خنثیسازی عملیات هواپیماربایی
مرتضی میردار
این هواپیما میخواست از شیراز به کرمان یا جای دیگری در داخل کشور برود. چهار تا هواپیماربا از منافقین بودند. در سیستم هواپیمایی دنیا کافی است یک نفر با یک چاقوی تیز خلبان را تهدید کند. هرجا که آنها بگویند، باید بنشیند.
آنها کیفی داشتند که میگفتند بمبگذاری شده و کافی است ضامن آن را بکشند. یک نارنجک هم آماده کرده بودند که اگر لازم شد، منفجر کنند.
دو تا اسلحه هفت65 هم داشتند. بعد از نفوذی که میکنند و وارد هواپیما میشوند، در نخستین سرویسدهی، اولین مهماندار را گروگان میگیرند.
اسلحه را درمیآورند و روی شقیقۀ مهماندار میگذارند و او را به طرف کابین خلبان میبرند که مجبورش کنند جایی که آنها میخواهند، بنشیند. دو نفر از هواپیمارباها وارد عملیات شده و دو نفر دیگرشان هم نشسته بودند که بعداً وارد عملیات بشوند. اگر هواپیما بالاتر از ارتفاع هزار و پانصد پا باشد و گلوله بخورد، دهانۀ آن سوراخ باز میشود و مسافرها را به درون خود میکشد، ولی اگر پایینتر از هزار و پانصد پا باشد، این اتفاق نمیافتد.
مأمور حفاظت ما به خلبان خبر داد که موضوع از چه قرار است و خلبان هم در اولین فرصت ارتفاع هواپیما را به زیر هزار و پانصد پا برده و هواپیما را بهسمت شیراز برمیگرداند. بچهها بهمحض اینکه متوجه میشوند ارتفاع به مقدار کافی کم شده است، عملیات را شروع میکنند و اولین کاری که میکنند، مخ آن کسی که خانم مهماندار را گروگان گرفته بود، هدف قرار میدهند. هواپیما هم سرازیری میرفته و میخواست لندینگ1 کند. گاری سرویسدهی راه میافتد و میرود و میخورد به هواپیماربایی که مقابل گارد ما ایستاده بود و او تا میآید برگردد، بچهها به او شلیک میکنند.
این دو نفر میافتند. دو نفر دیگر یکیشان خانم بود که بعداً نمیدانم روی چه اصلی عفوش کردند. یک آقایی هم بود که ضامن نارنجک را میکشد و میاندازد وسط هواپیما. یکی از برادرهای گارد خودش را روی نارنجک میاندازد که اگر منفجر شد، او از بین برود و هواپیما صدمه نبیند. آن یکی هم دستش را داخل کیف میکند و میگوید در این کیف بمب هست و اگر کسی تکان بخورد ضامن را میکشد.
عملیات حالت ایست پیدا میکند. در همین حین هواپیما زمین میخورد و او کیف را میاندازد و بچهها شلیک میکنند و او را هم میاندازند. در اینجا فقط دختر سالم ماند که نارنجک را پرت کرده بود. هواپیما ته باند مینشیند.
از همان موقع که هایجک2 را اعلام کردند، ما در ستاد باخبر شدیم که یک هواپیماربایی اتفاق افتاده است و آمادگی داشتیم. شاید یک ساعت بعد از هواپیماربایی در شیراز بودیم و رفتیم و جنازههای منافقین را از هواپیما بیرون آوردیم.
من، هم با آن منافق صحبت کردم و هم با یکی از بچههای حفاظت که تیراندازی کرده و فرماندۀ گارد بود. به او گفتم «او با چهار نوع اسلحه به جنگ تو آمد و تو فقط یک کلت داشتی. چطوری توانستی وقتکشی کنی و حربه را از دستشان بگیری؟»
او به من جملۀ جالبی گفت. نوارش را ضبط کردهام و صدایش هست. گفت: «احساس کردم که حضرت امام آمد و دستی به صورتم کشید و من قدرت دیگری پیدا کردم.» خدا شاهد است، به بیمارستان رفتم و با آن دختر مصاحبه کردم و پرسیدم: «شما که اینهمه تجهیزات داشتید، چهجوری نتوانستید با یک کلت مقابله کنید؟» چون فقط یکی از بچهها با یک کلت تیراندازی کرده بود. گفت: «آن آقایی که به من تیراندازی کرد و بچهها را زد و او را دیدم، در دید من یک غولی بود که من چنین دیو یا غولی را تا به حال در عمرم ندیده بودم. بهقدری وحشت کردم که نتوانستم کاری کنم. همۀ ما هفت، هشت بار این مسیر را رفته و برگشته بودیم و تمرین کرده بودیم، ولی من او را دیوی دیدم که در عمرم ندیده بودم و خیلی وحشت کردم.»
این دو تا حرف را بگذارید کنار هم. او از آن طرف میبیند که امام آمده و دستی به صورتش کشیده و به او نیرو داده است. از این طرف هم این منافق او را آنگونه میبیند. این که امام میفرمودند انقلاب ما الهی است، واقعاً الهی بوده است.
همین موضوع باعث شد که آنها نتوانند هواپیما را ببرند، در صورتی که با همهجا هم هماهنگ کرده بودند. انگار میخواستند هواپیما را به کویت یا دبی ببرند و خبرنگارها را هم در آنجا آماده کرده بودند. این هم یکی از معجزات الهی بود که ما دیدیم.
پانوشتها:
1- Landing
2- highjack