تم فصــل جوایـز 2024 ترجمان سینمایی نسلکشی صهیونیستها
سعید مستغاثی
«ترحم ممنوع! ترحم یعنی ضعف و ضعف یعنی آسیبپذیری.»
این جمله آدمکش یعنی شخصیت اصلی فیلمی به همین نام ساخته دیوید فینچر، در یکی دو صحنه به صورت نریشن و با صدای او روی تصاویری شنیده میشود که با سوژههای انتقامیاش برخورد میکند.
بهطور مشخص در صحنهای که آدمکش به سراغ منشی سفارشدهندهاش یعنی «دولورس» رفته است، بعد از آنکه خود سفارشدهنده را به شکل مشمئزکنندهای به قتل رسانده است. او جمله دیگری هم دارد که در مواجهههای مشابه به صورت نریشن میگوید:
«به هیچکس اعتماد نکن، اگر میخواهی موفق شوی».
این جمله را در اواخر فیلم که کارشناس را به سوی قتلگاهش میبرد، بیان میکند.
در هر دو صحنه، خصوصا اولی، در ذهن مخاطب بیگناهی سوژه زنگ میزند و حتی از برخی تیکهای چهره آدمکش هم این بیگناهی خودنمایی میکند. خصوصا وقتی که دولورس از آدمکش تقاضا میکند جوری او را نکشد که بیمه عمر به بچههایش تعلق نگیرد!
کارشناس هم در حال صرف شام آخرش در حضور آدمکش، اگرچه نشان میدهد سرنوشت محتومش را پذیرفته ولی سعی دارد که به هر حال خود را بیگناه جلوه دهد. نوشیدنیهایش را یکییکی و با آرامش میخورد، جوک میگوید، وقت تلف میکند و...
اما فینچر در باطل کردن ذهنیت مخاطب و حق دادن به آدمکش که سوژهاش را با بیرحمی میکشد، تردید نکرده، ولو در چند صحنه بعد، این موضوع را به تماشاگرش بقبولاند. از جمله دولورس که معلوم میشود از جیک و پوک رئیسش و قربانیان و طرحها و برنامهها باخبر بوده و کارشناس در آخرین لحظات قصد دارد با چاقویی که پنهان کرده، آدمکش را به قتل برساند.
برای اولینبار در کنار قاتل
داستان فیلم «آدمکش»، درباره یک قاتل حرفهای است که سفارش گرفته و با اسامی و هویت و پاسپورت و کارتهای مختلف در سراسر دنیا، هدفهای مورد نظر سفارشدهندگان را به قتل میرساند اما در آخرین سفارش خود در پاریس ناموفق مانده و همین باعث میشود، سفارشدهنده قصد تنبیهاش را داشته باشد و برای این کار، دوست دخترش در دومینیکن را ناکار میکنند و حالا آدمکش برای انتقام به سراغ عوامل این تعرض رفته، از راننده تاکسی آنها گرفته تا واسطه و منشیاش و دو نفر اصلی (که یکیشان براساس عنوان بخش مربوطه، خیلی گردنکلفت هم هست!) و بالاخره خود سفارشدهنده...
شاید این اولین کار دیوید فینچر پس از 11 اثر بلند سینماییاش باشد که او خیلی بیرحمانه و تمامعیار در کنار قاتل و آدمکش فیلمش قرار گرفته و سعی دارد مخاطبش را هم به همان سمتوسو بکشاند.
سالهاست فینچر یکی از ایدئولوژیکترین و سفارشپذیرترین فیلمسازان هالیوود بهشمار آمده، شاید از آن روی که بیش و پیش از فیلمسازی سینمایی، ویدئوکلیپ برای خوانندگانی همچون مادونا و جرج مایکل و مارتین دیویس و استینگ و جیپسی کینگ و... ساخت، اما در میانه این فیلمسازی ایدئولوژیک از علاقهاش به سینمای جنایی و معمایی جدا نشد. از همین روی در نخستین فیلم درست و درمانش پس از اثبات توانایی سینمایی در قسمت سوم سری فیلمهای «بیگانه»، به یک ماجرای جنایی و قتلهای زنجیرهای در فیلمی به نام «هفت» روی آورد منتها براساس «دوزخ» دانته (عضو ارشد لژ ماسونی رز صلیبی) که از کتابهای موردنظر ایدئولوگهای صلیبی/صهیونی محسوب شده. فیلمنامه «هفت» را «اندرو کوین واکر» نوشت که اینک در نوشتن فیلمنامه «آدمکش» پس از 28 سال مجددا در کنار فینچر قرار گرفته است.
اما قاتل سریالی فیلم «هفت» (با بازی کوین اسپیسی) در واقع شخصیت منفی ماجرا بود و در مقابل دو کاراگاه داستان (براد پیت و مورگان فریمن) قرار میگرفت که فیلمساز و تماشاگر هم در کنارشان بودند. در فیلم «باشگاه مبارزه» هم شخصیت اصلی فیلم در یک ماراتن ناخواسته به جایی میرسید که به یک ویرانگر تبدیل میشد، ویرانگری که خود باور نداشت به چنان موجودی بدل گردیده است.
