مبارزه به روایت سید احمد هوایی- 18
حق مطلب درباره 17 شهریور ادا نشد
مرتضی میردار
به عقیدۀ من واقعاً کسی حق مطلب را دربارۀ 17 شهریور ادا نکرده است. من در خیابان آبسردار از دور دیدم که، یاحسین، چه غوغایی است! مردم دارند اینطرف و آنطرف میریزند. یک عده شعار میدهند و میآیند. دیدم که اوضاع ناجور است و باید این پارچهها را یک کاری بکنم. چون اگر ما را با آنها میگرفتند، خیلی بد میشد. پارچهها را داخل جوی آب انداختم و بیخیال اعلام موجودیت شدم. تا نزدیکی میدان شهدا رفتم و دیدم اوضاع بیریخت است. من هم موتور داشتم و نمیتوانستم موتورم را بگذارم و بروم. بحث تشکیلاتی هم نمیدانم توجیه خودم بود یا نه. به هر حال دیدم کار من نیست که داخل این کار بروم. برگشتم و از خیابان ایران به حسینیۀ اصفهانیها آمدم. تا به آنجا برسم، سر و صدا به پایین شهر هم رسیده بود. انگار صبح جمعه، حسینیۀ اصفهانیها هم برنامه داشت. رفتم و گفتم: «مردم را کشتند؛ شما اینجا نشستهاید؟» مردم از آنجا بلند شدند و حرکت کردیم. شعارهایی مثل «برادرم کشته شد» و از ایندست شعارها میدادیم.
آنجا هم نزدیک بیمارستان سوم شعبان بود و تعدادی از زخمیها را آنجا آوردند. هر کسی را هم که میآوردند، آژانها سریع میریختند و نمیگذاشتند کسی نزدیک شود. از بیمارستان به ما گفتند که ملحفه و پنبه نیاز هست. سریع پشت بلندگوی حسینیه اعلام کردیم هر کسی در خانهاش ملحفۀ سفید و پنبه دارد، بیاورد. آن روزها خیلی دستمال کاغذی پیدا نمیشد. این را که اعلام کردیم، سیل مردمی راه افتاد و هرکسی پنجتا دهتا ملحفه و بستههای پنبه با خود میآورد. ما تعدادی از ملحفهها را به بیمارستان سوم شعبان دادیم و باقی را هم برای جاهایی بردیم که مورد اعتمادمان بودند.
تعدادی از مجروحین را هم به بیمارستان بازرگانان بردند. غوغایی شد و همه ریختند به هم و انگار صدای توپ وتانک بود. هلیکوپترها از بالا میزدند و رگبار و مسلسل از پایین. من میرفتم و از محدودۀ خیابان 17 شهریور اطلاعات جمع میکردم. جلوی بیمارستان جرجانی، در خیابان کرمان، میرفتم که ببینیم با مجروحین چه برخوردی میکنند. آن روز هم گذشت و اطلاعیهها شروع شد. تعداد شهدا را یادم نیست، ولی انگار در اطلاعیهای که خودمان به چاپ رساندیم، تعداد شهدا را پنج هزار و سیصد نفر اعلام کردیم. از آنجاییکه خیلیها میترسیدند به بیمارستان بروند، آمار دقیقی از مجروحین در دست نیست. مثلاً سهچهار تا از اقوام خود ما در این حادثه مجروح شدند که اصلاً به بیمارستان نرفته بودند. یکی از بستگان ما میگفت که کف خیابان خوابیده بودم. آنها هم رگبار را کف زمین بستند و گلوله از نرمۀ ساق پایش داخل رفته و از آن طرف درآمده بود. با وجود اینکه پایش بخیه میخواست، ولی جرأت نکرده بود به بیمارستان برود. یکی هم بود که میگفتند چند وقت بعد به خاطر عفونت زخمش شهید شد. بعد از روز 17 شهریور، خودم به ملاقات دوسه نفر رفتم که بیمارستان نرفته بودند. آن روزها رسم بود که برای دلداری دادن به کسانی که مجروح میشدند، و برای اینکه به آنها بگوییم تنها نیستند، پنهانی به ملاقاتشان میرفتیم و سرکشی میکردیم و اگر از دستمان کاری برمیآمد، انجام میدادیم.
مردم خیلی روی این موضوع حساس بودند که علمای قم اعلامیه بدهند. ما خودمان را کشتیم و با اینطرف و آنطرف خیلی صحبت کرده بودیم که به علمای قم بگویند که اعلامیه بدهند، ولی ندادند. امام اعلامیه داده بودند، ولی مردم انتظار داشتند که در داخل کشور هم کسی اعلامیه بدهد. خیلی از مردم به آقای شریعتمداری،1 آقای گلپایگانی2 و آقای مرعشی نجفی3 اعتقاد داشتند، منتهی آنها هیچوقت اعلامیه نمیدادند. خود ما هم روی آنها کد گذاشته بودیم و میگفتیم سه تفنگدار! بالاخره بعد از چند روز اینها جان ما را به لبمان رساندند و اعلامیه دادند و ما اعلامیه آنها را هم تکثیر و پخش کردیم. خلاصه اینها هم نهضت را تأیید کردند. این مرحله هم گذشت.
پانوشتها:
1- آیتالله سیدکاظم شریعتمداری (1284-1365) از مراجع معاصر بود. او در سال 1342 نقش مهمی در آزادی امام خمینی از زندان داشت. اما پس از انقلاب با اصل ولایتفقیه مخالفت میکند. مخالفتهای او پابرجا بود تا زمانی که صادق قطبزاده اعتراف کرد که آیتالله شریعتمداری نیز در کودتا دست دارد. این امر سبب خلع مرجعیت از وی و حصر خانگیاش شد. آیتالله شریعتمداری در سال 1365 در بیمارستان مهراد درگذشت.
2- آیتالله سید محمدرضا موسوی گلپایگانی(1278-1372) از مراجع تقلید معاصر بود که پس از آیتالله بروجردی به مرجعیت رسید. او در فرآیند نهضت، از حامیان امام خمینی بوده است.
3- آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی (1276-1369) نیز از جملۀ مراجع تقلیدی است که پس از درگذشت آیتالله بروجردی، مقبولیت بیشتری یافت. کتابخانۀ شخصی او، از بزرگترین کتابخانههای ایران است.