kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۲۳۴۷
تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۰
روشنفکران به روایت روشنفکران- 16

مین­‌گذاری‌­های یارشاطر در فرهنگ ایرانی

 
 
 
علی قربان‌نژاد
این مطالب هدفی را به طور خاص پی نمی‌گیرند بلکه آنها از سویی به بیان نوشته‌های کسانی می‌پردازند که دوره‌ای در آب و هوای روشنفکری زیست کرده‌اند و از سوی دیگر قطار کلماتی که ذیل هر ایستگاه از «روشنفکران به روایت روشنفکران» می‌آید درصدد است به اقتضای آنچه در متن به آن می‌رسیم به ارائه توضیح پیرامون رویدادها و تبیین علل آنها بپردازد.
روزگاری به لطف ایزد به‌تدریج متوجه تناقض‌های روشنفکری شدم. یکی... دوتا... پنج تا... گویی تمامی نداشت. چرا که تا نسبت به موضوعی حساس می‌شوی ناگاه به تعدد آن در اطرافت پی می‌بری. به جایی رسیدم که به وضوح حس می‌کردم روشنفکری چیزی جز یک برهوت نیست فقط نکته در این بود که روشنفکری با تمام‌پرستیژها و ادعاهایش در چار طرف ما پرده‌هایی که تا ابرها انگار امتداد داشت کشیده بود و روی آن پرده‌ها مناظری از جنگل و بیشه‌های سبز و خرم و رودخانه و... نقاشی شده بود. 
فقط باید با دیدن و فهمیدن تناقض‌های روشنفکری شک می‌کردی و سپس برمی‌خاستی و به سمت آن مناظر می‌رفتی تا پس از بالا زدن آنها بفهمی عمری‌ است برهوت را در کاغذ کادویی که تصاویر جنگل و بیشه دارد پیچیده‌اند و به مریدان این سیاق و روش می‌خورانند. شاید این سؤال پیش آید که یعنی به همین ‌اندازه برخاستن و مسافتی ‌اندک رفتن و پرده را بالا زدن چیزی است که از جماعتی پر دبدبه برنمی‌آید؟ باید گفت که بله و متاسفانه بله و صدافسوس که بله... چنان مسخ می‌کند این خاکستری رنگین کمان‌پوش که مبادا که ببینی هرگز...
و هر چه دست‌گیر آمد به قول استاد، از دولت قرآن آمد. هر شخصی، در زندگی،  از برخی آدم‌ها بیشتر تاثیر گرفته است و من نیز مانند همه. دو تن از این عزیزان که به ایشان مدیونم و مدیونیم یکی شهید عزیز «مرتضی آوینی» است و آن مقالات کم نظیرش که به واسطه نوشیدن شهد شهادت بلندی یافت و صدرنشین گشت و اما دیگری که او نیز عزیز است و عمرش را صرف غیرت دینی‌اش کرد و کتاب‌های بسیاری در تبیین هجوم فرهنگی، حرکت آهسته و پیوسته سکولاریسم، چگونگی آلوده شدن هنرهای مختلف به سکولاریسم و دور شدن از فرهنگ ایرانی و اسلامی و نقش روشنفکران در این میان، تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی و... نوشت. همچنین در باب معرفی تمدن بزرگی که حق عظیمی به گردن تمام پیشرفت‌های علمی امروزه بشر دارد ولی دریغا که مهجورش خواسته‌اند و آن تمدن، تمدن اسلامی بوده است. نام بزرگش «محمد مددپور» است.
همزمان با آن ایام که در یک گم شدنی وحشت‌آور بودم دائم سؤالاتی در باب دین اسلام و مذهب شیعه به ذهنم می‌رسید. هجوم این سؤالات نگرانم می‌کرد چرا که هر قدر هم آلوده روشنفکری شده بودیم باز مرحبا به مادران ما که همزمان که بر مصائب آل الله ‌اشک می‌ریختند به ما که نوزاد بودیم نیز از شیره جانشان می‌نوشاندند و هم آن قطره ‌اشک و هم آن قطره شیر هر دو از وجودی سرازیر می‌شد که مملو از محبت اهل بیت نبی(ص) بود و درود به پدرانمان که پاسداشت حرمت دین را آموختند. خلاصه که این دو نیرو (یکی هزارتوی وجودمان که با محبت آل نبی آمیخته بود و دیگری هجوم یک ریز و دائم سؤالات و شبهات آن هم در عصر سیطره دجال) خلوت دل را محل تقابل اضداد کرده بود و این عذابی می‌نمود. 
