مرثیهای بر کارون...! (یادداشت خبرنگار)
کودکی بیش نبودم. با پدر کنار «رودخانه کارون» نشسته بودیم و پدر از خاطراتش با «کارون» سخن میگفت با وجود صدای جوش و خروش گذر رودخانه، به سختی صدای پدر را میشنیدم. ماهیگیران در قایقهای خود که پاروهایی بلند داشت، مشغول انداختن تور در رودخانه بودند، و من کنار پدر، خیره به ماهیانی که از کنار ما عبور میکردند، نگاه میکردم. آهنگی در گوشم نواخته میشد، گمان کردم زمزمه ماهیگیران است اما کمکم با آهنگی دیگر ترکیب شد و من را از خواب و رویای شیرینم بیدار کرد...
یادم آمد اکنون مدتهاست که از سالها میگذرد، اما خاطرهها چه تلخ و چه شیرین هرگز فراموش نمیشوند و برای مرور همیشه زندهاند.
یادم آمد پدرم همیشه میگفت که در کارون کشتیرانی میشد و حتی از عبور آن از زیرپل سفید عکس گرفته بود. اما اکنون چه...؟ وقت آن است که بر کاروان مرثیه بخوانیم...
از کنار آن که عبور میکنی، نه تنها یاد آور خاطرات شیرین نیست بلکه بار اندوهی سنگین را بر تماشاگران خود، میگذارد.
حتی تخلیه هر روزه کامیون خاک و سنگ! در رودخانه و باریک کردن بستر آن هم نتوانست کمآبی آن را کمرنگ کند. دیگر اکنون ماهیها هم ترجیح میدهند در این آب متعفن زندگی نکنند و رزق و روزی هم از تور ماهیگیران این خطه رفته است.
هر دولتی که آمد بخش عظیمی از آب سرچشمه کارون را قربانی کرد روز به روز کارون کمآب و کمآبتر شد، تا این زمان که اکنون نمیتوان گفت رودخانهای... کارونی... در اهواز جاری است...
صرفنظر از هرگونه کار کارشناسی در این خصوص ترسم از آینده است. آیندهای نه چندان دور... ترسم این است زمانی فرزندان این خطه از ما بپرسند: زمانی که کارون را از سرشاخه میبردند، شما کجا بودید...
زمانی که زمینهای شور شسته و در کارون ریخته شد، شما کجا بودید...
زمانی که نیشکر در اطراف خانههای ما سوخته و گاز و بوی تعفن آن شهر را در بر میگرفت و هوا را آلوده و مسموم میکرد، شما کجا بودید؟
زمانی که مواد غذایی و خوراکی ما را در کنار آلایندهترین صنایع این شهر انتقال میدادند، شما کجا بودید؟
زمانی که اشتغالزایی خوزستان در اختیار نیروهای غیربومی قرار میگرفت! شما کجا بودید؟
زمانی که ذره، ذره رونق اقتصادی از این خطه به دلایل کوچک و بزرگ کوچ میکرد، شما کجا بودید! خواب بودید؟
تیتر روزنامهای را میخوانم: «650 هزار نفر بیسواد در استان خوزستان...» این آمار در آیندهای بسیار نزدیک فقر عظیمی برای این استان خواهد آورد، فرهنگ را نزول میدهد و...
با خود میاندیشم... کاش در این استان نفت نداشتیم، کاش گاز نداشتیم، کاش آب نداشتیم، شاید این باعث ارتقاء این استان میشد. آری کاش اینها را نداشتیم تا اکنون مجبور نباشیم کنار داشتههایمان... کنار کارونمان! مرثیه بخوانیم...
به قول پدرم: چشمی که نمیبیند... دلی ماتم نمیگیرد
بهناز جمیلی