دو نگاه به فیلم «باغ کیانوش»
جنگ دیروز برای کودکان امروز
مهدی امیدی
«باغ کیانوش» اولین تجربه کارگردانی رضا کشاورز حداد
است. او قبلا فیلم کوتاه میساخت و در نخستین تجربه کارگردانی فیلم بلند سینمایی، یک أثر ماجراجویانه برای نوجوانان را تولید کرده که موفقیتهایی را هم کسب کرده است. این فیلم، سال گذشته به بخش مسابقه چهل و دومین جشنواره فیلم فجر راه یافت و نمره خوبی از اغلب تماشاگران و منتقدان دریافت کرد و سیمرغ بهترین دستاورد فنی و هنری فیلم اول را هم از این جشنواره گرفت. علاوهبر این، «باغ کیانوش» امسال در جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان هم شرکت کرد و جوایزی چون پروانه زرین بهترین فیلم و جایزه برترین اثر از نگاه تماشاگران نوجوان را گرفت. همین عناوین نشان میدهد که با یک فیلم جدی و قابل قبول در حوزه نوجوان مواجه هستیم. متأسفانه سینمای ما به نوجوانان کم محلی میکند و غیر از یکی دو فیلم تا به حال فیلمهای جدی و خوبی برای این گونه سنی مهم و حساس ساخته نشده است. «باغ کیانوش» را باید هدیه جذاب و محترم سینمای ایران به نوجوانان دانست. فیلمی که هم از نظر داستان و روایت و هم کارگردانی و بازیگری و هم به لحاظ مضمون و محتوا، با ارزش است.
«باغ کیانوش» یک فیلم اقتباسی است، یعنی این فیلم از روی یک رمان با همین نام به قلم علی اصغر عزتی پاک به تصویر کشیده شده. نکته مهم این است که هر کتاب داستان یا رمانی قابلیت تبدیل شدن به فیلم را ندارد. چون خیلی از داستانها به حال و هوا و احساسات درونی یا به اصطلاح، به باطن آدمها میپردازند. اما برخی داستانها نیز پر از حادثه و اتفاق هستند و برای تبدیل شدن به فیلم تناسب دارند. رمان «باغ کیانوش» هم دقیقا همین ویژگی را دارد و به یک نبرد متفاوت و مهیج میپردازد. حتما از جنگ هشت ساله رژیم بعث عراق علیه ایران که از آن با عنوان دفاع مقدس یاد میشود زیاد شنیده اید. داستان فیلم و رمان «باغ کیانوش» هم به نوعی با این جنگ ارتباط دارد. اما محل رویداد جنگ در این فیلم، صدها کیلومتر دورتر از جبهه و خط مقدم و بین بچهها و یک نیروی نظامی عراقی، آن هم وسط یک باغ رخ میدهد.
فیلم «باغ کیانوش» ماجراجویی خاص چند نفر از بچههای یک روستا را به تصویر کشیده است. ماجرا از این قرار است که سال 1365 در یک روستا در اطراف همدان موقع برگزاری جشن عروسی پسر یک باغدار به نام کیانوش که فردی بسیار خسیس و خشک دست محسوب میشود، تعدادی از بچههای بازیگوش تصمیم میگیرند که از فرصت استفاده کنند و به باغ او بروند و از میوههای آن استفاده کنند، اما همان زمان، یک هواپیمای عراقی که برای بمب باران شهرها به آسمان ایران آمده بود سقوط میکند و خلبان آن در همان باغ مخفی میشود. این بار، بچههای روستا هستند که با یک خلبان ارتش بعث عراق رو در رو میجنگند و اتفاقات پرهیجانی رخ میدهد.
اتفاق ممتاز در فیلم «باغ کیانوش» این است که نسل امروز را با نوع زندگی و دنیای ذهنی نوجوانان نسل قبل آشنا میکند. یکی از خصوصیات یک فیلم خوب این است که حرف و محتوای خودش را بدون شعارزدگی و در قالب درام و با زبان تصویر منتقل کند. «باغ کیانوش» هم بدون اینکه قصد نصیحت و دادن پند و اندرز را داشته باشد، اما با قصه گویی و یک روایت سینمایی و هیجانانگیز، مخاطب نوجوان را به درکی تازه و متفاوت از زندگی، جامعه و دنیای پیرامونش میرساند. فیلمی که بچههای امروز را با بخشی از هویت و تاریخ معاصر کشورمان هم آشنا میسازد.
قصه کمرنگ- فرم پررنگ
امیرحسن اوصالی
ایده «نوجوان مسئول» اگرچه از مسائل فراموش شده سینمای ایران محسوب میشود، اما نحوه پرداخت و کیفیت ارائه این مسئله نیز حائز اهمیت است. اینجا آفتاب دیگر دلیل آفتاب نمیآید و مخاطب نوجوان اینستاگرامیِ ما ذائقه جدیدی یافته، که اگر احساس کند پند و موعظهای در راه است، قوهی دافعهاش فعال شده و دیگر با فیلم همراهی نمیکند. ایده باید به «مسئله» تبدیل بشود و این روایت مسئله است که مخاطب را پای فیلم نگه میدارد، نه صرفا داشتن دغدغه و ایده! اینجا ارادت بهتنهائی راهگشا نخواهد بود بلکه درایت را نیز طلب میکند.«باغ کیانوش» اقتباسی از رمان «علیاصغر عزتیپاک» با همین نام بوده که زیر نظر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و سازمان سینمایی سوره تولید شده است.