در این بین سخنی از شهید بزرگوار و معلم یگانه «مرتضی مطهری» چونان آبی شد بر آتش تشتت و اضطراب و ترس از تقابل اضداد و آن سخن این بود که شک اگر منجر به حرکت شود برای کشف حقیقت اصلا چیز بدی نیست، آن شکی مذموم است که انسان پس از آلوده شدن به آن از حرکت برای یافتن حقیقت بازایستد.(نقل به مضمون شد) دلگرم به این جست‌وجو آغاز کردم و منت خدای را که مهربانانه دست‌گیر بندگان گمراه و آلوده دامنش می‌شود. و خوشا قرآنی که دائم از گفت‌وگو و تعامل بر سر این مسائل استقبال کرده و امر به رعایت احترام و ادب فرموده آن هم با شیوه احسن. چنین دین و چنین کتابی (مصحف شریف) یقین که در حقانیت هستند که بی‌واهمه از گفت‌وگو و حتی شک و البته شکی که برای یافتن حقیقت است استقبال می‌کنند. 
رسم ویرانگری و عاشق نُمایی!
خلاصه آنکه یکی از نخستین تناقض‌هایی که در وادی روشنفکری دیدم و شروع تردید من به آن روش و منش بود این بود که روشنفکران در سخن و در تظاهرات رفتاری خود را سینه‌چاک ایران و ایران باستان نشان می‌دهند اما در عمل پیوسته و دائم در حال تکرار و تکثیر فرهنگ غربی هستند و عجیب آنکه این تظاهر غربی‌مآبانه مایه تفاخرشان نیز هست. 
این‌جا یک پرانتز باز کنم: همه تمدن‌ها در هنر، در معماری، در شاخه‌هایی از علوم، در سبک و روش حکومت داری و... حرف‌هایی برای گفتن دارند اما به گمانم هر تمدنی در یکی دو موضوع سرآمد است که می‌توان آن تمدن را با آن یا آنها شناخت. 
برای نمونه تمدن یونان در فلسفه و منطق و شیوه حکومتداری؛ تمدن مایا در ایجاد راه‌های تجاری (هنوز هم میزان مسیرهای ترانزیت هر کشور یکی از معیارهای ارزیابی پیشرفت آن است) و نیز در ترسیم ‌اشکالی در مقیاس‌های بالا و دقیقا متقارن، تمدن مصر در ساخت بناهای محیرالعقول با شگفتی‌های بسیار و نیز در برخی کارها در طب؛ تمدن رومی در مجسمه‌سازی و نیز شیوه‌های آرایش ارتش و حمله و دست آخر تمدن ایرانی که شاخص آن فرهنگ بوده است. با این وجود طیف روشنفکر چرا پس از سینه‌چاک کردنشان برای ایران باستان ذره‌ای از فرهنگ ایرانی را در گفتار و کردارشان نمایان نمی‌سازند؟! فرهنگ ایران باستان که ‌انداختن آب دهان را در محل‌های تردد مردمان عملی زشت و ناپسند می‌دانسته و یا آن فرهنگی که عریان بودن بخشی از بدن زنان را بی‌فرهنگی و پوشش مناسب برای زنان را نمایانگر طبقه بالای اجتماعی آنها بیان می‌کرده است. فرهنگی که پیش از عصر جدید و پیدایش قوانینی که برای تردد درست و امن وسایل نقلیه تدارک دیده شده در خیابان‌بندی‌های شهری و حرکت ارابه‌ها و سواران به گونه‌ای زیبا رعایت می‌شد.
این مدخل را به عرض رساندم که بگویم شیوه روشنفکران در خود را عاشق فرهنگ ایرانی نمایاندن و حرکتی آهسته و پیوسته در نابودی آن پیش گرفتن است و این سخنی گزاف نیست. برای نمونه «احسان یارشاطر» که وطنش را زبان فارسی عنوان کرده و خود را شیفته فرهنگ باستانی ایران در بیان زندگینامه خود که به صورت کتاب منتشر شده، گفته است: «اصولا اقتباس تمدن غربی اول با چیزهای بی‌آزاری مثل قاشق و چنگال شروع می‌شود و به تدریج مسئله کت و شلوار و حجاب پیش می‌آید... اینها در کنار هم به مرور، ذهنیت و خواست‌های جامعه را عوض می‌کنند. یعنی هر مرحله نتیجه مرحله پیش از خود است. کشف حجاب به هر حال در ایران اتفاق می‌افتاد؛ ولی خیلی طول می‌کشید... وقتی شعرا در ذم حجاب شعر گفته‌اند، و فیلم‌های سینمایی هم تصویر زن بی‌حجاب و شکل و شیوه حضورش را در جامعه به صورتی مثبت نشان داده‌اند، جامعه در برخی سطوح و تا ‌اندازه‌هایی آمادگی پذیرفتن چنین فرمانی را دارد.»
