kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۲۸۸۶
تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۰:۴۲
واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب - بخش بیست و یکم

جشنواره دهم فیلم فجر و سینمای ایران به روایت شهید سید مرتضی آوینی

 
حکایت سینماتوگراف 2
سعید مستغاثی
شهید سید مرتضی آوینی، زبان صریح و بدون رودربایستی داشت و همین صراحت و تاکید بر اصول، موجب شده بود که از سوی جناح‌های مختلف فرهنگی و هنری مورد حمله و هجوم قرار گیرد. اما این هجوم بیشتر و به صورت جدی‌تر از سوی طیفی صورت می‌گرفت که ریشه‌های خود را در تاریخ به اصطلاح روشنفکری این دیار جست‌وجو می‌کرد و خویش را مدعی تجدد و آزاداندیشی و انواع و اقسام «ایسم»‌ها می‌دانست. 
یکی از پرچالش‌ترین و بی‌پرده‌ترین این هجمه‌ها در همایشی صورت گرفت که پس از دهمین جشنواره فیلم فجر در بهمن 1370، تحت عنوان «سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب» در دانشکده سینما و تئاتر برگزار شد. در آن سمینار، تقریبا همه آنهائی که ادعای سینمای روشنفکری و شبه روشنفکری داشتند و خود را اخلاف موج نو اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 می‌دانستند، سید مرتضی آوینی را به قول خودش به محاکمه کشیدند.
محاکمه آوینی توسط شبه روشنفکران
خود آوینی بخشی از فضای آن سمینار را این‌گونه شرح می‌دهد:
«...جماعت‌، عجیب برآشفته بودند و دیگر حتی رعایت ‌پرستیژ را هم که از اهم واجبات آداب روشنفکری است‌، نمی‌کردند. توی سؤالات یکدیگر می‌دویدند و اجازه حرف زدن به من نمی‌دادند. اول، خانم نجم (مجری جلسه) خودش هم به جانب مخالفان سخنان من غلطیده بود اما بعد که برآشفتگی و پرخاشگری آنان را دید‌، آهسته گفت «عجب دیکتاتورهایی شده‌اند»... و راست می‌گفت؛ هرکس یک دیکتاتور کوچک در درون خود دارد که اگر میدان پیدا کند، سر بر می‌آورد. تا به حال ما متهم به دیکتاتوری بوده‌ایم؛ دیکتاتورهایی در اقلیت! تا هنگامی که این جماعت سخن می‌گویند و ما ساکتیم‌، چیزی نیست اما وای از آن هنگام که ما هم بخواهیم چیزی بگوییم. فریاد برمی‌دارند که «آی! آزادی نیست. به کسی اجازه حرف زدن نمی‌دهند این دیکتاتورها!»... و با این حساب‌، مردگان بهترین مردمانند. دیکتاتوری به چیست؟ دیکتاتوری در ابراز نظر مخالف است و یا در عدم تحمل نظر مخالف؟ خدا می‌داند اگر این سه چهار نفر هم نبودند که حرفی بزنند سمینار به تعارف برگزار می‌شد و کلاه از سر برداشتن و برای یکدیگر لبخند زدن... و هیچ. کدام برخورد اندیشه‌ها‌، دوست من؟!! آقایان و خانم‌ها به جای آنکه با من به مباحثه در مسائل نظری سینما بنشینند تلاش می‌کردند که با توسل به مشهورات دم‌دستی و ابراز احساسات مرا آزار دهند و حتی خانمی متوسل شد به اسلحه زنانه و‌ گریه کرد. بله! واقعا‌ گریه کرد. و من اگرچه برنیاشفته بودم اما سخت جا خورده بودم که چرا این جماعت چنین می‌کنند؟ در میان یادداشت‌هایی که برای من می‌رسید کار به فحاشی هم کشیده بود و خانم نجم از خواندن بعضی یادداشت‌ها که حاوی فحش بود‌، خودداری می‌کرد. گفتم: «باور کنید! من قصد توهین نداشتم‌، این شما هستید که به شنیدن حرف‌های خلاف تصور غالبی که در باب سینما وجود دارد‌، عادت ندارید. شما برآشفته‌اید که چرا کسی خلاف عرف معمول شما سخن گفته است و می‌انگارید که مورد توهین واقع شده اید»... و هنوز سخت در این فکر بودم که این جماعت سیاستگذاران سینمای ایران با کمک استادان دانشکده‌ها و منتقدان مجله فیلم و برنامه‌های تلویزیون و... با اتکا به تئوری مؤلف و جشنواره‌های اروپایی عجب ماری کشیده‌اند که دیگر به دانشجویان سینما نمی‌توان فهماند که «مار» را واقعا چطور می‌نویسند و چاره‌ای هم نیست چرا که هرچه با سطحی‌نگری و ظاهرگرایی عقل متعارف غرب زده نزدیک‌تر باشد‌، آسان‌تر مورد قبول واقع می‌شود...»
