یادبود شهدای پلاسکو در هفتمین سالگرد شهادتشان
شهدایی که «رزق لا یحتسب» داشتند
کامران پورعباس
30 دی 1395 آتشسوزی در ساختمان قدیمی پلاسکوی تهران که مرکز تولید و پخش گسترده پوشاک بود، باعث شد تا تیمهای متعدد آتشنشانی با حضور بموقع در محل حادثه نسبت به اطفای حریق و امدادرسانی اقدام نمایند. پس از نزدیک به چهار ساعت از تلاش آتشنشانان که مصدومیت، سوختگی و دودگرفتگی برخی از آنها را در پی داشت، در حالی که نیروهای فداکار آتشنشان پس از تخلیه ساختمان از مردم و کسبه در حال جدال با آتش بودند، ناگهان و در عین ناباوری ساختمان پلاسکو در اثر انفجار فرو ریخت و عدهای از آتشنشانان و هموطنان در زیر آوار هولناک گرفتار شده و به شهادت رسیدند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای در نخستین ساعاتِ پس از وقوع حادثه پلاسکو، در پیامی روحیهبخش و وحدتآفرین شهامت و فداکاریِ آتشنشانان را ستودند.
با تلاش مجاهدانه مسئولان و مردم و آتشنشانان آواربرداری انجام شد و پیکر حدود بیست و یک شهید کشف گردید.
رهبر انقلاب پس از آواربرداری و در آستانه خاکسپاری شهدای حادثه پلاسکو پیامی صادر نمودند و در این پیام از فداکاری باشکوه و مظلومانۀ قهرمانان آتشنشان در حادثۀ ساختمان پلاسکو با عظیمترین تعابیر یاد نمودند.
16 آتشنشان در این حادثه بهشهادت رسیدند که اسامی آنها چنین است:
شهیدان بهنام میرزاخانی، فریدون علیتبار، محمد آقایی قادرلو، محسن روحانی سندیانی، رضا نظری، رضا شفیعی، مجتبی کوهی، حامد هوائی قوشچی، حسین حسینزاده، امیرحسین داداشی، علی مستوفی، محسن قدیانی، حسین سلطانی، ناصر مهرورز، علیرضا صفیزاده، علی امینی.
پنج شهید دیگر نیز که اکثرشان کارگر یا نگهبان بودند، از شهدای حادثه پلاسکو هستند.
تقریباً تمامی شهدای پلاسکو زندگی شهیدانه داشتهاند و مصداق این سخنان معروفِ شهید حاج قاسم سلیمانی بودند که: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش میشود.»
برخی شهدای پلاسکو شیفت کاریشان نبوده و داوطلبانه و خودجوش برای کمک شتافتند؛ برخی فرمانده ایستگاه آتشنشانی بودند و باید عملیات اطفای حریق را فرماندهی میکردند و نباید خود به وسط معرکه میرفتند، اما همیشه و از جمله در حادثه پلاسکو جلودار نیروهایشان در عرصههای خطر و آتش بودند؛ سایرین هم با توجه به عمق فاجعه و هر لحظه گسترده شدنِ دامنۀ آتشسوزی میتوانستند وارد ساختمان پلاسکو نشوند و یا بعد از ورود زودتر خارج شوند اما شجاعانه و ایثارگرانه ایستادگی نمودند و همگی به نوعی انتخاب شده برای شهادت بودند.
خاطرات و اظهارنظرهای متعددی که از جانب خانوادههای شهدای پلاسکو منتشر گردیده است، همگی مؤید شهیدانه زندگی کردن و انتخاب شده بودنِ شهدا است.
