سینمای ایران از خجالت مفاخر ملی در میآید
سعید مستغاثی
سالها سینمای ایران به بزنگاههای تاریخی و مفاخر ملی این سرزمین اعم از تاریخی و نظامی و علمی و فرهنگی و هنری و... بیاعتنا بود و به جز مواردی اندک و استثناء، از کنارشان بیخیال میگذشت تا نکند از خارجیها و شیفتگان آنها برچسب حکومتی و سفارشی و ایدئولوژیک بخورد! در حالی که همان خارجیها و به خصوص آمریکاییها در سینمایشان، حتی یکی از مفاخر مورد نظرشان را از قلم نینداختهاند!
اما یکی دو سالی است گویی این سینما، عزمش را جزم کرده تا به گونهای جریانی و سیستماتیک، جبران مافات کرده و اگرچه دیر و با تاخیر اما از خجالت این مفاخر درآید. دو سال پیش با سرداران دفاع مقدس همچون شهید باکری و قهرمانان سایت راداری سوباشی و دانشمندان هستهای مانند شهید داریوش رضایی نژاد شروع کرد تا سال گذشته به سرداران دیگری مانند شهید بروجردی و قهرمانانی همچون زاگرس میرانی که با فرار از زندان صدام، جان بسیاری از رزمندگان را نجات دادند و زندگی و مقاومت ثریا عبداللهی رسید.
اما امسال این ادای دین بسیاری از آثار جشنواره فیلم فجر را در بر گرفته و شهدا و قهرمانان و شخصیتهای واقعی متعددی را در قاب دوربین فیلمهای این جشنواره قرار داده که بین تمام دورههای این جشنواره بیسابقه به نظر میرسد.
از امثال طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی گرفته تا سرداران شهید مانند احمد کاظمی و علی اکبر شیرودی و مهدی و مجید زینالدین و تا مفاخر فرهنگی مثل پروین اعتصامی و بزرگان ورزشی مانند پرویز دهداری و.... و حتی انیمیشنی درباره واقعه مسجد گوهرشاد و...
صبح اعدام
ناگفتههای شهدای 15 خرداد
در بخشی از فیلم «صبح اعدام» در حالی که حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی به تیرک اعدام بسته شده و نام و حکمشان خوانده میشود، ماموری که حکم را میخواند، اسم حاج اسماعیل را اشتباه اعلام میکند. در اینجا حاج اسماعیل با صدای بلند میگوید:
«... چی شد؟! اسماعیل حاج رضایی غلطه! درست بخون جناب سرهنگ! من حاج رضایی نیستم، من محمد اسماعیل رضایی ام!... یه وقت ما رو قاطی نکنین با هم! به جای همدیگه اعدام نکنین!.... من محمد اسماعیل رضاییام، این طیب حاج رضاییه! اونوقت من حاجیام، این حاجی نیست فقط اسمش حاج رضاییه!...»
به نظرم همین دیالوگ، به یک برداشت اشتباه تاریخی اشاره دارد که فیلم «صبح اعدام» سعی داشته است، آن را تصحیح نماید. فیلمی که اگرچه به دو تن از قهرمانان ملت ایران پرداخته اما آنچه بیشتر در کادر گرفته، شخصیتی به نام حاج اسماعیل رضایی است که سالها در زیر نام طیب پنهان مانده بود و گاه این دو را با یکدیگر اشتباه گرفته یا برادر دانسته و یا حتی یکی محسوب مینمودند! چنانکه حتی همین فیلم «صبح اعدام» را درباره طیب میدانستند!
