روایت صدثانیهای
ابوالقاسم محمدزاده
خندهام میگیرد. سرم را خوب شیره مالیدی محمدجان. همه باور کردهاند که آمدهای. اما من هنوز آمدنت را باور ندارم. آخر تو به آن قد و قامتی که رفتی نیامدی.
تو! آنقدر کم آمدی که در آغوش دخترمان زینب جا میشدی و زینب میتوانست تو را بلند کند. توکه این نبودی محمد جان!
تو الگوی نظم و انضباط خیلیها بودی. پس چرا نامنظم و پراکنده آمدی و تکههایی از تو در خانطومان جا مانده است.
ایرادی ندارد بوی زینبیه میدهی و غروب پنجشنبهها جایی برای قرارمان داریم. همانجایی که تا ابد خواهد ماند.
سنگنوشته مدافع حرم «شهید محمد بلباسی»