صفحه فرهنگ و مقاومت در روزنامه کیهان در دو نوبت به حماسۀ شهدای پلاسکو پرداخته است؛ نخست در 8 اسفند 1395 به مناسبت چهلمین روز شهادت آتش نشانها، در گزارشی با عنوانِ «ظهور دوباره پدیده انسان ایرانی مؤمن در حادثه پلاسکو»، عمق و ابعادِ فداکاریِ آتشنشانان شهید در ماجرای پلاسکو را بررسی نموده است. همچنین در 11 مهر 1401 صفحه فرهنگ و مقاومت در روزنامه کیهان در گزارشی با عنوان «قهرمانان شجاع و بیادعا»، یادی از شهدای آتش نشان از دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تا جنگ تحمیلی و تا به امروز نمود که بخشی از این گزارش به شهدای پلاسکو اختصاص داشت و علاوهبر شرح مختصری از حادثه پلاسکو و یادآوریِ عظمت فداکاری شهدای پلاسکو، شهیدانه زندگی کردنِ چند شهید پلاسکو به نامهای علی امینی، علیرضا سفیزاده، بهنام میرزاخانی، رضا شفیعی، امیرحسین داداشی و رضا نظری را در آینۀ خاطرات خانواده و دوستان و اقوام و آشنایانشان تبیین نموده است.
در این گزارش نیز به مناسبت هفتمین سالگرد شهادتِ شهدای پلاسکو، یادی مینماییم از چند شهید پلاسکو و جنبههای شهیدانه زندگی کردن و انتخاب شده بودنشان برای شهادت را بررسی مینماییم.
«رزق لا یحتسب»
شهید امیرحسین داداشی، آتشنشان ایستگاه شماره ۴۶ سازمان آتشنشانی تهران بود. او دانشجوی ارشد امداد و سوانح هلال احمر بود و زمان حادثه پلاسکو سر جلسه امتحان بود، ولی به سرعت با موتور خود را به محل حادثه رساند و لباس ضدحریق را از یکی از همکارانش گرفت و برای نجات مردم به دامان آتش رفت و به شهادت رسید.
امیرحسین امام حسینی بود و عشق به فرهنگ ایثار و شهادت داشت و از ویژگیهای ممتاز اخلاقی برخوردار بود که در گزارش مهرماه سال 1401 با عنوان «قهرمانان شجاع و بیادعا»، بهصورت مفصل به آن پرداختهایم.
در این گزارش به صحبتهای جالبِ آقای محمود داداشی پدر شهید مبنی بر انتخاب شده بودنِ شهید امیرحسین داداشی و سایر شهدای پلاسکو میپردازیم.
پدر شهید داداشی بازنشسته آتشنشانی و از رزمندگان دفاع مقدس است و در مصاحبههای مختلفی از انتخاب شده بودنِ شهدای پلاسکو و فرزند شهیدش گفته است.
پدر شهید داداشی از روز وقوع حادثه پلاسکو و شگفتانگیز بودنِ حضور فرزندش در حادثه میگوید:
«آن روز اصلاً قرار نبود امیرحسین در آن مکان باشد. شیفتش بود اما به خاطر اینکه امتحان داشت، باید خودش را به دانشگاه میرساند. خبر را که شنیدم، در ذهنم محاسبه کردم: امتحانات دانشگاه اغلب ۱۰ صبح تمام میشود. امیرحسین برای اینکه لباس و وسایلش را بردارد، باید از دانشگاه به ایستگاه آتشنشانی محل کارش رفته باشد و بعد مسیر ایستگاه تا محل حادثه در چهار راه استانبول را در آن ازدحام طی کرده باشد. بنابراین غیرممکن است در فاصله کوتاه از ساعت 10 تا 11:30 که ساختمان پلاسکو ریزش کرد، به آن محل رسیده باشد. اما خدا گفت: ممکن است...»
پدر شهید داداشی از روزی بودن و قسمت بودنِ هدیه شهادت برای فرزندش میگوید:
«وظیفه ما این بود که به مردم ایران خدمت کنیم. من، 30 سال و امیرحسین در چند سال کوتاهی که فرصت داشت، تلاش کردیم در لباس آتشنشان این وظیفه را انجام دهیم.... وقتی فرزندم برای عملیات حریق ساختمان پلاسکو رفت و برنگشت، گفتم: خب، این سرنوشتی بود که 30 سال در انتظار خودم بود. من لایقش نبودم اما پسرم لیاقتش را داشت.... چیزی که یک عمر آرزو داشتم قسمتم شود، خدا نگه داشت و روزیِ فرزندم کرد. در سالهای جنگ، در عملیاتهای بزرگی حضور داشتم و شرایط سختی را تجربه کردم. حتی گلوله مستقیم تانک کنارم به زمین خورد اما نرسیدم به شهادتی که آرزویش را داشتم. در 30 سال خدمت در آتشنشانی هم روزهای دشوار فراوان داشتیم اما خواست خدا بر این تعلق گرفته بود که آن هدیه قسمت امیرحسین شود.»