وطن‌دوست یا وطن‌فروش
حالا شما قضاوت کنید چگونه کسی عاشق فرهنگ ایران است اما از هجوم و پیشرفت فرهنگ غربی در کشورمان چنین خوشحال و شادمان می‌نماید؟! که بله اینها باید اتفاق می‌افتاد؟! از این دست نمونه‌ها بسیار است و مجال و فرصت این مقال ‌اندک و وقت مخاطبان گرانبها و به گمانم چنان که نیاکان ما گفته‌اند: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. 
الغرض؛ در نوبت‌های قبل به این موضوع‌ اشاره شد که مطابق متن مرحوم «جلال آل‌احمد» مدیر شعبه تهران موسسه آمریکایی فرانکلین یعنی «همایون صنعتی‌زاده» در تلاش بوده تا با خریدن و یا تسلط بر رسانه‌های نوشتاری در آن روزگار (که رسانه‌های اصلی به شمار می‌رفتند) یک شبکه اثرگذار ایجاد کند. هم اینکه در ادامه به این ‌اشاره شد که برای درک جایگاه صنعتی‌زاده در این کار به یک یادداشت قدیمی‌تر که پیرامون یک بازی رایانه‌ای نگاشته شده بود‌ اشاره شد. بازی که در آن کاربر یا هدایت‌کننده بازی باید کاراکتر هدایت شونده بازی را که یک کماندوی آمریکایی بود هدایت می‌کرد. مسیرهای بازی هم طوری طراحی شده بود که فرد باید برای رسیدن به پیروزی و رفتن به مرحله بعدی به مبارزه با کسانی بپردازد که به زبان فارسی سخن می‌گفتند. 
در این حال هر شخصی یا اصلا نباید وارد این بازی شود یا وقتی وارد شد بازی به گونه‌ای طراحی شده که ناخودآگاه اهداف فرد هدایت‌کننده بازی با اهداف سازندگان بازی یکی می‌شود. یعنی وقتی وارد بازی شویم ناگزیریم برای کسب پیروزی و رفتن به مراحل بالاتر افرادی را که با زبان فارسی سخن می‌گویند بکشیم. در مورد موسسه فرانکلین هم دقیقا همین حالت وجود دارد. از آن‌جا که طراحی موسسه فرانکلین مانند آن بازی توسط دیگران انجام شده وقتی مدیریت این موسسه را کسی بپذیرد ناخودآگاه پیشرفت و موفقیتش در این شغل با موفقیت نهادهای آمریکایی منطبق خواهد شد. این توضیحی بود که به نظر می‌رسید لازم است چرا که در آن نوبت این مثال در انتهای مطلب آمده بود و شاید عرصه کافی برای توضیح نبود. در بخشی از متن آل احمد آمده بود: 
«...و مربع همایون- بار قاطر- خانلری ـ خواجه نوری‌، داشت می‌شد چهار گوش پی بنای مطبوعات رسمی و نیمه رسمی و روی دانه شوقی که تو و امثال تو از سر بی‌خبری در پهن دان همایون کاشتید‌، علف‌های هرز فراوان سبز شد؟!»
در متنی که آل‌احمد نگاشته و بعدا به صورت کتاب «یک چاه و دو چاله» منتشر شده تقابل او با افرادی نظیر همایون صنعتی‌زاده دعوای شخصی و بر سر مسائلی مانند حق‌التالیف و امثال اینها نیست اگرچه ممکن است در طول متن او در جایی از رفتاری از او نیز شکایت کرده باشد اما جان مایه متن به سبب غیرت جلال آل‌احمد روی فرهنگ کشورمان شکل گرفته و این از نقد او کاملا مشخص است. 
لکن تقابل نویسنده غیور ما با امثال خواجه نوری و یار شاطر که به صورت کامل مشخص است که موضوع در تعاملات کاری و شخصی شکل نگرفته و گلایه او بسیار عمیق‌تر و ژرف‌تر از این حرف‌هاست. اما در میان کسانی که نامشان در متن آمده یارشاطر چه کرده بوده که آل‌احمد او را با عنوان «بارقاطر» نام می‌برد. داشتیم به این می‌پرداختیم و به لطف حق‌تعالی در ادامه نیز می‌پردازیم.