 شگفتا! همان‌هایی که در آن سمینار‌، سید مرتضی آوینی را «بازجویی» کردند‌، پس از شهادت آوینی‌، بیش از همه سنگ او را به سینه زدند و سعی داشتند تا از این کلاه برای خود نمدی ببافند! از فضای ضد فرهنگی سال‌های سازندگی و اصلاحات استفاده کردند و هرآنچه سید مرتضی نقد و نفی کرده بود را به او نسبت دادند و این از هر نوع بازجویی و محاکمه سید اهل قلم در آن سمینار‌، فجیع‌تر بود. او را سمبل روشنفکری خواندند! و طرفدار تجدد!! و... با استفاده از رسانه‌های متعدد‌، سعی در مصادره به مطلوب وی کرده و می‌کنند. سخنان و نوشته‌هایش را سانسور کردند و آنچه از او مطلوب نظرشان بود، نشر دادند و آنچه نمی‌پسندیدند و تیشه به ریشه خود می‌دانستند‌، پنهان ساختند.
 سینمایی بدون هویت و بی‌ریشه
در آن سخنرانی‌ها و پرسش و پاسخ‌ها، شهید سید مرتضی، هم تحلیلی اجمالی از سینمای پس از انقلاب داد و مهم‌ترین پرسش‌ها و چالش‌های پیش روی آن را مطرح ساخت که همین امروز هم سؤالات اساسی چرایی نقایص و آسیب‌های این سینماست و هم به گونه‌ای جامع به نقد و تحلیل جشنواره دهم فیلم فجر پرداخت. بخشی از آن صحبت‌ها چنین بودند:
«... چرا سینمای پس از انقلاب‌، هویتی ایرانی ندارد و چرا سینمای ایران از جواب گفتن به غایات فرهنگی و انقلابی این امت عاجز است و چرا اصلا سیاستگذاران سینمای ایران، سینما را چون رسانه‌ای که ماهیتا می‌تواند منشاء تحولات فرهنگی باشد‌، باور نکرده‌اند و به دستیابی به یک سینمای کوچک نیمه تجربی و کاملا غیر حرفه‌ای اکتفا کرده‌اند؟ 
سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور، عموما مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنواره‌ای هستند و اصلا این سینما‌، مردم را مخاطب خویش نمی‌داند، چه در داخل کشور و چه در خارج کشور.
... حال آنکه این سینما فقط در ظاهر و در حیطه اشیاء و فضاها، ایرانی است و در باطن ماهیتی کاملا غربزده و استشراقی و توریستی دارد...
حرف بنده این است که نگاه فیلم‌های «نقش عشق» و «نار و نی» و «هامون» و... به ایران و ایرانی‌گری، نگاهی توریستی و استشراقی است و اصالت ندارد و درست بالعکس معتقدم که این تحول باید از ژرفنا و ریشه صورت بگیرد...
سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما، از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است. فیلم‌های سینمای ایران پس از انقلاب عموما سعی دارند که از انقلاب رد شوند و به همین دلیل غالبا هیچ نشانی از این زمان و مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن در فیلم‌ها وجود ندارد...»
مرعوبیت و شیفتگی به جشنواره‌ها
شهید سید مرتضی آوینی درباره آثار دهمین جشنواره فیلم فجر گفت:
«فیلم‌های امسال (جشنواره دهم فیلم فجر) را از نظر بگذرانید، به جز معدودی از فیلم‌ها از جمله «بدوک»، «هور در آتش»، «وصل نیکان»، «پوتین» و چند فیلم دیگر، باقی فیلم‌ها از داستان‌هایی کاملا مستقل از زمان و شرایط اجتماعی و سیاسی برخوردارند و حتی به تاریخ گذشته ایران نیز اشاره ندارند: «دلشدگان» (علی حاتمی)، مسافران (بهرام بیضایی)، بانو (داریوش مهرجویی)، دونیمه سیب (کیانوش عیاری)، دو نفر و نصفی (یدالله صمدی)، شتابزده (مهدی فخیم‌زاده)، نرگس (رخشان بنی اعتماد)‌، سیرک بزرگ (اکبر خواجویی)‌، جیب برها به بهشت نمی‌روند (ابوالحسن داوودی)، اوینار (شهرام اسدی)‌، شهر در دست بچه‌ها (اسماعیل براری)، دره شاپرکها (فریال بهزاد)، دیگه چه خبر؟ (تهمینه میلانی)، برخورد (سیروس الوند)، آقای بخشدار‌، قربانی (رسول صدر عاملی)، خمره (ابراهیم فروزش)، مسافران دره انار و... آنچه کارگردان‌ها را به این سمت رانده، آن است که اصلا سینمای ایران و سیاستگذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های آن در خلاء یک بی‌هویتی مزمن، گم شده‌اند و معیار موفقیت در کار سینما، برنده شدن در جشنواره‌های اروپایی است و البته برنده شدن چیز بدی نیست، منوط بر آنکه این حضور جشنواره‌ای به مثابه یک ضرورت محوری و اصلی مورد توجه قرار نگیرد و نگرش ما نسبت به جایزه‌هایی که به فیلم‌ها می‌دهند، منفعلانه و از سر مرعوبیت و شیفتگی نباشد و بتوانیم تاثیرات بد این جایزه‌ها را بر فرآیند فیلمسازی داخلی کنترل کنیم...»