حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۶۸
تأسیس بخش آموزشی مؤسسه در راه حق با هدف تحول در حوزه
دکتر سهراب
مقدمی شهیدانی
پیدایش جریان دکتر شریعتی و وجود برخی مطالب منافی با مبانی اسلام ناب که از استنباط غیر روشمند دکتر شریعتی ناشی میشد، موجب شد که آیتالله مصباح به عنوان یک مجتهد روزآمد، نسبت به ایجاد نحلههای انحرافی در دل حوزه و دانشگاه و خصوصاً کانونهای مبارزاتی، احساس خطر کند و به نقد آثار و افکار دکتر شریعتی در مدرسه بپردازد. حضور مریدان فکری شریعتی موجب شد که نقد آثار او اگرچه بدون ذکر نام انجام میگرفت و تنشهایی را در درون مدرسه پدید آورد.1
در نتیجه با تدبیر شهید بهشتی، عملاً زمینه استمرار حضور آیت الله مصباح در مدرسه وجود نداشت و ایشان به همراه حدود 20 نفر از شاگردان همفکر خود، از مدرسه حقانی خارج شد.2
آیتالله مصباح در شرح وقایع مربوط به اختلافات مدرسه حقانی چنین میگوید:
«من همکاری خود را ادامه میدادم تا تدریجاً مسائل خاصی مطرح شد و کمکم به نحوی اختلاف سلیقههایی بروز کرد که من بینالمحذورین قرار گرفتم و آن مطرح شدن حرکتهای التقاطی بود...
مشخصاً آنچه در آن زمان به این افکار جهت میداد افکار دکتر شریعتی بود که موج عظیمی در کشور به وجود آورده بود؛ البته یک سری آثار به ظاهر مطلوب هم داشت، ولی تصور ما این بود که خطر این افکار خیلی بیشتر از منافعش است. متأسفانه در این جهت هم بنده تنها بودم و بعدها تا حدودی مرحوم شهید مطهری هم در همین مسیر قدم برداشتند؛ ولی دیگران اصلاً مبارزه با این جور افکار را نوعی انحراف از مسیر نهضت و انقلاب تلقی میکردند.
در هر حال این موجب شد که تدریجاً همکاری من با دوستان در مدرسه حقانی کمی ضعیف بشود. من به دو دلیل به فکر ایجاد یک واحد آموزشی دیگر افتادم: یکی اینکه اصلاً از اول هم هدف بر این بود که ابتدا یک واحد فرهنگی به وجود بیاوریم و با تجربههایی که میاندوزیم تدریجاً آن را توسعه بدهیم تا به یک مدرسه، منحصر نباشد.
بعد توسعه بدهیم تا تدریجاً در حوزه این روش و این برنامه بیشتر گسترش پیدا کند. این از اول هم منظور بود.
ولی آنچه موجب این شد که ما زودتر به این فکر بیفتیم، این بود که دیدیم در مدرسه افکار التقاطی و انحرافی دارد رشد پیدا میکند و کار به آنجا رسید که بعضی از طلبههای مدرسه رسماً جزء «فداییان خلق» شده و به آنها ملحق شدند.
بعضیشان که طلبههای بسیار خوب و با استعداد و با تقوای آن روز بودند و بسیار مورد توجه مرحوم شهید قدوسی قرار داشتند، به «مجاهدین خلق»3 ملحق شدند و هنوز هم جزو آنها و از افراد فراری آنها هستند و با آنها کار میکنند... در آن زمان اینجور افراد کم نبودند. من اینها را میدیدم و پیشبینی میکردم که این حرکت رو به رشد است و خطرهای بزرگی برای آینده انقلاب خواهد داشت؛ ولی کسی باور نمیکرد و اینجور سلیقهها را یک سلیقه شاذ و انحرافی تلقی میکردند. من در بین دوستان خودم هم تنها و غریب ماندم و همین موجب آن شد که به فکر این بیفتم که اگر زمینهای فراهم شد که یک واحد فرهنگی دیگر که بتواند این برنامه را اجرا بکند به وجود بیاید و از این آلودگیهای انحرافی و عقیدتی و التقاطی برکنار باشد، آنجا را ترجیح بدهم. این زمینه فکری را داشتم تا اینکه از طرف مؤسسه در راه حق به من پیشنهاد همکاری داده شد. به دنبال آن، مسئله تأسیس بخش آموزش مؤسسه مطرح شد و من آن خواستهام را در این طرح قابل اجرا دیدم و به این طرف کشیده شدم. تدریجاً از همکاری در مدرسه حقانی استعفا دادم و بخش آموزشی اینجا را تأسیس کردم.»4
پانوشتها:
1- آیتالله مصباح _حوالی سالهای 54-55 در آخرین جلسه درس «نهایه» در مدرسه حقانی، گفت وگویی پیرامون نقد بر نوشتههای دکتر شریعتی برگزار کردند و در دو بخش وحی و خاتمیت و معاد، نظرات دکتر شریعتی را برخلاف اصول مسلم اسلام خواندند. و در بخش امامت، نیز سخنان دکتر شریعتی را برخلاف اصول مسلم شیعه خواندند.