دینامیت­‌های یارشاطر برای ویرانی فرهنگ ایرانی 
و اما در بررسی احسان یارشاطر به این‌جا رسیدیم که او در خانواده بهائی به دنیا آمده است. همچنین برای اینکه بفهمیم بهائیت چیست به بیان نفوذ بهائیان در تمام ارکان رژیم پهلوی پرداختیم و اینکه اعضای این فرقه در مقابل این همه اعتماد بی‌جای پهلوی پدر و پسر به خود در مقابل به جاسوسی از ارتش پهلوی و دیگر ادارات برای رژیم صهیونیستی مشغول بودند. برای این مطلب دو سند از ساواک را نمونه آوردیم. حال به ادامه بررسی احسان یار شاطر بپردازیم. 
گفته شد که احسان یارشاطر 14 فروردین 1299خورشیدی در همدان و در خانواده‌ای بهائی به دنیا آمد. او ابتدا به مدرسه آلیانس یهودیان فرانسوی رفت و سپس در ادامه تحصیلاتش به مدرسه تایید بهائیان وارد شد. مادرش معمولا به گردهمایی بهائیان دعوت می‌شد و یک بار هم برای چیزی که خود بهائیان آن را زیارت می‌نامند به شهر «حیفا» (جزو شهرهای فلسطین ‌اشغالی که مقر فرماندهی جاسوسی بهائیان با نام بیت‌العدل در آن‌جا قرار دارد) رفت. 
یارشاطر پس از اتمام تحصیلات دبیرستان به دانشسرای عالی رفت و در رشته ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و مدرک دکترا کسب کرد. 
عمده اقدامات او در ادامه نشان‌دهنده آن است که به عنصری به طور کامل در اختیار نظام سلطه تبدیل شده تا از طریق او و اقداماتش تاریخ بدان گونه که مورد پسند نظام سلطه است تقریر گردد. اگر به خاطر داشته باشید در همین سلسله مطالب از اهمیت روایت تاریخ سخن گفتم و اینکه چگونه می‌توان با دست بردن در تاریخ هویت یک ملت را دگرگون ساخت و به تبع آن اکنون جامعه را نیز دستخوش تغییر کرد.
یارشاطر در ادامه کاری را انجام می‌دهد که شبیه کار بنگاه فرانکلین بوده است. او در سال 1333 بنگاه ترجمه و نشر کتاب را شکل می‌دهد. جایی که کارش تنها ترجمه کردن و سرازیر کردن کتاب‌های تولید شده در غرب است. نکته تامل‌برانگیز این ماجرا این است که در مسیر تاسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب ‌اشخاصی نظیر «اسدالله علم» رئیس ‌املاک و مستغلات پهلوی و حتی محمدرضا پهلوی پا پیش می‌گذارند. سرمایه اولیه این نهاد را محمدرضا پهلوی در اختیار یارشاطر می‌گذارد. 
نخستین نهاد او علیه فرهنگ ایرانی
کتاب «فرانکلین در تهران» نوشته «سعید مستغاثی» درباره احسان یارشاطر نوشته است: او در دهه 30 و پس از کودتای سیاه 28 مرداد 1332 پس از تاسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب توسط بنیاد پهلوی به مدیریت آن منصوب شد و اگرچه در اوایل دهه 40برای همیشه راهی آمریکا شد اما همچنان تا زمان پیروزی انقلاب عضو هیئت‌مدیره و مدیرعامل بنگاه فوق بود و از همین موقعیت و تحت عناوینی مانند دفتر نیویورک پول‌های هنگفتی از ایران خارج کرد که علی‌رغم اخطارهای متعدد توسط مدیریت بعد از انقلاب بنگاه ترجمه و نشر کتاب هرگز آنها را بازنگرداند. وی سالها با کمک محافل صهیونیستی در حال تدوین به اصطلاح فرهنگنامه‌ای به نام ایرانیکا بوده که در آن فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی مورد تحریف شدید محافل صهیونی واقع گردیده است.
