جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- 9
روزهای سخت برای فاتحان جنــگ
ترجمه حسین باکند
فرانسیس استونر ساندرس
در سال ۱۹۴۷ قیمت یک کارتن سیگار آمریکایی در یک پایگاه آمریکایی برابر ۵۰ سنت بود، که در بازار سیاه ارزشی برابر با ۱۸۰۰ مارک داشت که این رقم به نرخ ارز قانونی معادل ۱۸۰ دلار میشد. با چهار کارتن سیگار به این نرخ میشد یک ارکستر آلمانی را به مدت یک شب به خدمت خود گرفت. یا با ۲۴ کارتن سیگار میتوانستند صاحب یک خودرو مرسدس بنز مدل ۱۹۳۹ شوند.
گواهی نامههای پنی سیلین و پرسیل شاین (سفید و سفیدتر) دارنده را از هر گونه ارتباط با نازیها پاک و مبرا میکرد. این گواهی نامهها، قیمتهای بسیار بالایی داشتند. با [تحمیل] این نوع ضربات اقتصادی، سربازان طبقه کارگر آیداهو میتوانستند مانند تزارها زندگی کنند. در پاریس سرهنگ دوم ویکتور روچیلد، اولین سرباز بریتانیایی که در روز آزادی به عنوان متخصص خنثیسازی بمب وارد پاریس شده بود، منزل خانوادگی خود، واقع در خیابان دو مارینی، را که توسط نازیها ضبط شده بود پس گرفت.
در آنجا او یک افسر جوان اطلاعاتی به نام مالکوم موگیریج را با شامپاین قدیمی پذیرایی کرد. خدمتکار خانواده که به کار در خانه تحت نظر آلمانیها ادامه داده بود، بیان داشت که به نظر میرسد هیچ چیزی تغییر نکرده است. هتل ریتز که توسط افسر میلیونر اطلاعاتی به نام جان هی مصادره شده بود، پذیرای میهمانانی چون دیوید بروس، [و نیز] یکی از دوستان پریستون به اسم اسکات فیتزجرالد، بود که به همراه ارنست همینگوِی و ارتش خصوصی آزادی خواهان آنجا حاضر شده بود. آنها 50 کوکتل مارتینی به مدیر هتل سفارش دادند.
ارنست همینگوی (نویسنده معروف کتابهایی همچون «پیرمرد و دریا»، «وداع با اسلحه»)که مانند دیوید بروس در سرویس مخفی آمریکا OSS – دفتر خدمات استراتژیک که در واقع پدر سازمان سیا محسوب شده- خدمت کرده بود، خودش و بطریهای ویسکیاش را در [هتل] ریتز مستقر کرد، و در آنجا در حالت مستی پذیرای اریک بلر عصبی (جورج اروِل) و سیمون دو بووار صریح اللهجه با ژان پل سارتر (که تا حد فراموشی مست شد و بدترین خماری زندگیاش را ثبت کرد) بود.
لحظه عبور اِی جِی فردی آیر، فیلسوف و افسر اطلاعاتی، نویسنده کتاب زبان، حقیقت و منطق، با یک بوگاتی بزرگ همراه با رادیو ارتش به یک منظره به یاد ماندنی تبدیل شد. آرتور کوستلر همراه با معشوقهاش مامین پاژه همراه با آندره مالرو، با ودکا، خاویار و بلینیس و بالیک (خوراک ماهی) و سوف سیبرین به سختی مشغول خوردن ناهار بودند.
همچنین در پاریس، سوزان مری آلسوپ همسر دیپلمات جوان آمریکایی، میزبان مجموعهای از میهمانیها در خانه دوست داشتنی پر از فرش و صابونهای خوب آمریکایی، بود. اما او وقتی از خانه بیرون زد متوجه شد که چهرهها همه سخت و فرسوده و درد کشیده هستند. واقعا غذایی وجود ندارد. جز برای افرادی که بتوانند از پس بازار سیاه بر آیند که البته همان مقدار هم بسیار ناچیز خواهد بود و چیز زیادی هم عاید آنها نخواهد شد. شیرینی فروشیها خالی هستند.
در ویترین چایخانههایی مثل رامپلِمایر یک کیک مقوایی تزیین شده یا یک جعبه خالی شکلات میبینید و تابلویی که روی آنها نوشته بود: این فقط «مدل»است و نه چیز دیگری. در ویترین مغازههای خیابان فوبورگ سن انوره با افتخار یک جفت کفش چرم که روی آن نوشته است چرم واقعی یا مدل، به نمایش گذاشتهاند که اطراف آن را با چیزهای زشتی از نی احاطه کرده بودند.
«بیرون از هتل ریتز یک ته سیگاری را دور انداختم و پیرمردی خوش لباس به سمت آن هجوم برد». تقریبا در همان زمان، آهنگساز جوان، نیکلاس نابوکوف، پسر عموی ولادیمیر رمان نویس، ته سیگاری را در بخش شوروی برلین دور میاندازد: «وقتی برگشتم، دیدم یک چهرهای از تاریکی بیرون آمد و سیگار را برداشت». در حالی که مسابقه بزرگی برای پیدا کردن ته سیگار یا هیزم آتش و غذا شروع شده بود، ویرانههای پناهگاه فوهرر، بیعلامت به حال خود رها شده بود و به سختی مورد توجه برلینیها قرار میگرفت.
اما شنبهها آمریکاییهایی که در دولت نظامی کار میکردند، با چراغ قوه زیرزمینهای مرکز حکومت ویران شده رایش هیتلر را کاوش میکردند و یافتههای عجیب و غریب خود را به جیب میزدند. تپانچههای رومانیایی، رولهای ضخیم نیمه سوخته ارز، صلیبهای آهنی و تزیینات دیگر.
یکی از غارتگران، رختکن زنانهای را کشف کرد و تعدادی برچسبهای برنجی کت که عکس عقاب نازیها و واژه «صدارت عظمای راش» روی آنها درج شده بود را برداشت. عکاس مجله وُگ (مجله تبلیغاتی مد و لباس)، لی میلر، شخصی که زمانی در موزه مَن رِی بود، با پوشش کامل با وان پناهگاه هیتلر عکس گرفت.
سرگرمی خیلی زود رخت بر بست. اکنون برلین به چهار قسمت تقسیم شده بود و مانند لانه کلاغی در دریای تحت کنترل شوروی نشسته بود[و به شدت آسیب پذیر و در برابر تهدیدات بیدفاع بود]. جنگ سرد جراحت عمیقی به برلین وارد کرده بود.
چهار قدرت که ظاهرا در [قالب] فرماندهی متفقین (بدنه حاکم بر شهر برلین پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم) برای نازی زدایی و جهتدهی مجدد [اذهان] باهم همکاری میکردند، در برابر تقویت بادهای ایدئولوژیکی که وضعیت تیره عرصه بینالملل را آشکار میکرد مقابله میکرند.
مایکل جوسلسون افسر استونیایی-روسی آمریکا نوشت: «من هیچ خصومتی با شوروی احساس نکردم». «در واقع من در آن زمان سیاسی نبودم و این امر برقراری ارتباط عالی شخصی با بیشتر افسران شوروی، که با آنها آشنا شده بودم، را برایم خیلی آسان کرد». اما با تحمیل دولتهای دوست در حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی و محاکمات نمایشی تودهای و افزایش گولاکها در خود شوروی این روحیه همکاری به شدت مورد آزمایش قرار گرفت.