در فیلم «اتاق وحشت»، ما و فیلمساز در اتاقی امن بودیم که قاتلین و جنایتکاران درصدد نفوذ به آن به هر طرح و نقشهای دست میزدند و در فیلم «زودیاک»، همه فیلم صرف شناخت یک قاتل سریالی دیگر میشد که تماشاگر در کنار پلیس، درصدد کشف هویت آنها بود. در فیلم «دختری با خالکوبی اژدها» باز هم با قاتل سریالی مواجه بودیم که اینبار حتی در مقابل جبهه ایدئولوژیک فیلمساز قرار داشت و از همینروی ما نیز در مقابل او قرار داشتیم.
بقیه آثار سینمایی فینچر مانند: «بازی»، «مورد عجیب بنجامین باتن»، «شبکه اجتماعی»، «دختر گمشده» و «منک» نشانی از قتل و قاتل زنجیرهای نداشتند.
همذاتپنداری فینچر با قاتل بیرحم
بله، واقعا اینبار دیوید فینچر برخلاف همیشه در کنار قاتل فیلمش قرار گرفته و با تمام آنچه از سینما آموخته، او را محق جلوه داده است. در واقع شاید بتوان گفت، فیلم «آدمکش»، ورای فیلمنامه و قصه و ماجراهایش، فیلم کارگردانی است. فینچر با دکوپاژ تاثیرگذار، طراحی یک فیلمبرداری سایهروشن و کار دراماتیک با رنگ و نور در فضاهای مختلف (با فیلمبرداری که قبلا در «دختر گمشده» و «منک» نیز با او همکاری داشت که در این آخری جایزه اسکار هم گرفت)، همچنین تدوین شتابدار و خصوصا در صحنههای درگیری، هماهنگ و حتی پیشبرنده حرکاتی که بسیار بدیع طراحی شدهاند و... توانسته تماشاگر را کاملا با کاراکتر آدمکش خود همراه سازد و نریشنی که گاهی از زبان آدمکش (خصوصا در 5 دقیقه ابتدای فیلم میشنویم) تنها این ساختار سینمایی را تکمیل میسازد.
دیوید فینچر با این تمهیدات خصوصا عنصر غافلگیری در صحنههای کشتن، تماشاگر را در هر زمان خلع سلاح کرده که نتواند سریع تصمیم گرفته و جبهه خود را تعیین نماید، تا در صحنههای درگیریهای آدمکش مانند یک بازی کامپیوتری وارد میدان شده و خصوصا در سکانس درگیری با گردنکلفت، حتی آرزو کند کاش یک دسته بازی را در اختیار داشت و حساب آن غول بیشاخ و دم را میرساند.
اگرچه شاید هنگام قتل راننده تاکسی کمی دل بسوزانیم اما وقتی میخواهد کارشناس را به قتل برساند، گویی این تماشاگر است که در تمام طول راه یخزده از رستوران «بارانداز» تا کنار پل، هر لحظه میخواهد او را هدف قرار داده و کار را تمام کند.
اما چرا اینبار دیوید فینچر، تماشاگرش را به سوی بیرحمی به عنوان نقطه قوت، عدم اعتماد برای موفقیت و بودن با اقلیت فرا خوانده؟
تم فصل جوایز 2024
براساس «جنایت ناگزیر و موجه»
به نظر میرسد این خرق عادت نزد فینچر احتمالا بنا به آنچه امسال تم فصل جوایز Awards Season تعیین شده، روی داده است. آنچه طبق معمول اغلب سالها با برگزیده جشنواره کن (امسال فیلم «آناتومی یک سقوط» ساخته جاستین تریه) و فیلم بسیار مهم آن یعنی «قاتلین ماه کامل» (مارتین اسکورسیزی) آغاز شد و در یک اتفاق نادر به جای ماههای آخر سال یعنی نوامبر و دسامبر، در تابستان که معمولا فصل فیلمهای پاپ کورنی است با دو فیلم «اوپنهایمر» و «باربی» بهطور خیلی ملموس خود را نشان داد.
جشنواره ونیز و آثاری مانند «بیچارگان» (یورگن لانتیموس)، «دادگاه نظامی شورش کین» (ویلیام فرید کین)، «استاد» (برادلی کوپر)، «داگمن» (لوک بسون)، «قاتل» (ریچارد لینک لیتر)، «کاخ» (رومن پولانسکی)، «پریسیلا» (سوفیا کوپولا) و «شیطان وجود ندارد» (ریسوکه هاماگوچی) و... هم تقریبا همین تم را داشتند.
تم «جنایت موجه و ناگزیر»؛ همان که رابرت اوپنهایمر در پاسخ ابراز نگرانی همکارش در کاربرد بمب اتم اظهار داشت که نمیداند صلاحیت داشتن بمب اتم را دارند یا خیر اما قطعا میداند هیتلر این صلاحیت را ندارد! و همین موضوع او را درگیر ساخت مهیبترین سلاح ضد بشری گرداند. همان که در فیلم «آناتومی یک سقوط»، زنی نویسنده را وادار به قتل شوهرش کرد و در «قاتلین ماه کامل»، مردان سفیدپوست را به قتل زنان و کودکان و موکلان سرخپوستشان وا داشت!
