kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۴۲۷۳
تاریخ انتشار : ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۴
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- 30

مسلح تا ورودی  بیت امـام(ره)

 
 
 
مرتضی میردار
ماجرای دیگری هم وجود داشت که برای من خیلی تکان‏دهنده بود. من مرتباً برای هماهنگی به ستاد سر می‏زدم. نیرو نبود و باید نیرو می‏گرفتم. اوضاع عجیبی بود و روزی نبود که منافقین سه چهار تا ترور و انفجار متعدد انجام ندهند. 140-130 نفر در مناطق شمال کشور اختلاف پیدا کرده بودند. اینها با اسلحه از خیابان یاسر آمده بودند بالا تا دم پارک یاسر و پاسدارها نتوانسته بودند جلوی‏شان را بگیرند. مسلح تا پشت کوچۀ حسینیه آمده بودند. به ما خبر دادند و ما هم در ستاد مرکز در پاسداران بودیم. آن وقت هم همیشه با موتور این طرف و آن طرف می‏رفتم. آمدم و دیدم، یاحسین، خود ما هم نمی‏توانیم برویم جلوتر. همه مسلح بودند. آن موقع آنجا یک درب نازک لکنته داشت که بعد آن را عوض کردیم. این در را هل می‏دادند. 
من به هر بدبختی که بود، خودم را رساندم آنجا. شلوغ کرده بودند و می‏خواستند بروند امام را ببینند. 
از یک نفر تا صدهزار نفر، همه می‏خواستند مشکلات‏شان را به امام بگویند. بیت ماجراهای خیلی زیادی داشت. تک‏تک آنها مشکل خودشان را داشتند که می‏خواستند بروند و با امام مطرح کنند، من بدبخت هم مشکل خودم را داشتم که اینها تا این‌جا با اسلحه آمده بودند. اینها در حسینیه و خانۀ امام بودند و کافی بود خدای نکرده دو تا تیر در برود. اما از آنجا که خواست خدا بود که امام را برای ما نگه دارد و به فرمایش قرآن، خوشبختانه دشمنان ما از احمق‏ها هستند، کسی نتوانست در بین اینها نفوذ کند و کار را به جاهای خطرناک بکشاند، وگرنه فاجعۀ بزرگی پیش می‏آمد. سریع گفتم، «نماینده‏تان کیست؟» گفتند: «ما نماینده نداریم و همه‏مان نماینده هستیم.» گفتم، «باید سه تا نماینده انتخاب کنید.» ساکت‏شان کردیم و سه تا نماینده انتخاب کردند. به نماینده‏ها گفتم، «اسلحه‏های‏تان را بدهید دست یکی و بیایید داخل.» گفتند که ما اسلحه‏های‏مان را به دست کسی نمی‏دهیم. گفتم: «پس اسلحه‏های‏تان را تحویل اسلحه‏خانه ما بدهید و بیایید داخل.»  اسلحه این سه تا نماینده را گرفتیم و آمدند داخل. پرسیدم: «حرف حساب‏تان چیست؟» کمی صحبت کردم و متقاعد شدند که بروند سر کوچه و همگی اسلحه‏های‏شان را تحویل اسلحه‏خانۀ ما بدهند و بیایند تا به کارشان رسیدگی شود. حدود یک ساعت و نیم با آنها صحبت کردم. راستش من خیلی ترسیده بودم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی نیفتد. به همۀ گردان‏هایی که در آنجا بودند، آماده‏باش دادم. هم می‏خواستیم کسی از خانوادۀ حضرت امام از ماجرا خبردار نشود، هم می‏خواستیم مسئله را حل و فصل کنیم. بچه‏ها را پشت باغ خسروشاهی و آن طرف کوچه سه‏راه یاسر و همه جا مستقر کرده و آماده‏باش داده بودیم تا بالأخره کار خودمان را در حد توان کرده باشیم. 
به هر حیله و ترفندی که بود، خدا کمک‏مان کرد و این آقایان را برگرداندیم و اسلحه‏های‏شان را در اسلحه‏خانه نگه داشتیم و همه را دست خالی برگرداندیم به حسینیه. بعد من با آقای صانعی1 صحبت کردم و گفتم قضیه از این قرار است و تازه در آنجا ماجرا را برای آقای صانعی شکافتم. آقای صانعی گفت: «وای! سید چه‏کار کردی؟» گفتم: «حالا دیگر شما جوش نزن. مسئله تمام است و ختم به خیر شد، ولی خطر بزرگی از سرمان گذشت.» پرسید «حالا چه‏کار کنیم؟» گفتم «من به اینها قول داده‏ام. خیلی ناراحتند و مسائل‏شان توی شمال به‏هم پیچیده. امام بیایند برای اینها دستی تکان بدهند که از اینها دلجویی بشود و بعد هم شما بروید با اینها صحبت کنید.» در آخر هم ایشان نیامد. آقای آشتیانی که قد بلندی داشت و نمایندۀ امام در ژاندارمری بود، آمد. 
بعد حضرت امام آمدند و برای آنها دست تکان دادند و آنها شعار دادند که برای ما صحبت کنید. امام دست برایشان تکان دادند و گفتند: «نمایندۀ من می‏آید و با شما صحبت می‏کند» و رفتند. بعد آقای آشتیانی آمد و به آنها دلداری داد و با آنها صحبت کرد و اسم هفت هشت نفر را گرفت و به نحوی ماجرا حل و فصل شد.
پانوشت:
1- آیت‏الله شیخ حسن صانعی متولد 1313 در نیک‏آباد اصفهان، و برادر بزرگ‏تر آیت‏الله یوسف صانعی، است. او از فعالان مبارزه علیه حکومت شاهنشاهی بود که توسط حکومت به تبعید در میناب و مرند و ایذه محکوم شد. صانعی در قیام 19 دی مردم قم نقشی مهم ایفا کرد و پس از ورود امام به ایران، از ملازم‏های ایشان شد. او از تنظیم‏کنندگان ملاقات‏های امام خمینی با نخبگان و مردم بود. وی همچنین بارها از طرف حضرت امام خمینی مأمور امورات شرعی شد. صانعی در سال ۱۳۷۶ از طرف مقام معظم رهبری به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزیده شد. وی تابستان گذشته درگذشت.