آیت الله مصباح از دوستان همبحثی در این جلسه خواستند تا در این زمینه مطالعه و تحقیق و بررسی کنند و اگر مطلب را چنان یافتند، در روشن کردن بطلان افکار شریعتی با ایشان همآواز شوند و وظیفهای را که از نظر دینی و الهی بر عهده دارند بگذارند؛ ظاهراً عدهای از این دوستان و شاگردان خدمت شهید بهشتی رسیدند و از ایشان اظهار نظر خواستند. شهید بهشتی میگوید: «چون خود ایشان [ آقای مصباح] هم- بر طبق آنچه از نوار گوش کردهام- اظهار نظر کردهاند که بدون شک بحثهایشان ضایعات و خساراتی به همراه دارد. خوب تا آنجا که این بحث مربوط به استاد عزیز و شاگردانی عزیز در مدرسه بود، چه بسا وظیفه مهمی متوجه افراد دیگر، از جمله بنده، نمیشد. ولی برخی ازدوستان به دنباله این مطلب که ایشان در درس القاء فرمودهاند به من مراجعه کردهاند که فلانی، جناب آقای مصباح چنین مطالبی را گفتهاند؛ مسئله چیست؟ مطلب چیست؟ در حقیقت دوستان میخواستند نظر من را به عنوان فرد در این زمینه بدانند. به دوستان عرض شد که بررسی این مسائل یک مسئله سرپایی نیست که همان جا از من سؤال میکنند که در یکی دو دقیقه بگو مطلب چیست و مسئلهای هم نیست که من بخواهم به فرد فرد پاسخ بدهم. چه بهتر که در فرصتی مناسب بتوانم با جمع دوستان در اینباره سخن بگویم تا اگر مطلبی به ذهنم میرسد برای همگان گفته باشم.» ر.ک: دکتر شریعتی جستوجوگری در مسیر شدن، صص35-36. شهید بهشتی وعده میدهند که «درست در جهت خواسته دوست عزیز و دانشمند ارجمندمان جناب آقای مصباح» که «رفقا بررسی و تحقیق کنند» جلسهای در مشهد با حضور دوستان برگزار میکنند. ایشان میگویند: «من به نوبه خودم خوشحال هستم که تبادل نظری آرام، بیجنجال، سازنده و روشنگر میان همه کسانی که در مدرسه هستند، چه به صورت محصّل، چه به صورت استاد، چه به صورت مسئولان مدرسه، در زمینه مسائل گوناگون وجود داشته باشد؛ چون یکی از اساسیترین بخشهای تعلیمی و تربیتی در همه جای دنیا، به ویژه در موسساتی که بخواهد با روح اسلام اداره شود، همین تبادل نظرِ منطقی روشنگرِ سازنده بیجنجال است.»
ر.ک: همان، ص36-37. سپس شهید بهشتی در آن جلسه قسمتهایی از سخنان آقای مصباح در مدرسه حقانی را که در نوار ضبط شده بود و به دست ایشان رسیده بود مطرح میکردند و در پاسخ به آن، نظر خودشان را ابراز میکردند که در کتابی به نام «اسلامشناسی، چاپ مشهد» منتشر شد و خلاصهای از آن در کتاب «دکتر شریعتی جستوجوگری در مسیر شدن»، آمده است. شهید بهشتی در خلال این سخنرانی و پاسخگویی، عباراتی مانند این جمله که در ادامه میآید را دارند که در واقع نظر آیت الله مصباح را رد میکنند و سعی میکنند اشتباهات ایشان را ناشی از خامی او بدانند. به عنوان نمونه شهید بهشتی در موضوع خاتمیتی که شریعتی مطرح میکند میگوید: «بنده شخصاً از این عبارت این معنی ارتدادی انحرافی را نه قبلاً فهمیده بودم و نه حالا میفهمم.» (همان، ص50) همچنین در بحث تعدد زوجات و برداشت شریعتی میگوید: «من مکرر گفتهام، دکتر شریعتی بیش از آنکه اندیشمند باشد، شاعر است. روی قریحه حرف میزند؛ روی سلیقه حرف میزند؛ و این بزرگترین انحراف و خطای اوست.»
(همان، ص54)
شهید بهشتی همچنین در بحث «وحی» این مطلب را خطاب به موضعگیری آقای مصباح میگوید: «بنده نمیگویم که وحی اصلاً لازم است باشد یا نباشد. اصلاً این بحث را زائد میدانم. این بحث را که آیا وحی لازم است باشد یا نباشد، یک بحث کلامی زائد میدانم. من میگویم حالا این بشر، اگر معرفتی متکی به وحی الهی به دستش آمد، آیا پیروی از آن را بر خود فرض و لازم میداند یا نه؟ من همین را میگویم، و این کافی است.... پس مسئله در وحی، اثبات لزوم وحی نیست؛ چون کاری از آن ساخته نیست. حالا ما لزوم وحی را اثبات کردیم؛ خب آخر چه؟» (همان، ص55-56)؛ ظاهراً این جلسات در سالهای 54 و 55 برگزار شد. ر.ک: روایتی از زندگی و زمانه آیت الله بهشتی، ص 81.
2- جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران، ص 469.
3- گروهک منافقین.
4- ذوالشهادتین امام، صص 133-136.