kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۶۰۶۸
تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۳
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۳۹

خنثی‌سازی عملیات هواپیماربایی




مرتضی میردار
   این هواپیما می‏خواست از شیراز به کرمان یا جای دیگری در داخل کشور برود. چهار تا هواپیماربا از منافقین بودند. در سیستم هواپیمایی دنیا کافی است یک نفر با یک چاقوی تیز خلبان را تهدید کند. هرجا که آنها بگویند، باید بنشیند. 
آنها کیفی داشتند که می‏گفتند بمب‏گذاری شده و کافی است ضامن آن را بکشند. یک نارنجک هم آماده کرده بودند که اگر لازم شد، منفجر کنند. 
دو تا اسلحه هفت‏65 هم داشتند. بعد از نفوذی که می‏کنند و وارد هواپیما می‏شوند، در نخستین سرویس‏دهی، اولین مهماندار را گروگان می‏گیرند. 
اسلحه را درمی‏آ‏ورند و روی شقیقۀ مهماندار می‏گذارند و او را به طرف کابین خلبان می‏برند که مجبورش کنند جایی که آنها می‏خواهند، بنشیند. دو نفر از هواپیمارباها وارد عملیات شده و دو نفر دیگرشان هم نشسته بودند که بعداً وارد عملیات بشوند. اگر هواپیما بالاتر از ارتفاع هزار و پانصد پا باشد و گلوله بخورد، دهانۀ آن سوراخ باز می‏شود و مسافرها را به درون خود می‏کشد، ولی اگر پایین‏تر از هزار و پانصد پا باشد، این اتفاق نمی‏افتد.
مأمور حفاظت ما به خلبان خبر داد که موضوع از چه قرار است و خلبان هم در اولین فرصت ارتفاع هواپیما را به زیر هزار و پانصد پا برده و هواپیما را به‏سمت شیراز برمی‏گرداند. بچه‏ها به‏محض اینکه متوجه می‏شوند ارتفاع به مقدار کافی کم شده است، عملیات را شروع می‏کنند و اولین کاری که می‏کنند، مخ آن کسی که خانم مهماندار را گروگان گرفته بود، هدف قرار می‏دهند. هواپیما هم سرازیری می‏رفته و می‏خواست لندینگ1  کند. گاری سرویس‏دهی راه می‏افتد و می‏رود و می‏خورد به هواپیماربایی که مقابل گارد ما ایستاده بود و او تا می‏آید برگردد، بچه‏ها به او شلیک می‏کنند. 
این دو نفر می‏افتند. دو نفر دیگر یکی‏شان خانم بود که بعداً نمی‏دانم روی چه اصلی عفوش کردند. یک آقایی هم بود که ضامن نارنجک را می‏کشد و می‏اندازد وسط هواپیما. یکی از برادرهای گارد خودش را روی نارنجک می‏اندازد که اگر منفجر شد، او از بین برود و هواپیما صدمه نبیند. آن یکی هم دستش را داخل کیف می‏کند و می‏گوید در این کیف بمب هست و اگر کسی تکان بخورد ضامن را می‏کشد.
عملیات حالت ایست پیدا می‏کند. در همین حین هواپیما زمین می‏خورد و او کیف را می‏اندازد و بچه‏ها شلیک می‏کنند و او را هم می‏اندازند. در این‌جا فقط دختر سالم ماند که نارنجک را پرت کرده بود. هواپیما ته باند می‏نشیند. 
از همان موقع که‌ های‏جک2 را اعلام کردند، ما در ستاد باخبر شدیم که یک هواپیماربایی اتفاق افتاده است و آمادگی داشتیم. شاید یک ساعت بعد از هواپیماربایی در شیراز بودیم و رفتیم و جنازه‏های منافقین را از هواپیما بیرون آوردیم. 
من، هم با آن منافق صحبت کردم و هم با یکی از بچه‏های حفاظت که تیراندازی کرده و فرماندۀ گارد بود. به او گفتم «او با چهار نوع اسلحه به جنگ تو آمد و تو فقط یک کلت داشتی. چطوری توانستی وقت‏کشی کنی و حربه را از دست‏شان بگیری؟» 
او به من جملۀ جالبی گفت. نوارش را ضبط کرده‏ام و صدایش هست. گفت: «احساس کردم که حضرت امام آمد و دستی به صورتم کشید و من قدرت دیگری پیدا کردم.» خدا شاهد است، به بیمارستان رفتم و با آن دختر مصاحبه کردم و پرسیدم: «شما که این‏همه تجهیزات داشتید، چه‏جوری نتوانستید با یک کلت مقابله کنید؟» چون فقط یکی از بچه‏ها با یک کلت تیراندازی کرده بود. گفت: «آن آقایی که به من تیراندازی کرد و بچه‏ها را زد و او را دیدم، در دید من یک غولی بود که من چنین دیو یا غولی را تا به حال در عمرم ندیده بودم. به‏قدری وحشت کردم که نتوانستم کاری کنم. همۀ ما هفت، ‏هشت بار این مسیر را رفته و برگشته بودیم و تمرین کرده بودیم، ولی من او را دیوی دیدم که در عمرم ندیده بودم و خیلی وحشت کردم.» 
این دو تا حرف را بگذارید کنار هم. او از آن طرف می‏بیند که امام آمده و دستی به صورتش کشیده و به او نیرو داده است. از این طرف هم این منافق او را آن‏گونه می‏بیند. این که امام می‏فرمودند انقلاب ما الهی است، واقعاً الهی بوده است. 
همین موضوع باعث شد که آنها نتوانند هواپیما را ببرند، در صورتی که با همه‏جا هم هماهنگ کرده بودند. انگار می‏خواستند هواپیما را به کویت یا دبی ببرند و خبرنگارها را هم در آنجا آماده کرده بودند. این هم یکی از معجزات الهی بود که ما دیدیم.
پانوشت‌ها:
1- Landing
2- highjack