پدر گرامی شهید امیرحسین داداشی از «رزق لا یحتسب» بودنِ شهادت فرزندش و تمامیِ شهدای پلاسکو میگوید:
«شاید برایتان جالب باشد بگویم 3 ماه قبل از حادثه پلاسکو، من و امیرحسین قرار بود بهعنوان مدافع حرم به سوریه برویم. دورههای آموزش نظامی را هم گذرانده بودیم. حتی پاسپورتهایمان را هم تحویل داده بودیم. آن روزها شوخی امیرحسین با رفقای جبههای من این بود که میگفت: میخواهیم با بابا برویم سوریه. آنجا جان میدهد بابا شهید شود و من بشوم بچه شهید... رفقا دنبالش میکردند تا به شیوه خودشان حسابش را برسند اما من هم در جوابش به شوخی میگفتم: برو بچه. من آنقدر عملیات دیدهام که با تجربه شدهام. آنجا اگر قرار باشد از میدان مین رد شویم، اول تو را جلو میاندازم، بعد خودم میروم....
البته میدانید، در آن مقطع، هر دو ما آمادگی این اتفاق را داشتیم. یعنی وقتی پا به میدان جنگ میگذاری، برای شهادت آمادهای. اما در حالت طبیعی، وقتی برای عملیات حریق وارد یک ساختمان میشوی، آن آمادگی جبهه جنگ و انتظار شهادت را نداری. یکی از بچههای گردانمان درباره حادثه پلاسکو، حرف قشنگی میزد. میگفت: این مصداق «رزق لا یحتسب» است. راست میگفت. بچههایی که وارد آن عملیات شدند، انتظار نداشتند شهید شوند. اما خداوند یک جاهایی برای بعضیها آغوش باز میکند و میگوید: «شما هم بیایید.» البته بیحساب و کتاب هم نیستها. حتماً باید یک کاری کرده باشی که مشمول رزق لا یحتسب شوی. از من بپرسید، شهدای حادثه پلاسکو هم یک کاری کرده بودند که خدا برایشان آغوش باز کرد و چنین رزقی نصیبشان کرد....
آخه، حادثه پلاسکو برای ما، داغ نبود. نکته مهم، همین است. این هم یک الگو و پشتوانه دارد. بعد از مصائبی که در کربلا بر اهل بیت(ع) رفت، حضرت زینب(س) فرمودند: «چیزی جز زیبایی ندیدم»....
وقتی انسان، اهل حق باشد، این را که عالم محضر خداست، حس میکند. اگر انسان، باور قلبیاش را درباره حضور خداوند در تمام ابعاد و اجزای عالم قوی کند، همه چیز در نظرش زیبا میشود.
الحمدلله به لطف خدا، ما هم در حادثه پلاسکو چیزی ندیدیم که بخواهد متأثرمان کند، طوری که بگوییم امیرحسین را از دست دادیم. نه، ما پسرمان را از دست ندادیم. امیرحسین به لطف خدا، بالیاقت و شایستگی خودش و با استفاده از آموزشهایی که ما به او داده بودیم، قدم در راهی گذاشت و با نمره عالی، طوری از این دنیا رفت که ما یک سرمایه ارزشمند به دست آوردیم. آن سرمایه چیست؟ اینکه فرزند شهیدمان در آن دنیا شفاعتمان کند. خودمانیاش را بگویم، ما پارتی فرستادهایم آن دنیا. حالا آنجا در بهشت، پایگاه داریم. البته به حول و قوه الهی، شهدا دست همه مردم را خواهند گرفت.»
