زنان پشتیبان جنگ
گریه نکن
مریم عرفانیان
توی ستاد پشتیبانی جنگ برای مجروحین
آب میوه میگرفتیم، لباسهایشان را میشستیم و اتو میکردیم یا برای رزمندهها پیراهن میدوختیم، قند میشکستیم، آجیل بستهبندی میکردیم و گاهی هم خبر شهادت را به خانوادهها میرساندیم.
چهار خواهر بودیم و دو تا برادر که همگی با جان و دل برای جبههها فعالیت داشتیم. برادرم حمید سرباز بود و مجید سپاهی. مجید مؤذن مسجد محل هم بود، نیم ساعت قبل اذان صبح،
آفتابنزده به مسجد المهدی(عج)۱ میرفت، حیاطش را آب و جارو میکرد و بعد اذان میگفت؛ بلند و رسا.
وقتی سال۶۳ خبر شهادت حمید را برایمان آوردند یاد لحظاتی افتادم که خبر شهادت رزمندهها را برای خانوادههایشان میبردیم، دلم ترکید و بغض گلویم را فشرد. مجید که آن روزها برای مرخصی به خانه برگشته بود با شنیدن خبر شهادت برادرمان سر به سجده گذاشت، بعد رو به
من و مادر گفت: «نبینم گریه کنیدکه دشمن شاد بشید. اگر خواستید گریه کنید برای مصیبت حضرت زینب(س)گریه کنید و مظلومیت امام حسین(ع). حتی اگه من هم شهید شدم گریه نکنید.» با حرف مجید صبر پیشه کردیم و ناراحتیمان
را نشان ندادیم. مجید عاشق شهادت بود، یک بار میان حرفهایش گفت: «ترکش خمپاره درست از بغل گوشم گذشت و به شهادت نرسیدم!» از این موضوع ناراحت شده و به امام جماعت جبهه گفته بود: «من لیاقت شهید شدن رو نداشتم.»
روحانی هم از او پرسیده بود: «پسرم! شما ازدواج کردی یا نه؟» وقتی با جواب منفی مجید روبهرو شد، ادامه داده بود: «نصف ایمانت کامل نیست، برو ازدواج کن.» مجید در آخرین مرخصیاش، داماد شد. بعد برای خودش کفن خرید و نزدیک دو ماه با وضو مینشست و روی کفنش با آب زعفران دعای جوشن کبیر مینوشت؛ انگار یقین داشت این دفعه به آرزویش میرسد!
بالأخره مجید سال۶۵ در عملیات کربلای۲
مفقودالاثر شد که چهارده سال بعد چند تکه استخوان برایمان آوردند. وقتی کنار تابوتش نشستم و چشمم به استخوانها افتاد، منقلب شدم، داغ برادر جگرم را سوزاند، بغض گريه گلويم را گرفت و یاد حرفهایش افتادم: «نبینم گریه کنید که دشمن شاد بشید. اگر هم خواستید گریه کنید برای مصیبت حضرت زینب(س) گریه کنید و مظلومیت امام حسین(ع). حتی اگه من هم شهید شدمگریه نکنید.» آن لحظه صبر پیشه کردم، با او حرف زدم، حرفهایی که هر خواهری با برادر بازمیگوید، آن وقت همان چند تکه استخوان را تشییع کردیم. حالا هر وقت دلتنگی به سراغم میآید؛ با یادِ کربلا، مصیبت حضرت زینب (س) و مظلومیت سیدالشهدا(ع) چشمهایمتر میشوند.۲
ـــــــــــــــــــــــــ
۱- مسجد در مفتح ۱۷ قرار دارد که اکنون به نام شهدا حمید و مجید رفیعزاده است.
۲- بر اساس خاطرهای از صدیقه رفیعزاده، تاریخ تولد:۱۳۳۳، خدمات پشت جبهه: عیادت و رسیدگی به مجروحین و گرفتن آب هویج و آب سیب برای آنان، بافتن لباس گرم برای رزمنده ها و... از سال۶۰ تا پایان جنگ توی جهاد سازندگی واقع در خیابان اسرار در ستاد پشتیبانی جنگ فعالیت داشتند.