بنگاه ترجمه و نشر کتاب زیر نظر بنیاد پهلوی اداره می‌شد و از یک هیئت‌مدیره 5نفره برخوردار بود که 4تن آنها از سوی نایب‌التولیه بنیاد پهلوی (جعفر شریف امامی) به عنوان ریاست هیئت‌مدیره برگزیده شده و اداره بنگاه را بر عهده داشتند. «دانشنامه جهان اسلام» در مدخل «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» درباره آن چنین می‌نویسد: «... موسسه‌ای سلطنتی[!] برای ترجمه و نشر که در سال 1332ش (1953 میلادی) به ابتکار «احسان یارشاطر» و مساعی «اسدالله علم» مباشر وقت املاک و مستغلات پهلوی تاسیس شد. این نهاد به عنوان شرکتی با مسئولیت محدود با امتیازات سازمانی غیرانتفاعی به ثبت رسید و اعضای نخستین هیئت مدیرة آن «اسدالله علم»، «بهبهانیان»، «احسان یارشاطر» و «سیدحسن تقی‌زاده» بودند. در 1335 ش (1956 میلادی)، «ادوارد ژوزف» به عنوان بازرس این بنگاه تعیین شد. سرمایة اولیة بنگاه، که یک میلیون ریال بود، بعدها به پنج میلیون ریال، منقسم به پنج هزار سهم، افزایش یافت و به تدریج طی پنج سال از طریق (عواید) املاک سلطنتی پرداخت گردید...»
در اصل شرکتنامه رسمی بنگاه ترجمه و نشر کتاب که در سال 1335 (1956) تنظیم گردیده، اسامی شرکا و مؤسسین به شرح زیر درج شده است: «... محمدجعفر بهبهانیان (به وکالت از محمدرضا پهلوی و ثریا اسفندیاری؛ همسر محمدرضا)، امیراسدالله علم، احسان یارشاطر - میزان سهم‌الشرکه: محمدرضا پهلوی 24 سهم، ثریا 23 سهم و علم و یارشاطر هر کدام یک سهم!
مدیران: اسدالله علم و محمدجعفر بهبهانیان و احسان یارشاطر (اعضای هیئت‌مدیره)، اسدالله علم  (رئیس)، احسان یارشاطر (مدیرعامل) و حق امضاء کلیه اوراق با یارشاطر...»
نکته جالب آنکه آگهی رسمی ثبت شرکت بنگاه ترجمه و نشر کتاب و اعلام اعضای هیئت‌مدیره بدون اعلام نام محمدرضا پهلوی و ثریا به عنوان شرکاء اصلی! به چاپ می‌رسد!
چگونگی سلطه فرهنگ غربی در ترکیه الهام‌بخش یارشاطر
چگونه و با چه هدفی فکر تاسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب به ذهن یارشاطر خطور می‌کند؟! او خود در مصاحبه‌ای که چندسال پیش از مرگش انجام داده و در آن به شرح زندگینامه خویش پرداخته در این باره گفته است: «انگیزه تاسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب چنین شکل گرفت که من به‌طور کاملا تصادفی در جایی خواندم که در ترکیه عده بسیار زیادی از آثار مهم ادبی مغرب زمین را به زبان ترکی ترجمه و منتشر کرده‌اند، و حال آنکه از ادبیات به‌اصطلاح کلاسیک دنیا تنها چند عنوان به فارسی برگردانده شده بود. من دیدم که ما خیلی از دنیا عقبیم و تصمیم گرفتم دراین‌باره کاری بکنم.»
خب با این سطرهای اخیر اصولا هدف‌گیری ذهنی او مشخص شد که او چه آمال و آرزوهایی در سر داشته است. در ادامه باید به این نکته توجه کنید که در ادوار جدید همه کشورهای مسلمان مورد هجوم فرهنگ غربی و تمدن ویرانگر آن بوده‌اند اما در این میان غربی‌ها به چند کشور به صورت ویژه نظر داشته و آنها را اهداف اصلی خود می‌دیدند. این کشورها عبارت بودند از: ایران، ترکیه، مصر و... چرا یارشاطر توجه خود را به ترکیه معطوف کرده بود؟ چون ترکیه کشوری بود که بسیاری از اهداف فرهنگ سلطه‌جو در آن‌جا یا به هدف رسیده بود یا بسیار به هدف نزدیک شده بود. یکی از مهم‌ترین اهداف حاصل شده در ترکیه تغییر رسم‌الخط بود و نیز نهادینه کردن سکولاریسم در این کشور و قبح‌زدایی از بی‌بندوباری در پوشش، منطبق کردن خورد و خوراک و رفتار با فرهنگ غربی.