حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ / 28
روز واقعه
علی قرباننژاد
قالبهای شعری در زبان و فرهنگ فارسی از تنوع زیادی برخوردارند. با این حال در میان قالبهای شعری «قالب غزل» همچون نگینی بیبدیل از دیرباز تاکنون به عنوان مورد توجهترین غالب شعری در زبان فارسی مورد توجه بوده است. همواره میان قالبها (که نمودی از فرم یا شکل هستند) و محتوا رابطهای وجود داشته است. برای نمونه قالب مثنوی بیشتر برای بیان حکایت و داستان و نیز برای ذکر مفاهیم حکمی و اخلاقی کاربرد داشته است. قصیده به مناسبت بلندی قالب برای توصیفات از قبیل توصیف بهار یا پاییز یا هر چیز دیگر و نیز برای مدح افراد به کار میرفت. قالب غزل نیز چنان که از نام آن پیداست بیشتر برای تغزل و شعر عاشقانه – عارفانه به کار گرفته میشود. یک متن نمیتواند به کمال نزدیک و نزدیکتر شود مگر اینکه پیوند مستحکمی میان فرم و محتوای آن وجود داشته باشد. در جایجای مصحف شریف نمونههایی بسیار زیبا از پیوند فرم و محتوا را میتوان دید. برای نمونه وقتی آیات به ذکر احکام یا بیان مفاهیم متعالی اختصاص یافتهاند معمولا آیات بلند هستند اما مثلا وقتی قرار است تصویری از قیامت و یا وضعیت «اصحاب یمین» و «اصحاب شِمال» در عالم پس از مرگ ارائه شود و یا... میبینیم که آیات کوتاه و سریع میشوند. گویی اسلایدهایی حیرتانگیز در مقابل چشمان مخاطب به نمایش درمیآید.
در غزلها معمولا یک بیت یا گاهی دو بیت، به عنوان بیت یا بیتهای طلایی شناخته میشوند. اینها بیتهایی هستند که از جهت زیباشناسی شعری در میان ابیات دیگر برتر هستند. به جز این (به اعتقاد این قلم) گاهی در برخی غزلها یک بیت به نقطه کانونی غزل تبدیل میشود. به این معنا که اگر مخاطب فهم «قابل قبولی» از آن بیت به دست آورد به فهم کلیت آن شعر بسیار نزدیکتر خواهد شد. به عبارتی آن بیت نقش شاهکلید را برای باز کردن قفل دیگر ابیات بازی خواهد کرد.
در این ایستگاه از مسیرمان به بیتی از غزل مورد بررسی (چرا نه در پی عزم دیار خود باشم) رسیدهایم که به گمانم همان نقش نقطه کانونی را دارد. سه بیت ابتدائی از غزل مذکور را با بضاعت اندکم مورد بررسی قرار دادم و در این نوبت به این بیت مهم رسیدهایم:
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روزِ واقعه پیشِ نگارِ خود باشم
خب آنطور که پیداست حضرت استاد پس از سه بیت که در آنها شوق و آرزوی خود را برای رفتن به «دیار خود» و «کوی یار» و «شهر خود» (که هر سه مورد اشاره به یک جا دارند) بیان کرده در ادامه گفته است: از آنجا که بازی تقدیر و کار عمر مشخص نیست صلاح و صواب آن است که در روز واقعه نزد نگارم باشم. چنانکه پیداست کلید فهم بیت فوق در گرو رمزگشایی از «روز واقعه» است. روز واقعه از نظر حافظ چه روزی است؟!
اگر بخواهیم متن حافظ را به متن او ارجاع دهیم و اینگونه در پی گرهگشایی باشیم به دو-سه بیت بیشتر بر نخواهیم خورد که در آنها حافظ به «روز واقعه» اشاره کرده است. یکی از آن ابیات این است:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
بیتی بسیار زیبا که در آن نشانههایی قرار دارد که کار را برای ما آسان میکند. اکنون نوبت این بیت نیست که به آن بپردازم و لذا از موارد دیگر چشم میپوشم و فقط سراغ از منظور خویش میگیریم. چنانکه در بیت فوق پیداست منظور شاعر از روز واقعه «روز مرگ» است. خب با این تفسیر به نظر میرسد که بقیه اجزای بیت مورد بحث ما نیز هم داستان باشند چرا که در شروع بیت شاعر از مشخص نبودن کار عمر سخن میگوید. معمولا و در بیشتر اوقات وقتی فردی میگوید «کار عمر مشخص نیست» در حقیقت منظورش این است که زمان مرگ هر کسی معلوم نیست که او تا یک روز دیگر، یک ماه دیگر، یک سال دیگر یا ده سال دیگر یا... زنده باشد.
