kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۶۳۵۷
تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۴۰۳ - ۲۰:۴۵

بعد از باران

 
 
مریم جهانگشته
 زن کنار مزار شهید نشسته. باران باریده و هوا سرد است. آلبوم قدیمی توی دستش را ورق می‌زند و در همان حین صحبت می‌کند با عکس روبه‌رویش که داخل جعبه آلومینیومی است. گاهی دستی روی سنگ مزار می‌کشد.
- دوهفته‌ای که سر نزدم بهت، گرفتار بچه‌ها بودم. پسرمون مردی شده ماشاا... راستی لیلا هم یه خواستگار داره 
که دست‌بردار نیست پسر خوبیه اهل، صالح، مؤمن درست مثل خودت. 
عجب روزگاریه انگار ۳۰ سال پیشه همون دلشوره همون نگرانی؛ اما این‌دفعه بیشتر، عمیق‌تر آخه پاره تنم قراره ازدواج کنه تو رو خدا تنهام نذاری امروز اومدم مشورت کنم باهات نظرت رو بده، می‌بینی انگار همین دیروز بود دوتاشون 
دنبال هم توی پارک می‌دویدن و ما هم چشمامون راه کشیده بود به دویدنهاشون. 
می‌دونی خیلی ساله که سمنو نپختم صدالبته که سمنو پزون بی‌تو صفا نداره. چقدر امسال دلم سمنوی تازه می‌خواد. برای رضایتت دنبال یه نشونه‌ام... داره شب می‌شه باید زود برگردم...
***
زن توی اتوبوس نشسته و به دویدن دو فرزندش در کودکی فکر می‌کند... یکدفعه به خودش می‌آید.
- ای ‌وای! آلبوم جا موند عجب کاریه! چکار کنم آلبوم عکس بچه‌ها، اگه لیلا بفهمه حتماً ناراحت می‌شه دیگه فرصت برگشتن ندارم خدایا این چه کاریه! بازم حواسم پرت شد.
 ***
زن کلید را توی قفل در می‌چرخاند. فضای حیاط قدیمی و ساده است. نزدیک در اتاق که می‌رسد روی تراس یا همان بهارخواب آلبوم را می‌بیند؟! هنوز نگاهش به آلبوم خشک شده که صدای در حیاط را می‌شنود و می‌گوید: «کیه؟»
 از پشت در صدایی می‌گوید: «منم...»
 زیر لب می‌گوید: «اومدم مادر.» 
پسری جلوی در ظاهر می‌شود.
- سلام حاج‌خانم مادرم گفتن: سمنوی تازه فردا سال‌تحویل سر سفره باشه شگون داره. شرمنده مزاحم شدم. لیلا خانم هنوز نیومدن؟ 
زن لبخند می‌زند و می‌گوید: «نه پسرم. بعد نماز خودم ظرف رو میارم دم خونتون به مادرت سلام برسون.»
 زن در را می‌بندد و به در تکیه می‌دهد هنوز چشم از آلبوم برنداشته است که می‌گوید: «مثل همیشه بهترین تصمیم رو گرفتی، این بهترین نشونه بود... خداقوت...»
 و به آسمان نگاه می‌کند، یک دسته گنجشک طرف ابرها پرمی‌کشند.