تمهای هالیوود و فصل جوایز هر سال، معمولا براساس چالشهای روز غرب صلیبی/ صهیونی تعیین شده و میشود و در فیلمها جانمایی میگردد تا در فصل جوایز، مورد تقدیر و تشویق و جایزه دادن انجمنها و مراسمهای سینمایی مانند اسکار قرار گیرند.
چالش امسال غرب صلیبی/ صهیونی
اسنادی که اخیرا افشا شد، نشان داد رژیم صهیونیستی ماهها قبل از عملیات طوفانالاقصی، طرح عظیم حمله و اشغال غزه را برای سرکوب نهائی مقاومت برنامهریزی کرده بود. بیش از 10 ماه اعتراض به دولت نتانیاهو در خیابانهای تلآویو و همچنین قدرتمند شدن سازماندهی جبهه مقاومت در سراسر دنیا از علل طراحی و برنامهریزی فوق بود.
براساس طرح یادشده، حرکات ایذایی مختلفی از چندین ماه قبل علیه فلسطینیها به اجرا درآمد و قتل و ترور بیش از 200 فلسطینی نشانههایی از آن طرح بود. عملیات طوفانالاقصی در واقع آن طرح را با مانع بسیار محکمی مواجه ساخت.
در آن طرح مبنا بر این قرار داشت که اسرائیل با حداکثر خشونت و توحش به فلسطینیها در غزه هجوم برده و آن را یک حرکت ناگزیر علیه آنچه تروریسم حماس و فلسطین میخواند، جلوه دهد. قرار این بود که همه جنایاتش را برهمین اساس توجیه کرده و آن را «جنایت موجه و ناگزیر» بخواند، همچنان که اوپنهایمر برای ساخت و بهکار گرفتن بمب اتم و کشتار بیش از 220 هزار انسان بیگناه، چنین توجیهی تراشید و آن را «جنایت موجه و ناگزیر» نامید!
قرار بود در آن طرح، بیرحمانه و بدون تردید، کشتار فلسطینیها با انواع و اقسام سلاحهای ضدبشری، اتفاق بیفتد چرا که بنا به قول آدمکش: «ترحم ممنوع، ترحم یعنی ضعف و ضعف یعنی آسیبپذیری» و «به هیچکس هم نباید اعتماد کرد» ولو متحدان نزدیک اسرائیل.
شاید بتوان آنچه اینک توسط اسرائیل در غزه روی میدهد را تنها بخش ناچیزی از آن طرح هجوم و جنایت بزرگ بهشمار آورد که نوع تبلیغات بیسابقه صهیونیستها علیه فلسطینیها در بوقهای رسانهای آنها و نسبت دادن تهمتهایی نادر به جبهه مقاومت، حکایت از همان طراحی جنگ تمامکننده براساس تئوری «جنایت موجه و ناگزیر» دارد.
طبق معمول هر سال صهیونیستها به هالیوود متوسل شده و طرح یادشده را به صورت تم فصل جوایز و آثار برگزیده امسال هالیوود، وارد این فیلمها نمودند یا فیلمهای در حال تولید را با این تم سمت و سو بخشیدند.
همانگونه که در دهههای 1950 و 1960، کارشناسان ارشد سازمان سیا مانند «کارلتون آلسوب»، تمهای موردنظر سرویسهای امنیتی و جاسوسی را در فیلمهای هالیوود تزریق میکردند.
با پا پس زدن و با دست پیش کشیدن
دیوید فینچر در تمام طول فیلم، تبلیغ گروه اقلیتی را میکند که امنیت و آسایش برایشان از همهچیز مهمتر است ولو آسایش و امنیت دیگران را بهخاطر پول و ثروت مختل گردانند. شخصیت اصلی او در تمام طول فیلم نشان میدهد که جزو همان اقلیت است اگرچه در انتها ناگهان انگار تحولی بررهای پیدا کرده و اظهار میدارد که دوست دارد در کنار اکثریت باشد.
چون بهگونهای شعاری عجالتا دست از قتل مشتری یا همان سفارشدهنده کشیده تا زمانی دیگر! (چرا دست از انتقام اصلیترین عامل کشیده؟ یعنی یک دفعه متحول شده؟!) یا اینکه بالاخره پای یک مشتری در میان است و نیاز آدمکش هم به مشتری بیشتر از حتی دوست دخترش است!
اگر چنین باشد، فینچر انتهای فیلمش را با منطقی که تا آنجا پیش برده بود به پایان رسانده ولی متاسفانه اینگونه به نظر نمیرسد و فیلم «آدمکش» هم پس از آن همه بالانس زدن و صبر و تحمل، سرانجام به ورطه شعر و شعار میافتد که بالتبع وقتی فیلم هنری، سفارشی باشد، حتی فینچر هم با تمامی هنرنماییهایش، گریزی از شعر و شعار ندارد.