و هدایت عملیاتهای پیچیده و تصمیمات سرنوشتساز را بر عهده داشتند. گفته میشود که اگر خداوند قاسم سلیمانی را حفظ کرد، به این معنا بود که بخشی از آموزهها و درسهای جنگ از شخصیتهایی چون احمد متوسلیان، همت و باکری برای نسلهای بعد باقی بماند.
فرماندهان جنگ تحمیلی همواره در کنار رزمندگان ایستاده بودند و به قولی، آنها را در دل حلقه خود میگرفتند تا هیچگاه از مبارزه دست نکشند. این روابط عمیق و حمایتی بین فرماندهان و نیروهای تحت فرمانشان، بهویژه در شرایط سخت جنگ، یکی از ویژگیهای خاص جنگ ایران و عراق بود.
فرمانده لشکر و فرمانده گردان ما جلو میروند و میگویند شما هم بیایید. در دنیا رسم است که خودشان عقب میایستند و سربازانشان را جلو میفرستند. دیدید که قاسم هم اول جلو میرفت و بعد میگفت جلو بیایید. فرق است بین فرماندهان ما، رزمندگان ما و پشتیبانیکنندگان ما. جنگ ما از این بابت مقدس است که صدای «انت القوی و اناالضعیف» بچهها خطاب به خداوند از جبههها شنیده میشد. بین پشتیبانیکننده، رزمنده و فرمانده ما فرق است، چون انسانهای مقدسی بودند.
گفت وگویی با رزمندگان دفاع مقدس
در ادامه مراسم، فرصت را غنیمت دانستم و با تعدادی از رزمندگان دوران دفاع مقدس گفتوگو کردم. آنها برایم از دوران هشت سال دفاع مقدس گفتند، از جانفشانیهایی که در راه وطن و ایمان انجام دادند. روایتهایشان پر از ایثار، شجاعت و عشق به میهن بود. آنها از سختیهای جبهه، از لحظات نبرد و از رفاقتهایی که در دل آتش جنگ شکل گرفت، صحبت کردند. برای آنها، جنگ تنها یک مبارزه نظامی نبود، بلکه یک جهاد مقدس بود که از روحیه ایثارگری و باورهای عمیق دینی و ملی تغذیه میکرد.
غلامرضا پروانه، فرمانده گروهان ادوات لشکر ۱۰ گردان قمر بنیهاشم در دوران جنگ، خاطراتی را از روزهای پرمعنویت و پر از معجزات دوران دفاع مقدس نقل میکند. او در این دوران شاهد رخدادهایی بود که به باور خود، نتیجه شجاعت و ایمان رزمندگان و لطف خداوند بود.
آن روزها معنویت در بین بچههای جبهه موج میزد و معجزاتی رخ میداد که همه به لطف خدا و فداکاری رزمندگان بود. غلامرضا پروانه به یاد میآورد که در یکی از عملیاتها، بچههای ما ۳۰ کیلومتر داخل خاک دشمن در منطقهای صعبالعبور و تاریک سنگر زده بودند. آنجا جایی بود که هیچ نیرو و رزمندهای نمیتوانست به آنجا برود. او که خود در آن زمان حدود ۱۶ یا ۱۷ سال داشت، مسئولیت سنگینی بر دوش داشت. نزدیک ۲۵ شبانهروز، هشت قاطر را بار میزد و با تحمل سختیهای فراوان تا ۳۰ کیلومتر به داخل خاک دشمن میبرد، مهمات و آذوقه را تخلیه میکرد و قبل از اذان صبح به خط باز میگشت. غلامرضا پروانه معتقد است که خداوند به نوعی او را محافظت میکرد و هیچگاه از حیوانات صدایی بلند نمیشد که خطرساز باشد. این موضوع را از معجزات الهی میداند.
پشتیبانی در ارتفاعات شیخ محمد
در ارتفاعات شیخ محمد، جایی که بعثیها ۲۴ساعته حملات سنگینی را انجام میدادند، توپخانه دشمن از همه سو در حال شلیک بود. پروانه از سوی فرماندهان خواسته شد تا مسئولیت پشتیبانی را بر عهده بگیرد و آذوقه و مهمات را در اختیار رزمندگانی که به این ارتفاعات میرفتند، قرار دهد. انجام این وظیفه در شرایطی که تحت آتش دشمن بود، از نظر او یکی دیگر از معجزات جنگ محسوب میشود.