در بیت فوق شاعر میگوید در روز واقعه تابوت مرا از چوب درخت سرو بسازید چرا که من با داغ یار بلندبالایی از این جهان میروم. چنانکه میدانید نسبتی میان سرو و قد و قامت یار وجود دارد و در ادبیات عرفانی ما قد و قامت یار به سرو تشبیه میشود. شاعر از آنجایی که با داغ یار بلندبالایی از جهان رخت بربسته سفارش میکند که تابوتش را با سرو بسازند. به عبارتی او میخواهد هر چیزی که همراهش است نشانی از یارش داشته باشد. بیش از این به بیت فوق نمیپردازم چرا که اکنون نوبت بیتی دیگر است.
خب اگر بپذیریم که «روز واقعه» در منظومه فکری و شعری حافظ به معنای «روز عزیمت انسان به سرای باقی» و یا به عبارتی «روز مرگ» است آنگاه در بیت مذکور با جمع نقیضین برخورد میکنیم آن هم به این شکل که در مصراع اول شاعر میگوید کار و بار عمر معلوم نیست و مشخص نیست چه زمانی مرگ سراغ آدمی میآید. در مصراع دوم میگوید باید روز واقعه یا روز مرگ پیش یارم باشم. موضوع این است که وقتی مشخص نیست چه روزی مرگ فرا میرسد (چنانکه شاعر گفته کار عمر معلوم نیست) پس چگونه میتوان در روز مرگ نزد یار بود؟! یعنی شاعر که نمیداند مرگ او کی فرا میرسد تا آن روز به نزد یارش برود. تصور این قلم بر آن است که برای حل مشکل فوق باید ببینیم مراد از «پیشنگار خود بودن» چیست؟!
برای حل این مشکل ذکر حکایتی کارگشاست. این حکایت از آن دستهای هستند که الزاما در واقعیت رخ ندادهاند بلکه ساخته ذهنی است تا به مدد آن یک معنای اخلاقی به مخاطب به راحتی انتقال داده شود و اما آن حکایت:
میگویند دو برادر بودند که پس از درگذشت پدرشان در جوار همدیگر زندگی میکردند. برادری که در طبقه بالا زندگی میکرد انسانی اهل ورع و عبادت و ذکر بود. برادر دیگر که طبقه پایین زندگی میکرد رفقایی نااهل داشت و اهل شبنشینیهای همراه با قمار و شراب و فسق و فجور بود. سالها به این ترتیب زندگی گذراندند لکن در این اواخر سرزنشهای نفس سرزنش گر برادر نا اهل بیشتر شده بود و از سوی دیگر فعالیت ابلیس هم برای فریفتن برادر دیگر. خلاصه کار به آنجا رسید که یک شب برادر اهل همانطور که نشسته بود ابلیس در دلش آشوب انداخت و او با خویشتن به سخن گفتن پرداخت که «این همه سال عبادت کردم و در مسیر درست قدم برداشتم حالا یک شب به منزل برادرم میروم و با آن آنها میگذرانم. من که نمیخواهم برای همیشه آن طریق و راه را پیش گیرم. تنها یک شب...»
و اما بشنوید از برادر دیگر که نفس ملامتگرش حسابی شرمسارش کرده بود. با خود میاندیشید که «این همه سال گناه و عصیان خداوند را پیشه ساختم. در برابر این همه نعمتهای او سپاسگزار نبودم. عمری به غفلت سپری کردم. بگذار به نزد برادرم بروم و با او نمازی بگذارم و طریق توبهای شایسته را از او بپرسم و...»
برادر اهل با آن تصمیم برخاست تا به طبقه پایین نزد برادرش برود و برادر نا اهل با آن شرمساری و ندامت بهپاخاست که از پلهها بالا برود و برادرش را بخواند و برایش بگوید... در این میان اما در دفتر سرنوشت و در این روز و این ساعت امر بر این بود که جناب عزرائیل پایان عمر را به آنها ابلاغ و روحشان را از قید و بند جسم آزاد نماید. القصه؛ هر دو جان به جانآفرین تسلیم کردند، برادر اهل در حالی که از پلهها پایین میرفت تا شبی را به خود مرخصی داده و به مجلس خطا و عصیان وارد شود و برادر نااهل در حالی که از پلهها بالا میرفت که راه جبران خطا و گناه در پیش گیرد و رو به سوی پروردگار کند.