پدر شهید امیرحسین داداشی در مصاحبهای دیگر از لایق بودن فرزندش برای شهادت و گرفتن برات شهادت در کربلا میگوید:«امیرحسین اولین فرزند خانواده و تنها پسر من بود و سرشتش با جهاد و شهادت عجین شده بود و امروز نه تنها از شهادت او ناراحت نیستم بلکه خوشحالم که پسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است....
امیرحسین خیلی دوست داشت که به پابوسی امام حسین(ع) و زیارت کربلا برود و در حالی که آتشنشانی بچههای آتشنشان را به کربلا اعزام میکرد، اما پسر مرا به این سفر نفرستادند.
امیرحسین وقتی دید که تعداد نیروهای اعزامی آتشنشانی به کربلا تکمیل شده است، با ماشین شخصی و به همراه شوهر خواهرش راهی کربلا شد. به دلیل طولانی بودن راه و سرمای هوا در بین راه خیلی اذیت شده بود اما پس از بازگشت میگفت که به سختیاش میارزید.
به نظرم امیرحسین برات شهادت را در سفر سختی که در کربلا پشت سر گذاشت، گرفت و با سادگی و زلالی که از پسرم سراغ دارم لیاقتش را داشت.»
مدیرانی که شهادت را در آغوش گرفتند
باتجربهترین شهید آتشنشان در حادثه پلاسکو، شهید علی امینی مدیر منطقه ۲ عملیات آتشنشانی تهران با 28 سال سابقه در آتشنشانی است. در گزارشِ «قهرمانان شجاع و بیادعا» در مهرماه 1401 از ویژگیهای ممتاز اخلاقی و شهادت طلب بودنِ این قهرمان شهید نیز گفتیم.
آقای هرمززاده از آتشنشانان پیشکسوت کشور از انتخاب شده بودنِ شهید امینی میگوید:
«شهید علی امینی، مدیر منطقه 2 عملیات آتشنشانی، قرار بود بعدازظهر همان روز به اتفاق چند نفر دیگر برای شرکت در نمایشگاه ایمنی و آتشنشانی به امارات برود. صبح برای دریافت بلیط و پاسپورتش به شرکت خدمات هوائی رفته بود و بعد هم برای تهیه ارز مورد نیازش اقدام کرده بود. وقتی از طریق بیسیم میشنود در ساختمان پلاسکو چه اتفاقی افتاده، خودش را به محل حادثه میرساند و بعد داوطلبانه برای کمک به مدیر عملیات وارد ساختمان میشود. وقتی شهید شد، بلیط سفرش در جیبش بود.»
شهید ناصر مهرورز فرمانده ايستگاه 24 آتشنشانی در خيابان نبرد بود. خانوادگی آتشنشان هستند. چهار برادر که همگی آتشنشان هستند. برادرش حسن مهرورز رئیس ايستگاه 66 قيامدشت است.
حسن مهرورز در مورد اقدام فداکارانۀ برادرش ناصر که منجر به شهادتش گردید، خاطرنشان مینماید: «آتشنشاني سه تا شيفت داره. اون روز شيفت ناصر بود. برادرم از ايستگاه 24، خيابان نبرد با 10 نفر ديگه از آتشنشانان اعزام شد. ناصر فرمانده اون ايستگاه بود. سه ساعت و نيم مأموريتشون طول كشيد. طبقه 11 و 12 مربوط به ايستگاه ناصر و آتشنشانهايي كه با خودش برده بود، ميشد.
ناصر بعد از مأموريتش هر 10 نفري كه با خودش برده بود رو سالم بيرون آورد از پلاسكو. ولي تا ميبينه عدهاي ميگن كل زندگيمون تو پلاسكو جا مونده، خودش به تنهايي برميگرده تو ساختمون و بيست دقيقهاي از رفتن ناصر به داخل پلاسكو نگذشته بود كه ساختمون فرو ميريزه.»
نشانه و دلایل شهدایی
حسام و حامد هوائی دو برادر دوقلوی آتشنشان هستند که هر دو داوطلبانه در اطفای حریق پلاسکو حضور داشتند که سعادت شهادت نصیب حامد هوائی شد.