غلامرضا پروانه میگوید که روحیه رزمندگان در آن زمان بسیار بالا بود و بیشتر آنها با شجاعت و فداکاریهای بینظیر خود در عملیاتها شرکت میکردند. بسیاری از آنها نیز در همین راه به شهادت رسیدند. یکی از این رزمندگان شجاع، عبدالله روح ورزی
بود که همیشه پیشتاز در حرکتها بود. یک شب، اما متوجه شدیم که او اسیر شده است. زمانی که برای عملیات حرکت کردیم، او را در سنگری پیدا کردیم که زیر شکنجههای شدید دشمن بیهوش شده بود. اینگونه فداکاریها و شجاعتها در دل جنگ، از آن روزها خاطراتی به یادگار گذاشته که همچنان در یادها زنده است.
حضور در عملیات والفجر ۲ و فداکاریها
امیر خرمیشاد، رزمنده دوران دفاع مقدس، در خاطرات خود از تجربیات سنگین و فداکاریهای دوران جنگ میگوید. او که در عملیاتهای مختلف شرکت داشته، یکی از آن روزها را در عملیات والفجر ۲
به یاد میآورد که یکی از مهمترین و سختترین لحظات جنگ بود.
امیر خرمیشاد از عملیات والفجر ۲ و صعود به ارتفاعات حاج عمران سخن میگوید که به عنوان یکی از نقاط استراتژیک جنگ در نزدیکی تاسیسات نفتی کرکوک برای دشمن اهمیت زیادی داشت. در این عملیات، او بین ۳۰ تا ۴۰ آرپیجی شلیک کرد که باعث آسیب دیدن پرده گوشش شد. در حین عملیات، مهماتش تمام شد و یکی از نیروهای کمکیاش شهید شد. یکی دیگر از رزمندگان کمکی که از او خواسته بود گلوله بیاورد، در حالی که به سمت سنگر عقبتر میرفت، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. امیر خرمیشاد به این نکته اشاره میکند که در آن لحظات او توفیق شهادت پیدا نکرد و این روزها هنوز در یادش باقی است.
معنویت و ایثار در میان رزمندگان
در این عملیات، شرایط بسیار سرد بود و امیر خرمیشاد در حالی که ۱۷ یا ۱۸ سال داشت، به همراه سایر رزمندگان سراغ نیروهای دشمن که کشته شده بودند رفتند و لباسهای آنها را درآوردند تا بین بچهها تقسیم کنند.
خرمیشاد درباره معنویت بالای رزمندگان و نداشتن تعلقات دنیوی و مالی صحبت میکند. او معتقد است که معنویت در جنگ دو بعد دارد: یکی ارتباط فرد با خدا و دیگری رفتار و سلوک رزمندگان که در آن دوران رنگ و بویی خدایی پیدا کرده بود. رزمندگان از مادیات دنیا گذشتند و تنها به خدا و آخرت میاندیشیدند. این نگرش باعث شده بود که روحیه ایثارگری و از خودگذشتگی در میان آنان بسیار بالا باشد. او همچنین میگوید که شهادت رزمندگان هرچند تلخ بود، اما خاطرات این ایثارگریها برای او شیرین و به یاد ماندنی باقی مانده است.
توفیق شهادت و پایبندی به وعدهها
امیر خرمیشاد در خاطراتش از برادرش، شهید احمد خرمی، نیز یاد میکند. او از شباهت زیاد خود و برادرش میگوید و لحظاتی را به یاد میآورد که هر دو در عملیاتها شرکت میکردند. در یکی از عملیاتها، رزمندهای به امیر گفته بود که احمد خرمی در عملیات والفجر یک ترکش خورد و شهید شد. پس از شنیدن این خبر، امیر به شدت نگران شد که جنازه برادرش در میدان نبرد جا نماند. او با آمبولانسی به سمت خط مقدم رفت، در حالی که یک موتوری از روبهرو میآمد. در این لحظه، امیر متوجه شد که احمد زخمی شده و با آمبولانس به عقب بازگشتند. اما در آن زمان، شهید رضا داننده، معاون احمد، در همان مسیر شهید شد.