شاید در ابتدا خیال میشود یا یک اثری خوب و فیلمنامهای بیتقص مواجهیم، چرا که از حیث ساختار ۳پردهای، نقاط عطف مناسب و کشمکش (ولو تصنعی) و... همهچیز سرجای خودش است. اما سؤال اساسی بعد از اتمام فیلم ایجاد میشود که فیلم برای چه مخاطبی ساخته شده بود؟ جوان؟ نوجوان و کودک؟ مخاطب عمومی؟ کدامیک؟
آقای اصغر فرهادی جمله معروفی دارد که فیلمهای من دقیقا بعد از اتمام در پرده سینما آغاز میشوند؛ و این دقیقا حلقهی مفقوده این سبک از فیلمهای ارزشی_محتوابی است که متأسفانه به خارج از سالن سینما نیز نمیرسند.
ما در «باغ کیانوش» با قهرمانی سروکار نداریم، که گویا همه قرار است قهرمان باشند، و بههمین علت مخاطب با هیچکدام از این کرکترها نسبت خوبی برقرار نمیکند. وقتی قهرمان ما مشخص نباشد، طبیعتا ضد قهرمان نیز حالتی تصنعی بهخود گرفته و صرفا شاهد یکسری کشمکش خواهیم بود که پایانش از قبل مشخص است. میشود همان جمله معروف که [همه برای یکی، و یکی درمقابل همه]!!!
«رضا کشاورز» که اولین فیلم سینمایی بلند خود را ساخته است، با بازیگرفتن از بازیگران نوجوان نشان میدهد که کارگردان آیندهداری در سینمای ایران خواهد بود و «باغ کیانوش» را میتوان از حیث تکنیک یک اثر قابل قبول دانست، اما فیلم در مواجهه با مخاطب امروزی به مقدار زیادی «کمرنگ» شده است. باید توجه کرد که صرف کمرنگی دوربین و آمدن دو فروند جت و دوعدد خلبان نمیتواند حسوحال دههی شصت و هوای دوران جنگ را برای مخاطب تداعی کند. فیلم بهغیر از کمرنگیاش، اصلا شبیه فیلمهای جنگی و دهه شصتی نیست، که این را میتوان از المانها و تیپهای چیده شده در عروسیِ باغ کیانوش نیز متوجه شد.
با اینحال، ضربه اصلی «باغ کیانوش» ابتدا در طرح مسئله و سپس در کیفیت پرداخت آن است. نوجوانانی برای پیداکردن درخت موز میخواهند مسابقه بدهند، ولی سر از ماجرای خلبانهای سقوط کرده درمیآورند! این چرخش دغدغه و مسئله کرکتر چگونه باورپذیر خواهد بود؟ نوجوانی که میخواهد موز بدزدد، اینک اسلحه سرقت میکند و میخواهد آدم بکشد!!! که اگر بنده بهجای ارائهدهندگان اثر بودم، یقینا ردهی سنی بالای ۱۴سال را برای فیلم درنظر میگرفتم که هفتتیر دزدی و کشتن یک خلبان ولو خلبان بعثی میتواند در ذهن نوجوان امروزی اثری سوء داشته باشد.
و از چرخش دغدغه نوجوان دههی شصتی که بگذریم، خود دغدغه فینفسه خالی از اشکال نیست. موز آنقدر هم طلای گرانبها و نایابی حتی در آن دهه نبوده که نوجوان ما وقتی نارنجک بهخود میبسته تا زیرتانک برود، مسئلهاش دزدیدن و خوردن موز با پوست باشد!!! که مرا یاد یک حکایت قدیمی میاندازد که وقتی کسی بیش از حد از کسی میخواهد تعریف کند، مابین سخنش لگدی هم نثارش میکند یا عیبونقصی نسبتش میدهد که تمجیدش آنقدر هم تصنعی بهنظر نرسد! حال نوجوانی داریم که میخواهد با سرقت هفتتیر خلبانی را بکشد، چه میشود که
موز دوست باشد و آنرا با پوست ببلعد؟!
پیام این اثر را در کدام متن و ساحت فرمی و محتوایی باید جستوجو کرد؟ نوجوان امروزی کانال کمیل و ابراهیم میشناسد که میخواهیم لقمهای بزرگتر از دهانش بهاو بدهیم؟
«باغ کیانوش» نه تنها در ساختن حس حماسی موفق عمل نمیکند، بلکه کشمکشهای اثر نیز بعد از دقایقی حوصلهسر بر و باورناپذیر میشوند. خلبانهای بعثی آنقدر احمق بودند که از پس چند الفبچه(بهقول معروف) برنیایند و بازیچهی تفریح آنها بشوند؟! اینجا دیگر هدف وسیله را بههیچ عنوان توجیه نمیکند که برای ارائهی یک محتوا بخواهیم منطق ساختاریِ سلیقهای برایش بچینیم. این محتوا و اثر هنری دقیقا مثل آن منبری معروف و کاربلد است که از مستمع و پایمنبریاش پرسیدند حاجآقا بالا منبر چی میگفت؟ جواب داد که نمیدونم چی گفت، ولی خیلی خوب حرف میزد!!!!