کاش میآمد و یک شب وسط سینهزنی در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد (چشم به راه سپیده)
حق با شماست، شام و سحر گریه میکنید
تفسیر عشق، درس الفبای کربلاست
لب تشنه، خضر در پی صحرای کربلاست
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
نیل فرات تشنه موسای کربلاست
عیسی به عرش رفت ولی روضه خواند و گفت
عریان به روی خاک، مسیحای کربلاست
باید علی شود زکریای کربلا
وقتی که روی نی سر یحیای کربلاست
مجنون کجاست تا که ببیند چه چشمها
دنبال ردّ محمل لیلای کربلاست
بعد از گذشت این همه سال از شهادتش
خلقت هنوز مات معمّای کربلاست
ای با خبر ز سرّ معما، شما بگو
ای روضهخوانِ ناحیه، آقا، شما بگو
آهی بکش، به باد بده دودمان ما
شعری بخوان که شعله بیفتد به جان ما
صمصام انتقام خدا صبرمان دهد
یک شب اگر شما بشوی روضهخوان ما
تاریخ را ورق بزن، از کربلا بگو
برگرد چارده سده پیش از زمان ما
این خون نوشتهای که تو خواندیش «ناحیه»
این بیکسی که باد فدایش کسان ما
این روضههای باز که با السلامهاش
لکنت گرفته است سراپا زبان ما
شأن نزول کیست که خون گریه میکنی؟
ای کاش کارد بگذرد از استخوان ما
ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزههاست
ای وای بر دلم... سندش روی نیزههاست
آقا نوشتهاند که جدت کفن نداشت
گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت!
از پایکوب اسب سواران شنیدهام
بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت
پیچیده بود در خودش از آتش عطش
داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت
انگشتری که با خودش آورده بود کو؟
ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت
چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمهها
همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت
حق با شماست، شام و سحر گریه میکنید
جای سرشک خون جگر، گریه میکنید...
علی عباسی
مهدی ما کمک زینب کبری میکرد
آن که دائم هوس سوختن ما میکرد
کاش میآمد و از دور تماشا میکرد
فال من، یوسف گمگشته اگر میآمد
با دل مرده من کار مسیحا میکرد
گرچه پرونده اعمال سیاهی دارم
کاش میآمد و با این همه امضا میکرد
من اگر منتظر واقعه او بودم
کِی قرار دل ما امشب و فردا میکرد
کاش میآمد و یک شب وسط سینهزنی
در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد
شب هشتم وسط روضه اربا اربا
گریه بر تشنگی اکبر لیلا میکرد
من یقین دارم اگر کرب و بلا داشت حضور
بر سر نعش علی یاری بابا میکرد
یا که در هلهله آن همه نامحرم هرز
مهدی ما کمک زینب کبری میکرد
عباس احمدی
ارباب امّا، خانه نیست!
هر كه محروم است از تو مَحرم مِیخانه نیست
هر كه با آتش نمیجوشد دلش پروانه نیست
من اویسم قسمتم انگار دیدارت نشد
از قَرَن میآیم و ارباب امّا خانه نیست
گشتم و گفتند بر این روضهها سر میزنی
بانی این اشكها جز چشم صاحب خانه نیست
من حسینیزادهام از شیر و اشكِ مادرم
سینهام با آتشِ عشق شما بیگانه نیست
حس این دیوانگی تقصیر خاك كربلاست
سالها در كربلا گشتیم جز دیوانه نیست
باز هم موی شما با نالهها آشفته شد
كار گیسوی پریشان شما با شانه نیست
مثل زنهای پسر از دست داده آمدیم
خانه چشمان ما از سیل جز ویرانه نیست
بس كه امشب گل به غمهای یتیمت ریختیم
آه دیگر لالهای در گوشه گلخانه نیست
حسن لطفی
دو رکعت اشک باریدم
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم
دو رکعت درددل از دوریات پیش خدا کردم
تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود
تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم
هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت
نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم
سرم بر روی سجده مُهر خیس از اشکهایم شد
شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم
به شوق اینکه هر جا صحبت سقاست میآیی
بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم
به سوز نالههایم نی زدم آهسته آهسته
فضای خانۀ خود را شبیه نینوا کردم
دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمیدیدم
و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم
غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله
تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم
و هر چه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را
غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
اعظم معارفوند