اما «صبح اعدام» براساس اسناد تاریخی، شخصیت شگفت انگیزی از حاج اسماعیل رضایی رو کرده که اساسا آن چالشهای طیب را در زندگیاش نداشته، بلکه از آدمهای خیّر زمانه به شمار میرفته است. وی صدها خانواده بیبضاعت و یا با حرفههای غیر انسانی را زیر بال و پر خود گرفته و با ساخت مسکن و فراهم آوردن شغل آبرومند، پناهشان داد. با برپایی جشنهای نیمه شعبان و ساخت مسجد امام زمان در نزدیکی مرکز بهائیان و تحریم تلویزیون و بانک و محصولات آنها، بیشترین ضربات را بر این فرقه ضاله وارد آورد که خوشبختانه این ناگفتههای تاریخی، به نوعی در فیلم «صبح اعدام» گنجانده شده است.
بخش مهمی از فیلم «صبح اعدام» به روایت وصیت نامه حاج اسماعیل پرداخته که فرازهای عجیب و غریبی دارد و در واقع ابعاد ناشناخته این شخصیت را بیان میکند؛ یک کاسب بازاری خوشنام که میلیونها تومان پول طلب دارد و میلیونها تومان به افراد مختلف کمک کرده، در حالی که هیچ رسید و نوشته و کاغذی از این بابت در دست نداشته و فقط اظهار میدارد که خودشان میدانند! میلیونها تومان طلبهایش را هنوز صاف و تسویه نکرده و بازهم مکتوب یا کاغذی ندارد! و همچنان میگوید که خودشان میدانند!
و همین تمول و دارایی و تجارت پر رونق حاج اسماعیل بود که اتهامات شاه مبنی بر پول گرفتن او برای راهاندازی تظاهرات، آن هم در حد چند صد هزارتومان را به نوعی شوخی ابلهانه بدل ساخت.
«صبح اعدام» براساس یک گزارش مفصل خبرنگار روزنامه کیهان که در شماره 11 آبان 1342 منتشر گردید، ساخته شده که جزئیات جریان آن اعدام، براساس وحدت زمان و مکان بین ساعات پنج صبح تا شش و نیم روز فوق را در بر میگیرد.
بهروز افخمی با ساختاری رئال و فیلمبرداری سیاه و سفید با کادر کلاسیک، به خوبی حماسه و ایستادگی را در فضای خشونتآمیزی جاری ساخته است. بازیگران کمتر شناخته شده فیلم در نقشهای طیب و حاج اسماعیل به خصوص ارسطو خوش رزم، بازیهای بسیار روان و تاثیرگذاری ارائه نمودهاند و موسیقی آن، فیلم «صبح اعدام» را به اثری غیر معمول و نامتعارف و به نظرم تماشایی تبدیل نموده است.
روز پنجم
آپاراتچی
اولین فیلمهای انقلابی
شاید اگر نمیدانستیم، فکر میکردیم ماجرای فیلم «آپاراتچی» تنها یک داستان و قصه خیالی است که طنز و شوخیهای خاص خود را دارد. اما وقتی دریابیم که از یک ماجرای واقعی گرفته شده و براساس کتابی به همین نام نوشته دکتر روح الله رشیدی درباره وقایع اوایل دهه 60، ساخته شده است، موضوع برایمان شکل و شمایل دیگری پیدا میکند.
گروهی کارگر و بنّای ساختمانی به سرکردگی یک نقاش ساختمان به نام جلیل که عاشق سینماست، تصمیم میگیرند، فیلمی درباره یکی از شهدای انقلاب که شایعاتی دربارهاش میان مردم وجود داشته است، بسازند و در این مسیر اتفاقات بامزهای میافتد، خصوصا اینکه پدر جلیل اصلا ضد سینماست و به هر صورت قصد دارد او را از ساخت فیلم منصرف نماید، اما در مقابل، همسرش به گونهای تمام قد به او کمک میکند.
یک «فیلم در فیلم» متفاوت که هیچ یک از صحنهها و فضاهای روشنفکری و به اصطلاح هنری اغلب این نوع آثار را ندارد و آنچه بیش از آنها در فیلم به چشم میخورد، حضور مردم عادی است، همانها که در انقلاب و رویدادهای آن حضور داشته و حالا فیلم آن واقعیات را بازی میکنند.
