انواع دیدگاهها درباره انسان کامل (1) (پرسش و پاسخ)
پرسش:
درباره انسان کامل یا انسان متعالی چه دیدگاهها و مکاتب فکری وجود دارد و کدامیک از آنها به دیدگاه وحیانی قرآن کریم نزدیکتر است؟
پاسخ:
بهطور کلی درباره انسان کامل، مکاتب مختلف فکری، نظرات و دیدگاههای مختلفی را ارائه دادهاند که در اینجا به نحو اجمال به آنها میپردازیم:
1- مکتب عقلگرایان
عقلیون یا اصحاب عقل، کسانی هستند که به انسان از زاویه عقل نگریسته و گوهر انسان را همان عقل او میدانند. عقل هم یعنی قوه تفکر و قوه اندیشیدن. فلاسفه قدیم و از آن جمله، برخی فلاسفه قدیم خودمان نظیر بوعلی سینا اینطور فکر میکردهاند. آنها مدعی بودند که انسان کامل، یعنی انسان حکیم، و کمال انسان در حکمت او است. میگفتند: کمال نفس انسان به این است که مجموع اندام عالم، نه یک جزء بهخصوص و بیاطلاع از جای دیگر، در ذهن او منعکس شود. به بیان دیگر جهان عقلانی مشابه جهان عینی شود. بنابراین انسان کامل به عقیده فلاسفه، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است. انسان کامل در مکتب عقلگرایان با قدم فکر، استدلال و برهان و با روش منطق حرکت کرده تا به کمالات عقلانی خود رسیده است. فلاسفه تنها به این قناعت نمیکردند و میگفتند: دو حکمت وجود دارد: 1- حکمت نظری: یعنی شناخت عالم به همانصورت که گفته شد. 2- حکمت عملی: یعنی تسلط کامل عقل انسان، بر همه غرایز و قوا و نیروهای وجودی او. آن وقت میگویند: اگر شما در حکمت نظری، عالم را با فکر و استدلال درک کنید و در حکمت عملی، عقل خودتان را بر نفستان مسلط کنید، بهطوری که نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند، در این صورت شما یک انسان کامل هستید. این مکتب، مکتب عقل و مکتب حکمت است.
2- مکتب عشقگرایان (عرفا)
مکتب عشق که همان مکتب عرفان است، کمال انسان را در عشق به ذات حق تعالی و در آنچه که عشق انسان را به آن میرساند، میداند، و برخلاف مکتب عقل که مکتب حرکت نیست و مکتب فکر است. این مکتب، مکتب حرکت است، اما حرکتی صعودی و عمودی، نه حرکتی افقی. در ابتدا که انسان میخواهد به کمال برسد، حرکتش باید صعودی و عمودی باشد، یعنی حرکت به سوی خدا و پرواز به سوی خدا. آنها معتقدند که سخن، درباره فکر و عقل و استدلال نیست، بلکه سخن روح انسان است، که واقعا با حرکت معنوی حرکت میکند، تا آنجا که به خدا میرسد. درواقع مکتب عشق اساسا مکتب عقل را تحقیر میکند. یکی از فصول و بخشهای بسیار عالی ادبیات ما بخش «مناظره عقل و عشق» است، چون کسانی که وارد این بحث شدهاند، اغلب خودشان، اهل عرفان بودهاند، و همیشه عشق را بر عقل پیروز کردهاند. آری مکتب عشق برای رسیدن انسان به کمال، عقل را کافی نمیداند و میگوید: عقل جزئي از وجود انسان است، نه اینکه تمام ذات انسان، عقل او باشد. عقل مثل چشم یک ابزار است، ذات و جوهر انسان که عقل او نیست، بلکه روح است، و روح از عالم عشق است و جوهری است که در آن جز حرکت به سوی حق، چیز دیگری نیست. این است که عقل در این مکتب تحقیر شده و هیچ جایگاهی ندارد، عرفا همیشه مستی را به آن معنا که خود میگویند: بر عقل ترجیح میدهند. آنها حرفهای خاصی دارند. توحید نزد آنها معنای دیگری دارد. توحید آنها، وحدت وجود است. توحیدی است که اگر انسان به آنجا برسد، انسانی کامل میشود و در پایان عین خدا میشود. اصلا انسان کامل حقیقی، خود خدا است، و هر انسانی که به مرحله انسان کامل میرسد، از خودش فانی میشود و به خدا میرسد. از نظرمکتب عرفان و عشق، حقیقت مساوی است با وحدت، مساوی است با خدا، هرچه جز اوست مجاز و بلکه باطل است. الاکل شیء ما خلا الله باطل» و آیه شریفه: «هو الاول و و الاخر و الظاهر و الباطل»(حدید-3) از نظر عرفا، کمال مساوی است با حقیقت، و حقیقت مساوی است با وحدت، و وحدت مساوی است با واجبالوجود. عرفا به نوعی «او» شدن معتقدند، بدون آنکه بگویید واجب در ممکن حلول میکند و یا ممکن واجب میشود، بلکه اتحاد به نحو فنای از خود. عرفا راه وصول به کمال و حقیقت را و منازل و مراحل این راه را و حتی ترتیب این منازل و آثاری که در هر منزلی هست را بیان کردهاند، که در اینجا مسئله وحدت وجود پیش میآید و سیر و سلوک که سالک باید در راه رسیدن به فنای فیالله این منازل و مراحل را طی کند.
ادامه دارد