دل بستهام، مرا از سر خویش وا مکن از من، مرا جدا کن و از خود جدا مکن (چشم به راه سپیده)
تابلوی روحنواز
روزی در تقویم خواهند نوشت: تعطیل- روز فرج مهدی فاطمه، و بعد در مدینه کنار ساختمان نیمهکارهای تابلوی زیر را میبینیم:
پروژه حرم مطهر بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا
کارفرما: قائم آل محمد
پیمانکار: یاران حضرت
مساحت: وسعت دل تمام شیعیان
اسم مکان
حالا حتی کودکانمان هم میدانند که «مهدیه» اسم مکان است و «فاطمیه» اسم زمان ...
منتظر میمانیم تا روزی که «مهدیه» با ظهور مولایمان، اسم زمان شود و «فاطمیه» با آشکار شدن تربت پاک فاطمه، اسم مکان بشود.
تبدیل پرانتزها ...
روزی مراد غایب ما میآید و پرانتزهایمان تغییر میکند.... (عج) به (ع) تبدیل میشود و این (ع) مخفف عزیز است.
آفتاب پنهان
در تاک مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟
ای بیخبران که منکر صبح شدید
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
جلیل صفربیگی
سلام
مولا جان! از روزی که شنیدم تو در میان ما هستی،
به هر کس میرسم سلام میکنم ... چه میدانم؟!
شاید تو باشی.
ای بغض صحراگرد من!
بازگرد ای بغض صحراگرد من
باز گرما ده به بیت سرد من
ای که عمق انتظارات منی
ای که پشت استعارات منی
من شب ظلمانی هستم تار تار
انتظارم انتظارم انتظار
منتظر بودن عبادت کردن است
با خیال دوست عادت کردن است
قبله صحرانشین این کویر
بال زخم سجادههایم را بگیر
باتو کبری در خضوعم مانده است
چار رکعت در رکوعم مانده است
تشنگی از پای درآورده مرا
آب پشت سد جوعم مانده است
سجدهام سر میکشد از روی مهر
غصه بر دوش خضوعم مانده است
واجباتم شد شهید مستحب
اصل در چاه فروعم مانده است
ای نمیدانم کجایی کیستی
ای فراتر از چرایی – چیستی
در غیابت آب را گل کردهاند
موج را مدیون ساحل کردهاند
خاک در دست کسوف افتاده است
آسمان هم در خسوف افتاده است
آه ای خورشید روز رهگذر
ای پناه سایههای در به در
بی تو ما دلشورههای بینوا
بر کدامین جاده یابیم التجا
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این وعده میمانم بیا
با تجلیهای پر هیبت بیا
از میان پرده غیبت بیا
آن که عمری گشته در دنبال تو
باز میآید به استقبال تو
؟؟؟؟؟
دستم رها مکن
دل بستهام، مرا از سر خویش وا مکن
از من، مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای، ز عنایت رها مکن
تنها بود به دست تو طومار جرم من
این مشت بسته را بر خلق وا مکن
غلامرضا سازگار
تو همانی که ...
تو همانی که آیههای خدا به تو و عصر تو قسم بخورد
سرنوشت تمام اهل زمین زیر دست شما رقم بخورد
سالیانی گذشت از غیبت اضطرارت گرفت عالم را
چقدر سینه صبور تو از این همه انتظار غم بخورد
کوری عدهای که میگویند: «فرج صاحبالزمان دور است»
برس امشب که یک به یک همه فرضهای غلط به هم بخورد
ناخلف سائلی که میبینی همه عمر ترسش این بوده
روزگاری خدای ناکرده نامش از دفترت قلم بخورد
حتم دارم که هر شب جمعه کربلا پا به پای زهرایی
عطری از جنس سیبهای بهشت به نفسهات دم به دم بخورد
حتم دارم قیامتی برپاست وقتی از غم صدات میلرزد
روضهخوان میشوی و در گوشِ حرم اشعار محتشم بخورد
؟؟؟؟
کمینه
عمری است تا آکندهام از مهر، سینه
پالودهام این دشت را از تخم کینه
بازار ناپاکی شکستی سخت برداشت
تا پایه شوق تو محکم شد به سینه
آراستم با جامه عشق تو دل را
پیراستم از جامههای وصله پینه
بدگوهریها را پراکندیم از دل
از گوهر عشق تو پر شد این خزینه
هر اضطرابی را ز لوح دل ستردم
چون بیقرار تو شدم، آمد سکینه
جز جان و دل چیزی به پای تو نریزم
شرمندهام این است در دست کمینه
سیدمحمد حکاک