حبیب هوائی برادر شهید از نشانههای شهداییِ حامد میگوید: «حامد خیلی به خانواده مقید بود و احترام خاصی برای پدر و مادر قائل بود و دستبوسی و انجام کارهای مربوط به آنها را با افتخار انجام میداد.
پدر ما از جانبازان دفاع مقدس بود و پیش از فوت چندین بار در بیمارستان بستری شد و تحت جراحی قرار گرفت. در تمام روزهایی که پدر در بیمارستان بود، حامد به تنهائی از او مراقبت میکرد و از بقیه اعضای خانواده میخواست به زندگی خود برسند. شبها را کنار پدر که روی تخت بیمارستان بود، صبح میکرد تا از وضعیت و شرایط او غافل نشود و به شرایط پدر هوشیار باشد....
روزی که حامد در آخرین آزمون آتشنشانی قبول شد، با یک جعبه شیرینی به خانه آمد و دستان مادرمان را بوسید و گفت: بفرمایید این شیرینی شهادت من است.
چند روز پس از پذیرش نهائی حامد در آتشنشانی، مصادف با نخستین سالگرد پدرمان بود و درست در آن شب، حامد خواب شهادت خودش را دید. خواب دیده بود که مجروح شده است و به سختی راه میرود و در گلزار شهدای تهران در جمع شهدا حضور دارد.
حامد این خواب را فقط برای مادرمان تعریف کرده بود و مادرمان لحظهای که خبر شهادت حامد را به او دادیم، برای ما هم آن خواب را تعریف کرد....
حامد در ایستگاه قلعه مرغی مشغول به خدمت بود و روزی که پلاسکو آتش گرفت هم شیفت کاری او بود و هم شیفت کاری حسام که در یک ایستگاه دیگر کار میکرد.... حامد و حسام هر دو آن روز امتحان داشتند اما هیچکدام سر جلسه حاضر نشدند و هر کدام بدون آنکه به دیگری اطلاع بدهند، خود را برای اطفاء آتشی که به جان پلاسکو افتاده بود به آنجا رسانده بودند.»
حبیب هوائی دلایل انتخاب شدنِ حامد برای شهادت را چنین میداند:
«شهادت حامد مزد خدمت بیمنت او به پدر و مادرمان بود و لیاقتش را داشت. ارتباط معنوی و رفاقت دیرینه حامد با شهدا، دست آخر او را به آرزویش رساند و این پاداش خدا برای امثال کسانی است که تسلیم محض اوامر او میشوند.»
شهیدی که به صدای قلبش گوش داد
شاید قاسم شجاعي را بتوان مظلومترین و گمنامترین شهید پلاسکو دانست. در حادثه پلاسکو پنج نفر شهروند عادی هم به شهادت رسیدند که اغلب نگهبان و کارگر بودند و کمتر اسم و شرحی از آنان در رسانهها آمده است. از میان این شهدا، قاسم شجاعی ماجراهای مهمی دارد و داوطلبانه و آگاهانه شهادت را در آغوش کشیده است.
قاسم دو سال قبل از شهادتش ماه محرم به کربلا میرفت. دو فرزند خردسال دارد که در هنگام شهادتش 8 ساله و 9 ماهه بودند.
قاسم شجاعی 14 سال نگهبان پلاسکو بود. صبح روز حادثه پلاسکو شیفت کاریاش تمام شده بود و میتوانست پلاسکو را ترک کند، اما تا آخرین لحظه آنجا ماند و چون اِشرف بر ساختمان پلاسکو و آشنایی کامل با اجزای ساختمان داشت، آتشنشانها را راهنمایی و کمک مینمود.
همسر شهید شجاعی در مورد اینکه قاسم باید شیفت را تحویل میداد اما ماند و به دیگران کمک کرد، خاطرنشان مینماید:
«من به مرگ قاسم افتخار میکنم. همسرم انسان بسیار مهربانی بود و من مطمئن هستم قاسم به صدای قلبش گوش داده است.»