آنچه برادر اهل آن را در نظر نگرفته بود این بود که بندگی خداوند مرخصیبردار نیست. چرا که ای بسا در همان لحظه مرخصی عمر آدمی به سرآید. آن دو برادر در حالی مردند که برادری که عمری سعی بر درست زیستن کرده بود در مسیر خطا و عصیان پروردگار از دنیا رفت و برادر نا اهل در مسیر رفتن به سوی پروردگار دنیا را ترک گفت.
با این تمثیل به گمانم «پیشنگار خود بودن» مشخص میشود. «پیشنگار خود بودن» یعنی با دل و جان به او مشغول بودن. همین که فرد در لحظات زندگی و به هر مناسبت به یاد پروردگارش میافتد یعنی نزد یار حاضر است. اگر به خاطر داشته باشید وقتی پیرامون این مصراع از حافظ سخن گفته میشد در این سلسله مطالب: «حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ» پیرامون این موضوع سخن به میان آمد. در تمثیلی که بیان شد پرونده آن برادر اهل در حالی بسته شد که «پیشنگار خود بودن» را ترک کرده بود و آن برادر دیگر در حال آمدن «پیشنگار خود بود». به یک معنا عاقبت به خیری این است که پرونده ما در لحظاتی بسته شود که «پیش نگار خود هستیم». پس به این شکل آنچه پیش از این به عنوان دو معنای نقیض از آن یاد کردیم برطرف میشود.
حافظ در مکتبخانهای صبحگاهان قرآن و نیز کتاب تفسیر «کشاف» را تدریس میکرده که نام کامل آن کتاب این است: «الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل» که نوشته «جارالله زمخشری» در قرن 6 بوده است. خود حافظ هم حافظ کل قرآن بوده و به تصریح ابیاتش قرآن در زندگیاش جاری و ساری بوده و مردمان نیز اشعار او را ترجمان آیات کلامالله میدانستهاند. لذا برای کشف «روز واقعه» باید به قرآن هم رجوع کنیم. در مصحف عزیز و در سوره «واقعه» میخوانیم: «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَهُ»که معنای آن آیه و آیه بعد از آن از این قرار است: «هنگامی که واقعه [بسیار عظیم قیامت] واقع شود / که در واقع شدنش دروغی [در کار] نیست»
همچنین حافظ در غزلی دیگر بیتی دارد که از آن معنای «قیامت» به ذهن خطور میکند و آن بیت این است:
به خاکِ پایِ توای سروِ نازپرورِ من
که روزِ واقعه پا وا مَگیرم از سرِ خاک
بیت فوق را میتوان به دو صورت دید. نخست آنکه روز واقعه باز هم به روز مرگ تعبیر شود که یعنی لحظهای که نگار من برای کشتن من میآید من از جایم تکان نمیخورم و نمیگریزم. معنای دیگر که بیشتر محتمل است این است که روز قیامت که به اراده حقتعالی طینت هر آدمی از خاک دوباره جان میگیرد و جسمهای عنصری ما دوباره به اراده او برمیخیزند تا خداوند قدرت خویش را به کافران و تکذیبکنندگانش نشان دهد در آن روز اگر سرو نازپرور من پا بر روی خاک من بگذارد من همان خاک پای او بودن را ترجیح میدهم. شروع و پایان بیت با کلمه «خاک» به آن زیبایی دو چندان داده است.
به این صورت اگر در بیت مورد بررسی در این نوبت (چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی) اگر نظر افکنیم آن وقت سؤالی که پیش میآید این است که اگر منظور از روز واقعه قیامت است پس کار و بار عمر چرا مطرح شده است؟
هم برای پاسخ دادن به سؤال فوق و هم برای حاصل کردن معنای آن بیت با مدنظر قرار دادن اینکه روز واقعه ممکن است در این فقره اشاره به قیامت باشد به این جملات خواهیم رسید: ممکن است منظور شاعر از پیدا نبودن کار عمر این باشد که به عمر اعتمادی نیست و لذا به این دنیا و هر آنچه مراتب و محصولات این دنیاست. بر این اساس بهتر آن است که هدف و غایت برای من این باشد که روز قیامت در شمار یاران و همراهان نگار خویش باشم.
البته به گمان این قلم الکن برای «روز واقعه» در این بیت مورد بحث در این نوبت معنای «روز مرگ» بیشتر محتمل است و قصد بنده کمترین بود که با الطاف حضرت حق هر دو مورد را طرح و معنای بیت را بر اساس هر دو مورد بیان کنم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...