در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت (چشم به راه سپیده)
تنور سینه ما
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمیرمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بردمید و من به دل خاک
اجازتی که سر برکنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه میکند به دوده آهت
کنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که میشود پَر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد تویی و خداست پشت پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
مرحوم شهریار (ره)
بیقرار میمانم
امید آمده، امیدوار میمانم
به ذوق آمدنش بیقرار میمانم
نوید صبح رسیده، شبیه دست سحر
برای بدرقه شام تار، میمانم
چنان به شوق عبورش نشستهام که اگر
جهان خزان بشود، من بهار میمانم
کنار میکشم از هرچه غیر اوست ولی
میان معرکه انتظار میمانم
خبر رسیده شبیه حسین میآید
شبیه «جُون(1)»، چنان پا به کار، میمانم
دهید مژده به یاران، بهار نزدیک است
به سر رسیدن این انتظار، نزدیک است
نگاه فاطمه از چشمهای او پیداست
نبی خصال و علی صولت و حسن سیماست
صدای خون خدا میرسد ز حنجرهاش
شکوهمند شبیه شهید کرب و بلاست
اگرچه همنفس ذوالفقار میآید
ولی به رنگ لطافت، به رنگ مهر و وفاست
درست مثل علی رحمتیست بیپایان
درست مثل علی جلوهای ز خشم خداست
طلوع میکند آن ماهِ چارده معصوم
ظهور، مشرق امروز یا همین فرداست
دوباره قاصدکی روی شانه باد است
قرار منتظران نیمههای خرداد است
محمد بختیاری
__________________________
۱. «جون» غلام سیاهپوست امام حسین(ع) بود و با اینکه آن حضرت شب عاشورا به او فرمودند که برود تا زنده بماند اما او گفت میماند تا جانش را برای آن حضرت فدا کند.
آقای خوبم
ای بردن نامت شفا، آقای خوبم
یادت به درد ما دوا، آقای خوبم
هرگز نخواهم زد دری را گر بمیرم
جز درگه لطف شما، آقای خوبم
تو لطف و احسان میکنی، ما ظلم بر تو
تو با وفا، ما بیوفا، آقای خوبم
ماندم چگونه با تو گردم روی در رو
از بس که آزردم تو را، آقای خوبم
امشب دعا کن که نگردد این دل ما
یک لحظه از یادت جدا، آقای خوبم
یک شب بیا همراه مادر از مدینه
ما را ببر تا کربلا، آقای خوبم
سیدمجتبی شجاع
خلاصه دل پاک پیامآورها
سلام وارث آزاده پیمبرها
عصاره دل آیینهگون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه دل پاک پیامآورها
روان شده است به رگهای آسمان خونت
که میزند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم میآیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی
نسیم پُر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریشریش باغ بپرس
چهها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بیحواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که میآیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشستهای چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشاندهاند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
طلایهدار تمامی نامکرّرها...
حسنا محمدزاده