kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۲۸۳۸
تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۲۸

 ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم (چشم به راه سپیده)

 
 
تو همانی که...
تو همانی که آیه‌های خدا به تو و عصر تو قسم بخورد
سرنوشت تمام اهل زمین زیر دست شما رقم بخورد
سالیانی گذشت از غیبت اضطرارت گرفت عالم را
چقدر سینه صبور تو از این همه انتظار غم بخورد
کوری عده‌ای که می‌گویند: «فرج صاحب‌الزمان دور است»
برس امشب که یک به یک همه فرض‌های غلط به هم بخورد
ناخلف سائلی که می‌بینی همه عمر ترسش این بوده
روزگاری خدای ناکرده نامش از دفترت قلم بخورد
حتم دارم که هر شب جمعه کربلا پا به پای زهرایی
عطری از جنس سیب‌های بهشت به نفسهات دم به دم بخورد
حتم دارم قیامتی برپاست وقتی از غم صدات می‌لرزد
روضه‌خوان می‌شوی و در گوشِ حرم ‌اشعار محتشم بخورد
؟؟؟؟
تو با مایی
گره خورده‌ست با جانم، سکوت تلخ تنهائی
کجایی ‌ای بهار آیین که از دل عقده بگشایی
تمام انتظارم را به چشم کوچه می‌ریزم
مگر روزی نسیم‌آسا، ز راه رفته بازآیی
کسی دستان سردم را به مهمانی نمی‌خواند
کسی در من نمی‌بیند، شرار بی‌هم آوایی
شب غوغای توفان و خیال دور دست روز
من و امواج بی‌ساحل، من و بهتی تماشایی
بهاران گرچه بی‌رنگند، این سوی نگاه من
هنوز ‌ای عطر آغازین، هنوز اما تو با مایی
ناصر رحمانی
صبح وصال تو
باید سلام کرد به تسبیح و یاد او
بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او
بر او درود و خیر کثیر وجود او
بر حالت قیام و رکوع و سجود او
عمرش چو جلوه‌ ابدیت بلند باد
حزبش بلندپایه و پیروزمند باد
ای آخرین امید بشر، در کویر غم
هرم حریر عاطفه در زمهریر غم
مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی»
فرزند اختران درخشان و روشنی
ای یک اشاره‌ لب تو «سابغ النعم»
یک زمزمه دل شب تو «دافع النقم»
چشمان ما غبار گرفت و نیامدی
دامان انتظار گرفت و نیامدی
کی می‌شود که پنجره‌ پلک وا کنی؟
وجه خدای! عطف توجه به ما کنی
دیشب به خوابم آمدی ‌ای صبح تابناک
خواندم «متی ترینا»، گفتم «متی نراک»
«یا ایها العزیز»! ببین خسته‌ حالی‌ام
چشمان‌ پرستاره و دستان خالی‌ام
 ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم
شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم
شام فراق، سوره‌ واللیل خوانده‌ایم
یوسف ندیده «اوف لنا الکیل» خوانده‌ایم
یا ایها العزیز! به زیبایی‌ات قسم
بر حسن دل‌فریب و فریبایی‌ات قسم
دل‌ها ز نکهت سخنت زنده می‌شود
عالم به بوی پیرهنت زنده می‌شود
صبح وصال تو شب غم را سحر کند
آفاق را نگاه تو زیر و زبر کند
موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست
شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است
چشم بقیع‌تر شده، باران گرفته است
شعر «شفق» حدیث زبان دل من است
تکرار نام تو ضربان دل من است
 محمدجواد غفورزاده (شفق)
آبروی خاک
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم
تو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم
وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم
شمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!
سلمان هراتی
قبله گل‌ها
می‌آید آن که دلش با ماست
دنیا به خاطر او برپاست
آن کس که قامت رعنایش
قد قامت همه گل‌هاست
یک بی‌نهایت بی‌تفسیر
یک بی‌شباهت بی‌همتاست
اینجا و هرچه به هر جا هست
با یک ‌اشاره او زیباست
پایان این شب بی‌مهری
حبل‌المتین جهان آراست
می‌آید آنکه به شهر عشق
از عاشقان جهان‌پیماست
نامش همیشه و تا تاریخ
شورآفرین و امیدافزاست
مهدی تقی‌نژاد
سبوی دل
بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی
خموشم و ننشینم به گفت‌وگوی کسی
از آن دمی که تو رفتی، به مهر آب قسم
نرفته آب گوارایی از گلوی کسی
سبوی دل بشکست و بریخت باده صبر
خدا کند که دگر نشکند سبوی کسی
بنای عدل نه، ‌‌ای آبروی عالمیان
قیام کن که نریزد کس آبروی کسی
ولایت تو نخواهد گذاشت یا مولا
کنیم دست ارادت دراز سوی کسی
ز لشکر تو سرود سرور می‌شنوم
به کشور تو نباشد کسی عدوی کسی 
«کلامیم» به سلامم اگر جواب‌ دهی 
به حق هو، نهراسم ز‌‌ های و هوی کسی
ولی‌الله کلامی زنجانی