در واقع جلیل و دوستانش، دست به ساخت و ثبت وقایعی از انقلاب و شهدایش بر روی نوار سلولویید نمودند که هنوز از نقاط مغفول مانده این سینما به شمار میآید، چنانکه جای خالی مبارزات مردمی انقلاب و آنها که جان و مال و آبروی خود را در راه آن فدا کردند، هنوز در سینمای ما خالی است. اگر فیلم «آپاراتچی»، توانسته باشد همین یک موضوع را متذکر شود، کار خودش را کرده است.
شاید فیلم «آپاراتچی»، دارای اشکالات متعددی باشد، شاید میتوانست شخصیت پردازی قویتری داشته باشد و با پایانبندی بهتری تمام شود. فقط معلوم نیست چرا قربانعلی طاهرفر (کارگردان)، علی رغم ساخت حداقل 6 فیلم بلند سینمایی (از جمله «ترمینال غرب» در سال 1396) جزو فیلم اولیها محسوب شده و فیلمش در بخش نوعی نگاه قرار گرفته است!
بهشت تبهکاران
یک کج سلیقگی
مسعود جعفری جوزانی از اولین فیلمسازان برجسته و نام آشنای سینمای پس از انقلاب و از نخستین سینماگرانی است که جوایز متعددی را در دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر دریافت کرده است؛ برای «جادههای سرد»،»شیر سنگی»، «در مسیر تندباد»، «بلوغ» و به عنوان تهیهکننده برای «سایه خیال» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما». (معلوم نیست چرا برخی اوت شدگان امروز مدعی هستند، جشنواره امسال از «نام»ها خالی است؟!)
اما تازهترین فیلم جوزانی به نام «بهشت تبهکاران»، تقریبا یکی دو سال است، او را درگیر خود کرده، چون از پروداکشن بزرگی برخوردار بوده و با دکورها و طراحی صحنه و چهره پردازیها و لباسهای متناسب، فضای اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 را در قاب خود قرار داده، چرا که قصه فیلم به همان دهه و روزگار نهضت ملی شدن صنعت نفت بر میگردد.
اما به نظرم جوزانی برای انتخاب شخصیت اصلی فیلم از میان آن همه افراد معروف روزگار یاد شده، مقداری کج سلیقگی به خرج داده و به سراغ فردی نه چندان خوشنام بلکه بسیار مشکوک به نام حسن جعفری رفته که به اتهام ترور احمد دهقان مدیر مجله تهران مصور، اعدام شد. تروری که بالاخره معلوم نشد او انجام داد یا قبادی از افسران حزب توده! و معلوم نشد رزمآرا، آن ترور را ترتیب داده بود یا کیانوری از حزب توده!!
اما از احمد دهقان به عنوان سوژه ترور فیلم (که یک فراماسونر ارشد بود) گرفته تا مظفر بقایی، عنصر بسیار مشکوک و وابسته به انگلیس که در فیلم، یک وکیل زبردست در دفاع از حق و حقیقت و مظلومیت حسن جعفری معرفی شده و بالاخره خود حسن جعفری با شبهه تودهای بودن، به عنوان شخصیتهای اصلی فیلم، از نقاط ضعف آن محسوب شده و اساس کار را زیرعلامت سؤال میبرد.
در آن روزگار مبارزات برای ملی شدن صنعت نفت، حتی روزنامه نگارهای متعددی بودند که میتوانستند سوژه فیلم جوزانی قرار بگیرند مانند کریم پور شیرازی و محمد مسعود و حتی خود دکتر حسین فاطمی و... که همگی یا به دست رژیم شاه کشته و یا ترور شدند.
به هر حال اگرچه جوزانی شخصیت گمنام و مشکوکی مانند حسن جعفری را مثل قهرمانی همچون عمر مختار پای چوبه دار میبرد اما فیلمش دارای جزئیات ساختاری بسیاری است و با طراحی قوی صحنهها، اثر خوش آب و رنگی ارائه کرده است.