امیر خرمیشاد در ادامه به خاطرهای دیگر از برادرش اشاره میکند. او میگوید که با احمد قرار گذاشته بودند که در صورت هرگونه عملیات، به یکدیگر خبر دهند. یک روز احمد به خانه زنگ زد تا به امیر اطلاع دهد که عملیات آغاز شده است، اما چون کسی در خانه نبود، سردار شریفی به او گفته بود که «من به وعدهام وفا کردم، زنگ زدم ولی کسی خانه نبود.» در همان عملیات، احمد به شهادت رسید و پیکر او پس از ۱۳ سال به خانه برگشت.
این خاطرات و تجربهها از ایثار و فداکاری در دوران دفاع مقدس، نشاندهنده روحیه بالای رزمندگان و دلدادگی آنها به میهن و آرمانهای انقلاب اسلامی است.
سختیها و روشهای خاص تامین نیازها
سعید احمدی، جانباز شیمیایی و رزمنده دوران دفاع مقدس، خاطراتی از جنگ تحمیلی و رزمندگان دوران جنگ را با ما در میان میگذارد. او که در عملیاتهای مختلف شرکت داشته و سالها در جبههها حضور داشته است، از ویژگیهای خاص رزمندگان آن زمان و خلوص نیت آنان سخن میگوید.
سعید احمدی در یادآوری خاطرات دوران جبهه میگوید: «ما گروهی بودیم که هیچگاه برای خواستههای خود خواهش نمیکردیم.» او توضیح میدهد که زمانی که نیاز به آب داشتند، به تدارکات لشکر میرفتند و درخواست میکردند: «دوتا تانکر آب لازم داریم.» اگر میپرسیدند چندتانکر موجود است، پاسخ میدادند «۱۰ تا داریم». اما چند شب بعد، بدون اجازه، ۶ تانکر آب بیشتر از آنچه که درخواست کرده بودند، میآوردند. هنگامی که از آنها سؤال میشد که چرا تعدادتانکرها بیشتر شده است، جواب میدادند که «اینتانکرها را از شهرستان خودمان آوردیم». این شیوه تامین نیازها، نشاندهنده خودکفایی و روحیه مستقل رزمندگان بود.
تجربهای در عملیات نصر ۴
احمدی در ادامه به حادثهای در عملیات نصر ۴ اشاره میکند که در آن پنج کیلومتری سردشت با تویوتا چپ کرده و دست و پایش زخمی شد. اما در شرایطی که عملیات لو رفته بود، آنها از مسیر برگشت به سمت سلیمانیه عراق حرکت کردند. در مسیر،
شب مه گرفت و دید آنها به شدت محدود شد، به طوری که دو متر جلوتر را نمیتوانستند ببینند. با این حال، عملیات با موفقیت انجام شد و آنها بازگشتند.
خلوص نیت رزمندگان و فداکاریها
سعید احمدی در بخش دیگری از خاطراتش به خلوص نیت رزمندگان اشاره میکند: «من حاضرم همهی زندگیم را بدهم تا ده دقیقه از آن زمان دوباره برگردد.» او به روحیهای اشاره میکند که در دوران جنگ در بین رزمندگان موج میزد و هیچکس به دنبال مادیات نبود. همه برای رفتن به عملیات و جهاد در راه خدا مشتاق بودند و میخواستند از هم سبقت بگیرند. این روحیه ایثار و فداکاری باعث میشد که رزمندگان حتی در سختترین شرایط از هیچ تلاشی برای موفقیت عملیات دریغ نکنند.
خاطرهای از شهید زین الدین
سعید احمدی یکی از خاطرات تلخ و به یادماندنی خود را از عملیات کربلای 5 روایت میکند. او در آن زمان در اردوگاه کوثر بود و شهید زینالدین در حال نوشتن
وصیتنامهاش بود. احمدی با فاصلهای بیست متری از شهید زینالدین قرار داشت که ناگهان خمپارهای به آنجا اصابت کرد و شهید زینالدین جلوی چشمانش تکهتکه شد. بعد از عملیات، یک ماه به دنبال جنازهاش گشتند تا نهایتاً توانستند او را شناسایی کنند.
در عملیات کربلای 5، سعید احمدی به همراه گروهی از رزمندگان در کانال ماهی به عنوان ادوات پدافند در بین نیروهای خودی و دشمن حضور داشتند. پس از عملیات، از سرما و خستگی شدید بیهوش شدند. فردای آن روز، از گرما به هوش آمدند و این لحظات سخت جنگ برای او به یادگار ماند.
امیر احمدی در پایان خاطرات خود اشاره میکند که امروز، در موکب بیتالعباس بین نجف و کربلا، همان خلوص نیت رزمندگان دوران جنگ وجود دارد. او میگوید: «همه با همان خلوص نیت و بدون برتری از یکدیگر، ۲۴ ساعته در حال خدمترسانی هستند». این نشاندهنده استمرار همان روحیه ایثار و خدمت به مردم در کنار ارزشهای دینی و انسانی است که در دوران جنگ شکل گرفته بود و همچنان در فعالیتهای معنوی و خدماتی پس از جنگ ادامه دارد.
خاطرات دوران جبهه و خلوص نیت رزمندگان
مجتبی عسگری، یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، خاطرات خود را از سالهای جهاد و فداکاری در جبههها به اشتراک میگذارد. او که از سال ۶۲ به عنوان بسیجی در گردان حضرت قمر بنیهاشم لشکر ۱۰ سیدالشهدا فعالیت میکرد، در نهایت به فرماندهی گردان رسید و در طول جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت. پس از پایان جنگ، چند ماه دیگر در منطقه ماند و سپس به زندگی معمولی خود بازگشت. اما خاطرات آن دوران همواره با اوست.
دلتنگی برای روزهای جبهه
مجتبی عسگری در ادامه میگوید که حالا بعد از گذشت سالها، دلش برای دوران جنگ و رزمندگان آن روزها تنگ شده است. او هر هفته به بهشت زهرا میرود و جمعهها با رفقای دوران جنگ در هیئتهای مختلف دور هم جمع میشوند و یاد آن روزهای فداکاری و ایثار را زنده نگه میدارند.
عسگری در خاطرات خود از خلوص نیت رزمندگان و شهدا سخن میگوید و به خصوص از شهید احمد سارواننژاد یاد میکند. او از فرماندهای وارسته و با خلوص نیت صحبت میکند که شب قبل از شهادتش، خواب دیده بود که چگونه شهید خواهد شد. در یکی از شبها، شهید سارواننژاد بچهها را از خواب بیدار کرد و گفت که در خواب دیده است که در عملیات خیبر، مجروح میشود و پس از اینکه لباسهایش خیس و لجنی شده، به یکی از رزمندگان لباس میدهد. به گفته عسگری، چند ساعت بعد همانطور که در خواب دیده بود، شهید سارواننژاد در جریان عملیات به شهادت رسید.
شجاعت و رهبری در میدان جنگ
عسگری همچنین به خاطراتی از شهید شاهحسینی اشاره میکند. او فردی شجاع و نترس بود که در عملیاتهای مختلف حضور داشت و در موقعیتهای سخت به خوبی میدانداری میکرد. در عملیات والفجر ۸،
زمانی که توپ ۲۳ دولول دشمن همه را زیر آتش میبرد، شهید شاهحسینی به حاج علی فضلی پیشنهاد داد که با غواصی به خط مقدم برود تا اگر توپ دشمن به کار افتاد، آن را با گلوله خاموش کند. این شجاعت و فداکاریهای شهدا در قلب مجتبی عسگری و سایر رزمندگان به یادگار مانده است.
مجتبی عسگری معتقد است که معنویت در جبههها در خلوص نیت رزمندگان خلاصه میشد. او میگوید که هیچکس در جبهه به دنبال پست و مقام یا منافع شخصی نبود و همه برای خدا و در راه آرمانهای انقلاب اسلامی عمل میکردند. رزمندگان هیچگاه نمیخواستند که دیگران از کارهایشان مطلع شوند و تمامی اعمالشان را به نیت قربت به خداوند انجام میدادند.
در پایان مراسم، جمعی از ایثارگران و رزمندگان دوران دفاع مقدس دور هم جمع شدند و لحظاتی شیرین و پر از احساسات را تجربه کردند. آنها با گرفتن عکسهای یادگاری، به یاد روزهای پر افتخار جنگ و فداکاریهایی که انجام دادند، یکدیگر را در آغوش گرفتند و از خاطرات گذشته گفتند. این دیدارها، بهخصوص با حضور رزمندگان که سالها از آن دوران گذشته است، فرصتی بود برای بازخوانی رشادتها، ایثارها و فداکاریهایی که باعث شد امروز در امنیت و آرامش زندگی کنیم.